۲۰ تیر ۱۳۹۲

لاس روشنفکری و تیغ حاجم!

امروز صبح پیش از بیدار شدن بچه ها از خواب تابستانی شان درصدد برآمدم مجوز پس از وقوع حجامتی  را که چند روز پیش انجامش داده بودم ازاو بگیرم.
می گویم: من رفته ام نوبت حجامت گرفته ام، تو را به خدا این قدر نه نیاور، فکر می کنم کلیه یا کبد یا شاید هم قلب یا عروقم ایرادی دارد که این قدر احساس خستگی می کنم.
می گوید: بس کن تو را به خدا( همان لحظه جای حجامت بدجوری خارش پیدا می کند) تو یک زن تحصیل کرده هستی، این همه پای اینترنت می نشینی با دوستان اینترنتیت  لاس روشنفکری می زنی! چرا دنبال این چیزهای از رده خارج امتحان پس نداده ی پنجاه سال پیش می روی؟
می گویم: اووووی چرا به من وصله می چسبانی؟  من با کسی توی اینترنت لاس روشنفکری  نمی زنم من فقط چند دوست اینترنتی دارم که گاهی با هم بحث سیاسی یا اجتماعی یا حتی روان شناسی!  راه می اندازیم، اصلا چرا فکر می کنی حجامت از رده خارج است؟  الان حتی هنرپیشه های هالیوود هم برای ایجاد شادابی می روند دنبال حجامت و این چیزها!
می گوید: خودت می گویی هنرپیشه های هالیوود! آن ها هر غلطی را برای ایجاد تنوع کرده اند فقط مانده است حجامت، این یک قلم را هم بگذار آن ها بکنند تو بی خیال شو سرجدت!
می گویم و با اصرار می گویم: ننننه من می خواهم بروم ( باید هر طور هست مجوز حجامت را بگیرم تا بتوانم بگویم پیش تر بدون اجازه ات این کار را کرده ام، بلکه ام بشود تاثیر اقدام بدون مجوز را کمترش کرد) من نوبت گرفته ام، باورش کرده ام، خودت که می دانی این دیگر به جانم بسته است که بروم این ویر را بخوابانم.
با دلخوری می گوید: واقعا  نمی دانم با تو چه کنم خلق و خویت در کسری از ثانیه از یک پیرزن هشتاد ساله به یک دختربچه ی پنج ساله تغییر می کند. من که هر چه بگویم تو آخرش کار خودت را می کنی، باشد حالا که اصرار داری برو، اما تنها نرو، تحقیق کن وسایلشان استریل باشد، مجوز داشته باشند،‌خودت را نباید بیاندازی زیر دست هر آدم ناوارد و ناشی هزار جور کثافت کاری دارد این کارها! اصلا شاید لازم باشد خودم باتو بیایم. می دانی  مملکت حساب و کتاب ندارد، بی ناموسی و بی اخلاقی آن قدر زیاد شده که به هیچ کس نمی شود اعتماد کرد، دیروز یک خبر در اینترنت  خواندم یک پزشک بیهوشی در اطاق عمل زن ها را بیهوش می کرده و بهشان تجاوز می کرده است.
 می گویم: اوه این خبر که خیلی قدیمی است من فیلمش را هم دیده ام!( قیافه اش مثل کفر ابلیس می شود دست و پایم را جمع می کنم و لوس می شوم نباید اوضاع رو به سامان را خرابش کنم)  نترس در حجامت کردن کسی را بیهوش نمی کنند. این طوری چهار زانو می نشانندت جلوی دیوار و با یک چیز استکان مانندی بادکش می اندازندت و بعد هم روی پوست ورقلمبیده ات تیغ می کشند و دوباره لیوان را می گذارند و شلنگ می بندند و خون را جمع می کنند!
... می گوید: راستش را بگو باز هم رفته ای یک کاری  را کرده ای حالا آمده ای اجازه اش را بگیری؟
سرم را تکان می دهم: ببخشید، باید حتما اجازه اش را می دادی، من توی رودربایستی گیر کرده بودم رفتم آن جا که نوبت حجامت بگیرم گفتند الان دکتر هست بیا همین حالا کار را یکسره کن، من هم ترسیدم  فکر کنند می ترسم یا جا زده ام رفتم قالش را کندم،
سکوت می کند ...
دوباره می گویم: ببخش باشه؟ هوووم قیافه ات را  اون طوری نکن،‌ باید زودتر می گفتم اما هنوز جای کبودی داشت و خیلی زشت بود می ترسیدم  ناراحت شوی!
می گوید: فرق من با تو این است که من هیچ وقت هیچ چیز را از تو پنهان نمی کنم،‌ راز پنهانی از تو ندارم. اما تو...
می گویم: برای این که تو شجاع هستی؟ تو می دانی من کبریت بی خطرم و هر چه هارت و پورت کنم یک جو اثر ندارد. اما من ترسو هستم! تو حتی اگر یک ساعت  با من قهر کنی من تحمل ندارم.به خاطر همین است که من گاهی رازپنهانی پیدا می کنم ولی تو هیچ وقت نیازی به آن نداری، راستش زیاد هم بد نشد این چند روز تازه فهمیدم که تو عادت داری وقتی کنارت نشسته ام دستت را بگذاری پشت گردن و شانه  مرا نوازش کنی! باورت می شود هیچ وقت متوجه این عادتت نشده بودم!؟ ولی این روزها که مجبور بودم مواظب انگشت های تو باشم که زخم ها را لمس نکنند فهمیدم تو  همیشه این عادت را داشته ای.
با دلخوری می گوید: انتظار نداشته باش رغبت کنم جای زخمت را ببینم! باورم نمی شود که این طور به خودت آسیب زده ای! حالا هم دیگر درباره این موضوع حرف نزن، خسته شدم حوصله شنیدنش را ندارم.
....
عصر کنارش می نشینم دستش را دوباره پشت گردن من می اندازد، خودم را بیشتر نزدیکش می برم، انگار مکالمه صبح  یادش می آید، نگاه سرزنش آمیزی به من می اندازد و آرام دستش را از پشت گردنم بر می دارد.
فکر می کنم برای مرد در کار خانه تنبلی! که سالهاست از ترس آن که نکند با چاقو دست و بالم را زخمی کنم خودش زحمت پاک کردن و قطعه قطعه کردن گوشت و مرغ و ماهی و... را می کشد، سخت است باور این که بروم خودم را بدهم به دست تیغ حاجم!

