عصر یک روز تعطیل است. صدای باد می آید، گاه گداری رگ ابری در آسمان پیدا می شود هوا را سایه روشن می کند. بیزقولک تلویزیون تماشا می کند بیزبیز عکسهای قدیمی را اسکن. بر من احساسات شاعرانه مستولی می شود. به دخترها می گویم: بچه ها بیایید اینجا دم پنجره ببینید پاییز دارد صدایمان می کند.
نیم ساعت بعد دخترها به اکراه می آیند، می ایستند کنار من باد شدیدتر می شود. پردها دیگر باباکرم نمی رقصند انگار دیسکو رفته اند بالا و پایین می پرند. از برج نیمه ساز آن طرف خیابان هر چه خاک است می ریزد توی خانه ی ما داد می زنم: بچه ها برگردید تو پاییز دعوایش شده دارد با تابستان زور آزمایی می کند.
پنجره را می بندیم و می آییم می نشینیم سر جایمان، باد آنتن را جابجا کرده کانالها همه پریده اند رفته اند به ناکجا آباد.
بیزقولک دلخور می آید کنار من می نشیند و می گوید: مامان یه چیزی بگم باز نمي گی دیگه از این حرفها نزن ؟
می گویم: بگو دخترم نمي گويم دیگر از این حرفها نزن .
بلافاصله احتیاط می کنم و ادامه می دهم به شرطی که حرف بدی نباشد، خوب ؟
می گوید: مامان چرا خدا اینطوریه؟ نيگا کن هر وقت می خوایم از یه چیزی خوشمون بیاد می فهمه ! زودی همه چیز رو بهم می ریزه تا کوفتمون بشه! ببین چه کارایی می کنه چقدر لجبازه !
با دلخوري مي گويم: بيزقول جان هزار دفعه نگفتم هر حرفي مي خواهي بزني، بزن ولي با خدا كاري نداشته باش!
نیم ساعت بعد دخترها به اکراه می آیند، می ایستند کنار من باد شدیدتر می شود. پردها دیگر باباکرم نمی رقصند انگار دیسکو رفته اند بالا و پایین می پرند. از برج نیمه ساز آن طرف خیابان هر چه خاک است می ریزد توی خانه ی ما داد می زنم: بچه ها برگردید تو پاییز دعوایش شده دارد با تابستان زور آزمایی می کند.
پنجره را می بندیم و می آییم می نشینیم سر جایمان، باد آنتن را جابجا کرده کانالها همه پریده اند رفته اند به ناکجا آباد.
بیزقولک دلخور می آید کنار من می نشیند و می گوید: مامان یه چیزی بگم باز نمي گی دیگه از این حرفها نزن ؟
می گویم: بگو دخترم نمي گويم دیگر از این حرفها نزن .
بلافاصله احتیاط می کنم و ادامه می دهم به شرطی که حرف بدی نباشد، خوب ؟
می گوید: مامان چرا خدا اینطوریه؟ نيگا کن هر وقت می خوایم از یه چیزی خوشمون بیاد می فهمه ! زودی همه چیز رو بهم می ریزه تا کوفتمون بشه! ببین چه کارایی می کنه چقدر لجبازه !
با دلخوري مي گويم: بيزقول جان هزار دفعه نگفتم هر حرفي مي خواهي بزني، بزن ولي با خدا كاري نداشته باش!
۸ نظر:
متاسفانه این یکیو یه جورایی راس میگه خب
:(
در فیس بوک هم گفتم این بیزقولک آینده دار هست
راستی بانو مواظب دعوا پائیز و تابستان باش گاهی عواقب اش مثل امروز اینجا زلزله می شود
بهاری باشی
دخترای عاقلی دارین... جای تاسفه که نمیشه از این حرفا زد
این بچه آخرش با خدا درگیر میشه! یه فکری بکن بانو.
بیزقول بچه عاقلیه. معلومه. خ.ب اون چیزی رو که 17 .18 سال بعد باید میفهمیده الان فهمیده. خوبه که
مثل بعضی رادیوها !
که انگار ماموریت دارند تا یک ملتی از یک چیزی خوششان آمد ، آنرا کوفتشان کنند !
رادیوهایی که نه متعلق به دیروز که انگار متعلق به پریروز و پس پریروز هستند !
و آن کودکاني که گمان برده اند نمي دانيم چه زمان ابر ها را در هم آميزيم و بر هم آميزيم و کوفت شان کنيم، چه راست گفتار و درست پندارند. باشد درس عبرتي شود براي مادراني از جنس خارخاري... (سوره ي بيزبيز، آيه 7)
ما را که مي شناسي؟ همان تک خداي معروفيم ;-)
خب منکه گفتم این کوچولو آنتنش خیلی قوی است!
یعنی شما میگی با خدا قهر کنیم؟ اونکه با ما کاری نداره، ماهم با او کاری نداشته باشیم. اونوقت بعدش چی؟
@ناشناس بالا. خدایی تو! و ما سنگ شویم اگر دروغ بگوئیم
ارسال یک نظر