۱۱ آبان ۱۳۹۹
خوش شانس های روی اعصاب
۹ آبان ۱۳۹۹
سالی از پس سالی
.همین که چند سالی یک بار به خاطرم می آید اینجا روزی روزگاری وبلاکی بوده است شاهکار کرده ام
چه دوران سرخوشانه ای داشتم با نوشتن. مدام بنویسم و نوشتن را بخشی از آب و نانی بدانم که باید برای بقا به شکم می بندم.
ولی این روزها؛ در گیر و دار زندگی رو به فرسایش و آزرده ای که برایمان بوجود آمده. نوشتنم نمی آید. حسم این است که خواننده ها .هم نه خواندنشان می آید و نه خندیدنشان. به روزمرگی افتاده ایم همه با هم، با افسوس هایی که گاهی می خوریم و گاهی می نوشیم
.کانال من در تلگرام همان است که بود
.آنجا به نسبت فعال تر هستم
آنجا بیشتر پرسه می زنم
اما اینجا را شاید مثل خانه پدری، مثل یادگاری از خاطرات دوست داشتنی پیشین دوست دارم. یادگاری از دوران نوشتن های از ته دل،نوشتن های پرشور، با اشتیاق، نوشتن های بازیگوش و سرزنده.
به هر حال کم نیاورده ام و فراموش هم نکرده ام گاهی می آیم اینجا سرمی کشم. گرد و خاکی می روبم. و رنگ و لعابی به در و دیوار می زنم و می روم.
نوروزی دیگر
پول خوشبختی نمی می آورد
غمگین نباشید و تلاش کنید به ادامه زندگی به خوشبین ترین حالت ممکن. زیرا برای غصه خوردن در هر موقعیتی که فکرش را کنید سوژه مناسب پیدا می شود...
-
غمگین نباشید و تلاش کنید به ادامه زندگی به خوشبین ترین حالت ممکن. زیرا برای غصه خوردن در هر موقعیتی که فکرش را کنید سوژه مناسب پیدا می شود...
-
.دخترها نشسته اند تخته نرد بازی می کنند. تخته نرد را من یادشان دادم.پارسال تابستان بود که گفتم: بچه ها بیایید این تابستان تخته نرد یادتان بد...