در خانواده ما! ( مادری ام) اصلا برای عشاق پسر! قداست خاصی قائل هستند! یعنی محال است پسری با ادعای عاشقیت بالای 63٪ درصد در خانه این ها را بکوبد، و در عین آس و پاسی نظر مثبت و مساعدی دریافت نکند. (این طور نباشد که از بعد خواندن این پاراگراف کامنت بگذارید و از من آدرس فامیل دختر دار و این ها را بخواهید، صبر کنید شاهنامه آخرش خوش است!)
از همان روزگاران که پسر یک سقای مادر مرده! دوران قجری عاشق نیای مادربزگ مادری ام! شد و بخاطر شان و طبقه ی دختر از ازدواج آن ها خود داری کردند و پسرسقاء شب عروسی خودش را حلقه آویز کرد. طلسم بدشگون پسرهای عاشق به جان دخترهای خانواده مادری من افتاد.
زن های فامیل نسل به نسل و سینه به سینه این داستان را برای دخترهایشان تعریف می کنند و به دخترها هشدار می دهند که تا می توانید نگذارید پسری به مژگان سیه و طره ی گیسو و کمان ابروی شما گرفتار شود، که اگر شود، چشمتان کور اگر پیر و پیس و بد ادا هم باشد باید بله را بگویید و عروسش شوید تا بعد ها از سوز حسرت نمیرید.
طلسم بدشگون این طور عمل می کند که اگر گدای سامره هم درب خانه را بکوبد و پرده از روی عشق بی مثال خود به دختر خانواده بردارد و خدای ناکرده جواب رد بشنود، چهار هفته ی بعد تقش در می آید، همان گدای سامرا در همان خرابه ای که می خفته! گنج پیدا کرده و حالا دیگر اوناسیس و بیل گیتس در مقابلش لنگ می اندازند.
اعتقاد به این که نفرین عشاق پسر زود درگیر می شود و دخترهای دست گلمان از بعد این نفرین روز سپید نخواهند داشت و سیاه بخت می شوند و مدام باید حسرت بخورند، از آن اعتقاداتی است که نه از روی شکم! بلکه از روی دلایل و براهین بسیار به آن دست پیدا کرده اند.
نمونه اش همین عارف قزوینی خودمان، که بخاطر عاشق شدن به یکی از دخترهای فامیل مادری از قزوین طردش کردند و او یک شبه مدارج ترقی و اشتهار تا عارف قزوینی شدن را طی کرد شاید کسی گمان هم نمی کرد که این طلسم چنین کارکردی پیدا کرده باشد. اما با ثبت و ضبط وقایع پشت سر هم در تاریخ دخترهای خانواده مادری این طلسم از پرده برون افتاد و کارکردش بیش از پیش بر همگان نمایان شد.
عمه ی مادربزرگم و بیطار( طبیب چهارپایان) فقیری دل باخته ی هم شدند خانواده به وصلت رضا ندادند، و پسر را از در خانه خود راندند چهار صباحی بعد بیطار سر از دربار قاجار درآورد و به پزشک مخصوص احمد شاه قاجار ارتقاء درجه یافت!
عمه ی مادرم را ملای فقیری عاشق شد، خانواده ملای جوان را راندند و عمه را به زور عروس یکی از پسران فامیل کردند. هنوز سال تمام نشده بود که ملای فقیر در فلسفه و اخلاق به اوستادی رسید و به یکی از بزرگترین علمای زمان خود تبدیل گشت و چشم فامیل از حدقه درآمد.
خواهر کوچکم را پسر یکی از فامیل دور عاشق شد، خانواده پوزخند زدند که هه! این پسرک خالی بند ناقص عقل چطور جرات کرده به حریم خانه ی ما نزدیک شود! جواب رد دادند زمان گذشت و گذشت تا امروز، امیدوارم اسم جمشید بسم الله به گوشتان خورده باشد، همان است، خود اوست!
اما ... حالا ممکن است از خودتان سوال کنید اگرخانواده چشم بر نداری و کم داری عشاق سینه چاک ببندند و به وصلت دختران خود با این اسطوره های فقر و فلاکت تن در دهند چه اتفاقی می افتد؟
حقیقت این است که هیچ، اگر خانواده به وصلت پسر عاشق با دختر خانواده رضایت دهند و عاشق را به معشوق برسانند هیچ اتفاقی نمی افتد و گدای سامره فوق فوقش با یکی دو درجه ارتقاء، گدایی را کنار می گذارد و دستفروش می شود! در واقع طلسم فقط وقتی در موردشان موثر واقع می شود که جواب رد شنیده باشند، و جواب مثبت برای خانواده دختر دار فقط این حسن را دارد که بعدها دیگر حسرت این را نمی خورند که اگر بله را داده بودیم چنین می شد و چنان!