۲۲ نظر:

zannegar گفت...

خارخاسک جان. دوست دارم نوشته هات رو بخونم. ساده و صمیمی می نویسی اما برای من که تقریبا رمان خوندن بخشی از زندگی منه، فکر می کنم نوشته هات بیشتر به خاطره نویسی می مونه. خیلی خوش استعدادی اما به نظرم که میشه خیلی بهتر باشه. البته الان هم خوبه. من که همین استعداد رو ندارم اما خواننده خوبی ام. ضمنا این که من جزو آدم هایی نیستم که فقط به به و چه چه بکنم. نظرمو رک و راست می گم. همین
با احترام
لیلا اسدی

خارخاسک هفت دنده گفت...

خانم لیلا من خاطراتم را می نویسم و نه رمان!
اما اگر شمای خواننده فکر می کنید این نوشته ها می توانند بهتر باشند! این دیگر شانس من نویسنده است که خوانندگانی دارم بدون دعوت و بدون پرداخت بهایی بابت خواندن نوشته ها وبلاگ من را می خوانند و از جمله ی خوانندگانی هم نیستند که به به و چه چه بکنند.

دارا گفت...

بخاطر نگرانی که در دل ما انداختین، می خواستم به اندازه زمان غیبت بی خبرتون، نظردهی رو براتون تحریم کنم.
اما خب انگار ایندفعه رو لازمه حسابی بگم به به و چه چه! ;)

خارخاسک هفت دنده گفت...

دارای عزیز کمی خسته هستم و احساس می کنم نیاز به ورزش و تغییراتی در شیوه زندگیم دارم. علت کم کاریم به خاطر همین است. امیدوارم بخاطر دیر آمدن و دیر نوشتن وبلاگ مرا ببخشید شاید پاییز حال و حوصله ی بیشتری داشته باشم.

ناشناس گفت...

خیلی شجاعی که رفتی حجامت! چند بار خواستم اینکارو انجام بدم ولی جراتشو نداشتم! راستی جای زخمش میمونه؟

ناشناس گفت...

سلام خاری جون
خیلی مخصوصی
نظرت در باره اهدای خون چیه؟ آیا اون هم خواص همین حجامت رو داره؟

roxana گفت...

به نظرم با آقای خونه وارد بحث های استدلالی نشید، بهتره! بد جوری از هر طرف راه رو بسته و خدائیش دلایل اش کاملاً منطقی و شیش دانگ هستن :-) (نخونه اینجا رو یه وقت؟!)

ناشناس گفت...

خريت كه شاخ و دم نداره. يكى براى بر انداختن رژيم آخوندى به يك ملا رأى ميده و يكى با تحصيلات دانشگاهى ميره حجامت. ايران شده كشور آى كيو ها.

سهیلا گفت...

منم حجامت کردم اما از خوبی و بدیش چیزی نفهمیدم الا جای زخمش که باقی مونده .

ناشناس گفت...

سلام
میدونستین تو ماه رمضون خون و فرآوردهای خونی کمیاب میشه چون مردم کمتر خون میدن؟ می دونستید حجامت چه از لحاظ تئوری فیزیولوژی چه از لحاظ استناد علمی هیچ قایده ای نداره؟

ناشناس گفت...

