سه اتفاق در زندگی من افتاد و با سه نفر رو برو شدم که هر سه تاشان یک بخشی از تاریخ اجتماعی این مملکت شدند .
دبیرستان که بودم یک دختر دبیرستانی در تهران بخاطر آنکه مدیر مدرسه مچش را با دوست پسرش گرفته بود . از ترس اینکه ماجرا پیش خانواده اش لو برود خود سوزی کرد . بعدها فهمیدم این موضوع را "سعید امامی" معروف درسخنرانی اش در دانشگاه همدان مطرح کرده و به عنوان یکی از بزرگترین معضلات آموزش و پرورشی آن موقع که وزارت ا ط ل ا ع ا ت را سخت درگیر کرده بود ، مطرح و از مدیر مدرسه انتقاد که باعث چنین جو نامساعدی شده است . بعد از این ماجرا بود که کمی اوضاع مدارس بهتر شد و آن سختگیری های اوایل انقلاب از رویشان برداشته شد .
آن دختر دبیرستانی هم کلاس من بود .
یک ماجرایی بود که در آن یک بابای عشق سینمایی "حسین سبزیان" ادای "محسن مخملباف" را درآورده بود و با یک خانواده مایه دار طرح دوستی ریخته و به حریم شخصی اشان وارد شده و آنها فکر می کردند که کلا گولشان زده است !
بعدها "عباس کیارستمی " یک فیلم مستند به نام "کلوز آپ" از این موضوع ساخت . دختر این خانواده که به همراه مادرش اولین بار در اتوبوس "مخملباف تقلبی عشق سینما" را "مخملباف واقعی" شناسایی کرده بود. دوست من بود که در یکی از کلاسهای فیلم سازی با او آشنا شده بودم .
دوست داشت معمار بشود نمی دانم آخر معمار شد یا نه .
و اما وحشتناک ترین تجربه ام در زمان دانشجویی اتفاق افتاد در حوالی میدان هفت تیر سوار یک پیکان قرمز شدم به مقصد تجریش و دار آباد .من صندلی جلو نشستم و راننده هم یک مرد سی ساله به نظر می آمد و مسافر دیگری نداشت . آرام آرام شروع کرد به زدن حرفهای ناجور خصوصی در مورد روابط خودش و نامزدش . من ترسیده بودم ولی به روی خودم نیاوردم . فهمیدم این یارو وضعش خراب است . من هم شروع کردم به اینکه می توانم مشکلش را حل کنم ! او ول کن نبود و می خواست برویم جایی که او می گوید تا من نسخه اش را بپیچم ! اما من نرم نرم و با خنده راضی اش کردم برویم ازدوستم که در پاساژ تجریش مغازه دارد کلید خانه اش که خالی است را بگیریم وچند شبی با هم باشیم . گفتم به پولش احتیاج دارم برای خرج دانشگاهم !
تا مقصد هم تحملش کردم که هر غلطی دلش خواست بکند و کلا راحت باشد .
به پاساژ که رسیدیم او کاملا به من اعتماد داشت بنابراین من پیاده شدم تا بروم کلید بیاورم . از این در رفتم و ازطرف دیگر فرار کردم . تمام راه را دویدم و مثل سگ ترسیده بودم .
یک ماه بعد "خفاش شب " را که گرفتند دیدم این یارو همان بوده است .
دبیرستان که بودم یک دختر دبیرستانی در تهران بخاطر آنکه مدیر مدرسه مچش را با دوست پسرش گرفته بود . از ترس اینکه ماجرا پیش خانواده اش لو برود خود سوزی کرد . بعدها فهمیدم این موضوع را "سعید امامی" معروف درسخنرانی اش در دانشگاه همدان مطرح کرده و به عنوان یکی از بزرگترین معضلات آموزش و پرورشی آن موقع که وزارت ا ط ل ا ع ا ت را سخت درگیر کرده بود ، مطرح و از مدیر مدرسه انتقاد که باعث چنین جو نامساعدی شده است . بعد از این ماجرا بود که کمی اوضاع مدارس بهتر شد و آن سختگیری های اوایل انقلاب از رویشان برداشته شد .