دخترهای فامیل حتی آزمایش هایی را برای صحت و سقم طلسم انجام داده اند که همگی با ضریب اطمینان بالای 99 درصد به اثبات رسیده است .
به عنوان مثال خواهر بزرگم خواستگاری داشت که کارمند دون پایه ی و قرار دادی وزارت اقتصاد و دارایی بود، چهار روز مانده به عروسی، اعلام کرد نمی تواند با بی چیزی و نداری پسر بسازد. عروسی بهم خورد، مدتی نگذشت پسرک به معاون وزیر ارتقاء درجه پیدا کرد. پانزده سال بعد معاون وزیر که همسر سابق را طلاق داده بود با دیدن دوباره خواهرم فیلش یاد هندوستان کرد. خواهر این بار پیشنهاد معاون وزیر را پذیرفت و عروسی به راه افتاد، یک سال بعد معاون وزیر را به اتهام واهی از کار برکنار کردند و او دوباره به همان کارمند دون پایه سابق تنزل درجه داد.
از همان روزگاران که پسر یک سقای مادر مرده! دوران قجری عاشق نیای مادربزگ مادری ام! شد و بخاطر شان و طبقه ی دختر از ازدواج آن ها خود داری کردند و پسرسقاء شب عروسی خودش را حلقه آویز کرد. طلسم بدشگون پسرهای عاشق به جان دخترهای خانواده مادری من افتاد.
زن های فامیل نسل به نسل و سینه به سینه این داستان را برای دخترهایشان تعریف می کنند و به دخترها هشدار می دهند که تا می توانید نگذارید پسری به مژگان سیه و طره ی گیسو و کمان ابروی شما گرفتار شود، که اگر شود، چشمتان کور اگر پیر و پیس و بد ادا هم باشد باید بله را بگویید و عروسش شوید تا بعد ها از سوز حسرت نمیرید.
طلسم بدشگون این طور عمل می کند که اگر گدای سامره هم درب خانه را بکوبد و پرده از روی عشق بی مثال خود به دختر خانواده بردارد و خدای ناکرده جواب رد بشنود، چهار هفته ی بعد تقش در می آید، همان گدای سامرا در همان خرابه ای که می خفته! گنج پیدا کرده و حالا دیگر اوناسیس و بیل گیتس در مقابلش لنگ می اندازند.
اعتقاد به این که نفرین عشاق پسر زود درگیر می شود و دخترهای دست گلمان از بعد این نفرین روز سپید نخواهند داشت و سیاه بخت می شوند و مدام باید حسرت بخورند، از آن اعتقاداتی است که نه از روی شکم! بلکه از روی دلایل و براهین بسیار به آن دست پیدا کرده اند.
نمونه اش همین عارف قزوینی خودمان، که بخاطر عاشق شدن به یکی از دخترهای فامیل مادری از قزوین طردش کردند و او یک شبه مدارج ترقی و اشتهار تا عارف قزوینی شدن را طی کرد شاید کسی گمان هم نمی کرد که این طلسم چنین کارکردی پیدا کرده باشد. اما با ثبت و ضبط وقایع پشت سر هم در تاریخ دخترهای خانواده مادری این طلسم از پرده برون افتاد و کارکردش بیش از پیش بر همگان نمایان شد.
عمه ی مادربزرگم و بیطار( طبیب چهارپایان) فقیری دل باخته ی هم شدند خانواده به وصلت رضا ندادند، و پسر را از در خانه خود راندند چهار صباحی بعد بیطار سر از دربار قاجار درآورد و به پزشک مخصوص احمد شاه قاجار ارتقاء درجه یافت!
عمه ی مادرم را ملای فقیری عاشق شد، خانواده ملای جوان را راندند و عمه را به زور عروس یکی از پسران فامیل کردند. هنوز سال تمام نشده بود که ملای فقیر در فلسفه و اخلاق به اوستادی رسید و به یکی از بزرگترین علمای زمان خود تبدیل گشت و چشم فامیل از حدقه درآمد.
خواهر کوچکم را پسر یکی از فامیل دور عاشق شد، خانواده پوزخند زدند که هه! این پسرک خالی بند ناقص عقل چطور جرات کرده به حریم خانه ی ما نزدیک شود! جواب رد دادند زمان گذشت و گذشت تا امروز، امیدوارم اسم جمشید بسم الله به گوشتان خورده باشد، همان است، خود اوست!
اما ... حالا ممکن است از خودتان سوال کنید اگرخانواده چشم بر نداری و کم داری عشاق سینه چاک ببندند و به وصلت دختران خود با این اسطوره های فقر و فلاکت تن در دهند چه اتفاقی می افتد؟
حقیقت این است که هیچ، اگر خانواده به وصلت پسر عاشق با دختر خانواده رضایت دهند و عاشق را به معشوق برسانند هیچ اتفاقی نمی افتد و گدای سامره فوق فوقش با یکی دو درجه ارتقاء، گدایی را کنار می گذارد و دستفروش می شود! در واقع طلسم فقط وقتی در موردشان موثر واقع می شود که جواب رد شنیده باشند، و جواب مثبت برای خانواده دختر دار فقط این حسن را دارد که بعدها دیگر حسرت این را نمی خورند که اگر بله را داده بودیم چنین می شد و چنان!