سلام.
نوشته هاتونو دوست دارم. راستش چند وقتی هست که چیزی نمی نوشتین و من که عادت کرده بودم روزم رو با نوشته جدید شما شروع کنم خیلی کلافه شده بودم. همش فکر می کردم تقصیر این فیدلی هست که پست جدید رو نشون نمی ده و هی وسواس طور تنظیماتش رو چک می کردم و بلاگ شما رو.....
خیلی خوبه که کاری که دوست دارین انجام می دین. جسارتش رو دارین که اینجا می نویسین....
خوب باشین و شاد...

دارا گفت...

پس از به به و چه چهی مجدد
فکر می کنم قبل از موضوع حجامت، فرم پردازش آقای خانه به خارخاسک مهمتر باشه. دقیقا انگار که برایشان هنوز همان دخترک دانشجوی شیطون و بازیگوش هستید که ممکنه با تصمیم یا عملی، کار دست خودش بده. و این البته بنظرم عالیه. نشون از ماندگاری فوق العاده مهر اولیه ایشون داره.

و اما شاید مفید باشه چند منبع معتبر راجع به حجامت داشته باشیم.

مقاله علمی یک دانشجوی دکتری ایرانی پذیرفته شده در
US National Library of Medicine National Institutes of Health

عنوان The efficacy of wet-cupping in the treatment of tension and migraine headache.

لینک http://www.ncbi.nlm.nih.gov/pubmed/18306448

همینطور انجمن ترکیش-انگلیسی حجامت در لندن
British Cupping Society

لینک http://www.britishcuppingsociety.org/http:/www.britishcuppingsociety.org/a-brief-overview-of-cupping-therapy

خارخاسک خانم، امیدوارم نوشتن جزو تغییرات زندگیتون نباشه و در زنگهای تفریحتون، فرصت کنید کمی بنویسید. ما هنوز نخواندیم که پس از واقعه آشپزخانه، چه بلاهایی برسر آقای خانه آوردید تا بله رو سر سفره گفتید. اینکه آیا آن رقیب شیرازی (الهام؟) را هم دعوت کردید یا نه بسیار باید جالب باشه.

عسل گفت...

بعله!خارخاسکی اجازه گرفتن هم اینجوریست دیگه ...اول کار رو انجام میدی بعد اجازه :) و چقدر لطیف بود خط به خط این نگرانی و ترس و عشق که موج میزد لابلاب این خطوط

خارخاسک هفت دنده گفت...

والله من هم اثری احساس نکردم و حالا فکر می کنم خون دادن بهتر از حجامت کردن باشد.

خارخاسک هفت دنده گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
ناشناس گفت...

« گردهمایی دوستی و لبخند ایرانیان »

*« فقط لبخند »*

* هرپنجشنبه ساعت ۵ بعد از ظهر.
* تهران - پارک دانشجو.
* شهرهای بزرگ و شهرستانها - پارکهای مرکزی شهر.

ناشناس گفت...

aziz jan gahi oghat va dar morede khanoomha aksare oghat behali va khastegi be dalile kam khoni hast va in ro hatman chek kon ke age hejamat kardi ke khob kardi digr badtaresh mikone

سحر م. گفت...

با این حجم مخالفت قبل از آقای خانه گویا باید نظر موافق خواننده‌ها رو جلب می‌کردید :))
راستش خود من بیش از این برام مهم باشه شما چه کاری می کنید، سبک نوشته‌ها و لحن خاصتون جلبم می کنه. چون واقعا تضمینی نیست نویسندۀ وبلاگ هر کاری می‌نویسه رو انجام داده باشه...

+ البته «حجّام» رایجتر از حاجمه.

ناشناس گفت...

خارخاسک عزیز! یعنی دیگه تا پاییز نمی خواهید بنویسید؟
:(

دارا گفت...

نمی تونم باور کنم که فکر در اح.الاتتون رو تعطیل کرده اید!
هر چقدرهم که تجدید رویه در روزمره ها داده باشین، این یکی تعطیل بشو نیست برای شما.
پس آخرای شب وقتی رو بگذارید و همونا رو بنویسین لطفا. نگران سبک نوشتاری هم نباشین. میدونیم که در هوای نوشتار کلاسیک نیستین اینروزا و توقع منطق‌الطیر عطار هم نداریم.
پس دیگه بهونه ای برای ننوشتنتون نیست. تمام.

azin گفت...

چرا نمینویسی؟ من دلم تنگ شده!!!!

ناشناس گفت...

جسارت نباشه ظاهرا حجام استقاده می شده به جای حاجم.

اثر حجامت هم بعد از چند بار به صورت مرتب از جایی که مربوط باشه - به غیر از حجامت عام مثلا از پشت کبد یا قلب یا کلیه ها یا سر و الخ - خودشو نشون میده

نوروزی دیگر

پول خوشبختی نمی می آورد

 غمگین نباشید و تلاش کنید به ادامه زندگی به خوشبین ترین حالت ممکن. زیرا برای غصه  خوردن در هر موقعیتی که فکرش را کنید سوژه مناسب پیدا می شود...