آن دختر دبیرستانی هم کلاس من بود .
یک ماجرایی بود که در آن یک بابای عشق سینمایی "حسین سبزیان" ادای "محسن مخملباف" را درآورده بود و با یک خانواده مایه دار طرح دوستی ریخته و به حریم شخصی اشان وارد شده و آنها فکر می کردند که کلا گولشان زده است !
بعدها "عباس کیارستمی " یک فیلم مستند به نام "کلوز آپ" از این موضوع ساخت . دختر این خانواده که به همراه مادرش اولین بار در اتوبوس "مخملباف تقلبی عشق سینما" را "مخملباف واقعی" شناسایی کرده بود. دوست من بود که در یکی از کلاسهای فیلم سازی با او آشنا شده بودم .
دوست داشت معمار بشود نمی دانم آخر معمار شد یا نه .
و اما وحشتناک ترین تجربه ام در زمان دانشجویی اتفاق افتاد در حوالی میدان هفت تیر سوار یک پیکان قرمز شدم به مقصد تجریش و دار آباد .من صندلی جلو نشستم و راننده هم یک مرد سی ساله به نظر می آمد و مسافر دیگری نداشت . آرام آرام شروع کرد به زدن حرفهای ناجور خصوصی در مورد روابط خودش و نامزدش . من ترسیده بودم ولی به روی خودم نیاوردم . فهمیدم این یارو وضعش خراب است . من هم شروع کردم به اینکه می توانم مشکلش را حل کنم ! او ول کن نبود و می خواست برویم جایی که او می گوید تا من نسخه اش را بپیچم ! اما من نرم نرم و با خنده راضی اش کردم برویم ازدوستم که در پاساژ تجریش مغازه دارد کلید خانه اش که خالی است را بگیریم وچند شبی با هم باشیم . گفتم به پولش احتیاج دارم برای خرج دانشگاهم !
تا مقصد هم تحملش کردم که هر غلطی دلش خواست بکند و کلا راحت باشد .
به پاساژ که رسیدیم او کاملا به من اعتماد داشت بنابراین من پیاده شدم تا بروم کلید بیاورم . از این در رفتم و ازطرف دیگر فرار کردم . تمام راه را دویدم و مثل سگ ترسیده بودم .
یک ماه بعد "خفاش شب " را که گرفتند دیدم این یارو همان بوده است .
۲۶ نظر:
وای... من هنوز خفاش شب رو تو شوکم...
هنوز ابروهام پایین نیومده وقتی فهمیدم اون آخری خفاش شب بوده...
واقعا دمت گرم که تونستی خفاش شب رو دور بزنی... خودش یه رکورد محسوب میشه در نوع خودش....
واي خداي من...خداي من.....به كسي هم گفتي؟؟خدا دوستت داره
خفاش شبه خیلی هیجان آویز بود.
خداییش من که ماشالله مردی هستم برای خودم ترسیدم.
عجب خوب خرش کردی که گذاشته بری بیرون از ماشین.
قیافت وقتی عکسشو دیدی خیلی دیدنی بوده.
حیف از دوستت و دختر و پسرهائی که به خاطر چه چیزهای جزئی زندگیشون نابود شد.یاد روزهائی که صدای موتور پاترول عرق سرد رو تنمون مینشوند.
اما انصافا تو مورد آخر رفتارت هم عاقلانه بود هم شجاعانه.
خدایی عجب درایتی داشتی.من بودم وا میدادم یعنی تریپ جیغ و داد و نیگه دار پیاده شم و ......
کسی که افرادی که باهاشون برخورد داشته میشن معروف پس باید منتظر مشهور شدنت باشیم خواهر.
NO WAAYYYY...!!!!
از بس شوک شدم از این آخری نمیدونم چی بگم
وای چقدر وحشتناک بود این آخری ...
هوشت تحسین بر انگیزه
سلام
تجربیات نفس گیری بود!