دخترهای فامیل حتی آزمایش هایی را برای صحت و سقم طلسم انجام داده اند که همگی با ضریب اطمینان بالای 99 درصد به اثبات رسیده است .
به عنوان مثال خواهر بزرگم خواستگاری داشت که کارمند دون پایه ی و قرار دادی وزارت اقتصاد و دارایی بود، چهار روز مانده به عروسی، اعلام کرد نمی تواند با بی چیزی و نداری پسر بسازد. عروسی بهم خورد، مدتی نگذشت پسرک به معاون وزیر ارتقاء درجه پیدا کرد. پانزده سال بعد معاون وزیر که همسر سابق را طلاق داده بود با دیدن دوباره خواهرم فیلش یاد هندوستان کرد. خواهر این بار پیشنهاد معاون وزیر را پذیرفت و عروسی به راه افتاد، یک سال بعد معاون وزیر را به اتهام واهی از کار برکنار کردند و او دوباره به همان کارمند دون پایه سابق تنزل درجه داد.
۱۵ نظر:
!Lose-lose situation
من سر چرخاندم و کلی از ماجرای عاشقیت ها رو از دست دادم!
متاسفانه امکان خوندنتون رو 1 هفته نداشتم. باید تند تند بخونم تا عقب نیافتادم.
فعلا بگم که این جمشید رو عالی آمدین
:))
میدونید چقدر میتونید از این موضوع پول در بیارید؟! حاضرم حق کمیسیون بگیرم و هی خواستگار بیارم و نه بشنویم ، طرف به جایی رسید پنجاه پنجاه، اصلاَ اگر پسر دارید از خودم شروع کنیم!
آبکی بود...
دوباره سلام
بیش از بد بیاری
به این می توان گفت طالع نحس
من یه نفرین شدم. تا حالا با هر کی که خواستم یه رابطه بزنم، رفت با یکی دیگه دوست شد یا یکی یگه رو دوست داشت. هرچقدر که صراحت من در پیشنهاد دادن بیشتر بود، اون بعد سرکار گدذاشتنم به چسزهای بهتری رسید. برای مثال، به یکی که صراحتا پیشنهاد دوستی و تا اخر موندن و ازدواجو این وفتا رو دادم، به هیچ وجه قبول نکرد، یه سال بعدش خبر عقدش اومد :دی
به کس دیگری محبت تمام کردم؛ با یکی دوست شد که همیشه دبالش می گشت.
حالا اینجا محالش نیست. هئف از مزاحمت اینه که دختر دم بخت ندارید مه من عاضش شم و دست رد به سینه ام بخوره؟ لا اقل ایندفعه هم من یه کاره ای میشم و هم اون دختر سفید بخت میشه.
چه خانوادۀ مادری با نمکی دارید :-)
خانوادۀ مادری من به پشیزی نمی ارزد و....بگذریم
با اینکه توی لیست گودر من هستید، مدت زمانی بود بشما سر نزده بودم.
مثل همیشه ساده و زیبا می نویسید. داستان های عشقی فیسبوکی را هم باید بخوانم!حسابی شلوغش کرده ای بانو
نوروتیک گفت...
این 63% منو کشته! اینو گفتم که فکر نکنی همه فکر کردن آبکیه! البته من قصه های گربه ی نازتون ایران رو بیشتر دوست داشتم!
کامنت ارتقا درجه پیدا کرده و امروزی شده :
:)))
http://marde-rooz.com/?p=18920
ببینم آقاتون راجع به این طلسم چیزی میدونه
فقط آدرس یکی از دخترای فامیلتونو بدبد لطفاو حتما تاکید کنید با خفت هر چه تمام تر جواب منفی بده،ممنون میشم
معرکه نوشته بودی این رو! بخصوص تیکه آخرش! کاش من هم یه پسر بودم عاشق یکی از دخترای فامیل شما می شدم بعد چون آس و پاس بودم بهم دختر نمی دادید و من دیگه به امید خدا تا ریاست جمهوری می رفتم
تصدقت در مورد پسراتون این قوانین برقرار نیست؟؟ ؛)
وووووای این یکی معرکه بود بخصوص تیکه اخرش. کاش منم یه پسر بودم عاشق یکی از دخترای فامیلتون می شدم بعد چون آس و پاس بودم بهم نمی دادیدش بعد من دیگه امید به خودا می رفتم تا ریاست جمهوری
می گم در مورد پسراتون این قوانین سازگار نیست؟ می خوای یه تحقیقی بکن خبر بده واسه مریض می خوام ؛)
ارسال یک نظر