فصلی خواهم نبشت امروز در باب تعلیم و تربیت تا بلکه به کار خسروان آید .
"بیز بیز" و " بیز قولک " را گذاشته بودیم پیش آقای خانه تا برای تحویل برخی اجناس فروشگاه برویم فلان شهر بارنامه ها را امضاء کنیم .
به خانه که آمدیم دیدیم از سرو صدای دخترها خبری نیست ولی آقای خانه بغ کرده و روی مبل بزرگ نشسته اند وسر در گریبان فرو کرده اند .
سلام کردیم ؛ سلاممان را به سردی پاسخ گفتند .
گفتیم : آقا ببخشید دیر آمدنم تقصیر من نبود . مشکلی پیش آمد کرد کارمان طول کشید . این راننده ی پدر سوخته خبر مرگش معلوم نبود دیشب کجا شب زنده داری می کرده صبح در ماشین خوابش می آمد ؛ وسط جاده دنده را زده بود اتومات ماشین برای خودش زیگزاگ می رفت خودش هم خفته بود . مجبور شدیم کنار جاده جایی بایستیم ایشان بخوابند مگرنه دیدارمان به قیامت بود . خیالمان این بود که بعد از یک ساعت بیدار می شوند اما نشدند عاقبت ناچار شدیم دست و پایش را بگیریم همینطور که به خواب اصحاب کهف فرو رفته بود بیاندازیمش صندلی عقب . کارگرانی که همراه ما بودند هیچ یک به نشستن پشت فرمان رضا ندادند ناچار شدیم خودمان بنشینیم با سرعت 40 توی جاده زیگزاگ برویم .
فقط حسنش این بود که ما بیدار بودیم و زیگزاگ می رفتیم ایشان خواب بودند و زیگزاگ می رفتند.
آقای خانه محلمان ندادند فهمیدیم کار بیخ پیدا کرده است با ترس و لرز پرسیدیم : آقا جان از دخترها خبر دارید . احتمالا ؟
نگاه خشمگینشان را به ما دوختند و بعد مانند آتش فشان "استراتوولکانو" ناگهان فوران کردند که : شما اگر به فکر زندگی ات بودی دخترهایمان ! را اینطور تربیت نمی کردی .
از وقتی آمده اند خانه به جان هم افتاده اند . مدام برای هم شاخ و شانه کشیده اند و اموالشان را به سمت هم پرتاب نموده اند . هی خواستیم آرامشان کنیم نشد . زله ام کردند . من هم هر دوتاشان را محکوم کردم .
بفرما دست گلهایت را تحویل بگیر یکی اشان در توالت حبس است ! یکی شان در حمام !
گفتیم : آقا جان خوب کردید . دستتان درد نکند بالاخره یک نفر باید باشد که این بچه ها را درست و حسابی تربیت کند . چه کسی بهتر از شما .
لاکن دیدیم ! ایشان دارند به خودشان می پیچند گفتیم : حالا چه شده است ؟ وقتی به حمد الله بچه ها توی حمام و توالت در حال گذراندن دوران محکومیتشان هستند شما چرا دارید اینجا اینطور به خودتان می پیچید ؟
با حالتی عجیب چشمانشان را تنگ نموده و گفتند: پدر سوخته ها از دوساعت پیش که کردیمشان توی محبس با ما لج کرده اند . هر دو تاشان درها را قفل کرده اند بیرون نمی آیند . هر چه می گوییم بیایید بیرون باشد شما را بخشیدیم . اعتنا نمی کنند . حال ما مثانه امان پر شده است و در حال ترکیدن است اما این تخم جن ها همانطور آنجا بست نشسته اند و با ما مبارزه منفی می کنند . تو را به خدا تو ببین می توانی کاری کنی بیرونشان بیاوری ؟
"بیز بیز" و " بیز قولک " را گذاشته بودیم پیش آقای خانه تا برای تحویل برخی اجناس فروشگاه برویم فلان شهر بارنامه ها را امضاء کنیم .
به خانه که آمدیم دیدیم از سرو صدای دخترها خبری نیست ولی آقای خانه بغ کرده و روی مبل بزرگ نشسته اند وسر در گریبان فرو کرده اند .
سلام کردیم ؛ سلاممان را به سردی پاسخ گفتند .
گفتیم : آقا ببخشید دیر آمدنم تقصیر من نبود . مشکلی پیش آمد کرد کارمان طول کشید . این راننده ی پدر سوخته خبر مرگش معلوم نبود دیشب کجا شب زنده داری می کرده صبح در ماشین خوابش می آمد ؛ وسط جاده دنده را زده بود اتومات ماشین برای خودش زیگزاگ می رفت خودش هم خفته بود . مجبور شدیم کنار جاده جایی بایستیم ایشان بخوابند مگرنه دیدارمان به قیامت بود . خیالمان این بود که بعد از یک ساعت بیدار می شوند اما نشدند عاقبت ناچار شدیم دست و پایش را بگیریم همینطور که به خواب اصحاب کهف فرو رفته بود بیاندازیمش صندلی عقب . کارگرانی که همراه ما بودند هیچ یک به نشستن پشت فرمان رضا ندادند ناچار شدیم خودمان بنشینیم با سرعت 40 توی جاده زیگزاگ برویم .
فقط حسنش این بود که ما بیدار بودیم و زیگزاگ می رفتیم ایشان خواب بودند و زیگزاگ می رفتند.
آقای خانه محلمان ندادند فهمیدیم کار بیخ پیدا کرده است با ترس و لرز پرسیدیم : آقا جان از دخترها خبر دارید . احتمالا ؟
نگاه خشمگینشان را به ما دوختند و بعد مانند آتش فشان "استراتوولکانو" ناگهان فوران کردند که : شما اگر به فکر زندگی ات بودی دخترهایمان ! را اینطور تربیت نمی کردی .
از وقتی آمده اند خانه به جان هم افتاده اند . مدام برای هم شاخ و شانه کشیده اند و اموالشان را به سمت هم پرتاب نموده اند . هی خواستیم آرامشان کنیم نشد . زله ام کردند . من هم هر دوتاشان را محکوم کردم .
بفرما دست گلهایت را تحویل بگیر یکی اشان در توالت حبس است ! یکی شان در حمام !
گفتیم : آقا جان خوب کردید . دستتان درد نکند بالاخره یک نفر باید باشد که این بچه ها را درست و حسابی تربیت کند . چه کسی بهتر از شما .
لاکن دیدیم ! ایشان دارند به خودشان می پیچند گفتیم : حالا چه شده است ؟ وقتی به حمد الله بچه ها توی حمام و توالت در حال گذراندن دوران محکومیتشان هستند شما چرا دارید اینجا اینطور به خودتان می پیچید ؟
با حالتی عجیب چشمانشان را تنگ نموده و گفتند: پدر سوخته ها از دوساعت پیش که کردیمشان توی محبس با ما لج کرده اند . هر دو تاشان درها را قفل کرده اند بیرون نمی آیند . هر چه می گوییم بیایید بیرون باشد شما را بخشیدیم . اعتنا نمی کنند . حال ما مثانه امان پر شده است و در حال ترکیدن است اما این تخم جن ها همانطور آنجا بست نشسته اند و با ما مبارزه منفی می کنند . تو را به خدا تو ببین می توانی کاری کنی بیرونشان بیاوری ؟