از آخری که رسما فکمان موبیده شد زمین!
موفق باشید.
خاک بر سر بلاگر که این دفعه ی دومیه که دارم کامنت می نهم. اح
اصلا حس کامنت نوشتنه ادمو چیز میکنه.
داشتم میگفتم. اون خفاش شب بنده خدا که شوک نبود. شوک خودِ شمایید! من خیلی از متناتونو از گودر دنبال می کنم اما این یکی واقعا ترغیبم کرد بیام کامنت بذارم!
(برای بلاگر: خیلی خری اگه این دفه نذاری کامنت بذارم. اصن ناراحت میشم جونه تو!)
فکر کنم بلاگر بالاخره سر عقل اومد .
هفت خطي هستي كه خفاش شب كم آورده
خدا به داد بيزقول و ميزقول برسه
وووواي اين آخري كه گفتي از همه بدتر بود.
راستي به كسي هم گفتي بعدش؟
نه نگفتم
بابا تو دیگه کی هستی تجربه سوم وحشتناک بود . ببین چه فیلمی برای خفاشه بازی کردی که باورش شده تو اهل هستی .
باور کنم یا نکنم؟؟؟؟؟؟؟؟
به نظرم یک کم دیگه هم فکر کنی چند نمونه دیگه هم یادت میاد
مثلا ریگی یا آدم های دیگه
خیلی باحال می نویسی از قلم روونت بیش از حد خوشم اومد
جان ؟؟؟؟؟
هنوز در مورد آخری چشمانمان گشاد گشاد است !!!!
جالبه که اون خفاش شبه راضی شده که شما بری و کلید بیاری و جالب تر اینکه خودش جایی نداشته !!
میگم بهتر بود بجای این جینگولک بازیا واسه گرفتن ریگی یه سر میرفتین سیستان بلوچستان تا ریگی با پای خودش صاف میومد سراغ شما.
سیا هم بد نیست از شما واسه پیدا کردن بن لادن استفاده کنه. جدا میگما :))
.
.
.
ولی انصافا مرحبا به زکاوتتون. من که (البته اگه دختر بودم) به شخصه تا اون لحظه ای که داشتم به لقاءالله میپیوستمفک میکردم طرف ضربه عشقی خورده و الان خیلی به کمک من نیاز داره :دی
vaaaay kehili khosham oomad az barkhordet ba khofashe shab !!! man hezar bar fek kardeboodam ke age jaye yeki az inaaii basham ke gir mikonan chikar mikardam !!!! fekre to be zehnam nareside bood ..kheili baahaal bood
این "هر غلطی دلش خواست بکند و کلا راحت باشد" را لطفاً بیشتر توضیح بدهید
D:
خداييش شانس آوردي خفاش شب خونه خالي نداشت وگرنه ديگه نميشد جمعش كني D: يا مثلا ميديد تو پايه اي ميبرد خونه تيمي ((: اما كلا من ترجيح ميدم باور كنم واقعي بوده اينجوري از وبگرديام لذت ميبرم تا اينكه فك كنم چي راست بوده چي دروغ!!
اما اين كارت بعدا به دردت خورد كه براي اقاي خونه نقش بازي كني لاكردار...
تو مورد آخر ممکنه اشتباه کرده باشی... بستگی داره ذهنت چقدر تصویری باشه... بعضی وقتا ذهن به دلایل دیگه ای دو تا موضوع رو ارتباط میده. ولی در کل حرکتی انجام دادی که امکان شکستش خیلی کم بوده و این عاااالیه.
خیلی متاسفام از این همه خاطره بد و خیلی خوشحال از این شانس اخرت
امیدوارم که دلت شاد لبت خندون باشه
اجازه بدهید برای مورد اول گریه کنم، برای مورد دوم تاسف بخورم و برای مورد سوم به شدت کف کنم !!!ا
دریمر این درست است دقیقا به همین دلیل من موضوع ر ا در زمان خودش بروز ندادم . شاید اینها توهم بوده است .
ارسال یک نظر