۱۱ آبان ۱۳۹۹

خوش شانس های روی اعصاب

.دخترها نشسته اند تخته نرد بازی می کنند.
تخته نرد را من یادشان دادم.پارسال تابستان بود که گفتم: بچه ها بیایید این تابستان تخته نرد یادتان بدهم. بگذارید بعد از تعطیلات خوش خوشانمان باشد که چیزی یاد گرفته ایم. یاد گرفتن پخت یک غذا، آموزش بازی جدید! پخت غذا را که نتوانستم . هیچ کدام زیر بارش نرفتند، ولی تخت نرد را بلاخره به آنها  تحمیل کردم. دنبال حریف می گشتم. حریف ضعیفی که مدام ببرمش و کیفور شوم.
پلوتیکی هم بود برای آنکه نق نزنند چرا این تابستان ما را جایی نبردی؟ ذهنشان را به چیزهای ساده تری مشغول کردم که هوس دیدن جاهای جدید، آدم های جدید، زندگی های جدید را نداشته باشند
البته انها نقشان را زدند ولی من تخته نرد را یادشان دادم.
حالا هم که شکر خدا آنقدر در تعطیلات ولو و پلاس و غوطه ور هستند که خودم را بکشم نمی توانم به قاعده بیکاری شان چیز یادشان بدهم. پخت و پز هم که راست کارشان نیست. اعتراض می کنند و می گویند: تو دنبال کوزت می گردی؛ و قصد خیری از آموزش آشپزی نداری. ضمن آنکه خداوکیلی فکر کنم لااقل اینها از من آشپزی یاد نگیرند بهتر باشد. 
 همین تخت نرد هم  برایشان نعمتی است. بیزقولک مدام با حریف های مجازی بک گامون آنلاین بازی می کند. بیزبیز هم گاهی با من یا پدرش یا بیزقولک.
بیزقولک اما نمی دانم پدرسوخته چه ناقلا بازی می کند که همیشه جفت می آورد. 
آنهم جفت های به جا و درست و حساب. دقیقا آنجایی که باید و ضرورت دارد.
برای همین بازی کردن با این بچه چنگی به دل نمی زند. او روی مود شانس است و بازی کردن با کسی که روی مود شانس باشد بخصوص در تخت نرد، جز اعصاب خرد کردن هیچ لطفی ندارد. 

۹ آبان ۱۳۹۹

سالی از پس سالی

 .همین که چند سالی یک بار به خاطرم می آید اینجا روزی روزگاری وبلاکی بوده است شاهکار کرده ام

چه دوران سرخوشانه ای داشتم با نوشتن. مدام بنویسم و نوشتن را بخشی از آب و نانی بدانم که باید برای بقا به شکم می بندم. 

ولی این روزها؛ در گیر و دار زندگی رو به فرسایش و آزرده ای که برایمان بوجود آمده. نوشتنم نمی آید. حسم این است که خواننده ها .هم نه خواندنشان می آید و نه خندیدنشان. به روزمرگی افتاده ایم همه با هم، با افسوس هایی که گاهی می خوریم و گاهی می نوشیم

.کانال من در تلگرام همان است که بود

.آنجا به نسبت فعال تر هستم

https://t.me/kharkhasak7dandeh

 آنجا بیشتر پرسه می زنم

اما اینجا را شاید مثل خانه پدری، مثل یادگاری از خاطرات دوست داشتنی پیشین دوست دارم. یادگاری از دوران نوشتن های از ته دل،نوشتن های پرشور، با اشتیاق، نوشتن های بازیگوش و سرزنده.

به هر حال کم نیاورده ام و فراموش هم نکرده ام گاهی می آیم اینجا سرمی کشم. گرد و خاکی می روبم. و رنگ و لعابی به در و دیوار  می زنم و می روم.

نوروزی دیگر

پول خوشبختی نمی می آورد

 غمگین نباشید و تلاش کنید به ادامه زندگی به خوشبین ترین حالت ممکن. زیرا برای غصه  خوردن در هر موقعیتی که فکرش را کنید سوژه مناسب پیدا می شود...