حقیقتش
را بخواهید در سرتاسر سه سررسید 365 روزه که می کند به عبارت 1095 روز
آقای خانه چیز زیادی در مورد من ننوشته بود. جز،شاید سرجمع 95 روز و
مابقی 1000 روز شرح جان گداز زندگی سختی بود که معمولا آدم هایی با روح
حساس، هنرمند، و متفاوت دچارش هستند، ناکامی های مداوم، طغیان احساسات و
غرایز و سرگشتگی های پی در پی.
( شاید هم بشود اسم چنین کتابی را گذاشت 95 روز یا شاید " آن 1000 روز دیگر "!)
با این حال خواندن این ها بیشتر مرا شیفته ی آقای خانه کرد، چه زندگی پرماجرایی ! هنوز خواندن دومین سررسید را تمام نکرده بودم که نامه نگاری میان خودمان را باب و به او تکلیف کردم هر دوشنبه و پنج شنبه باید نامه ای از او به دستم برسد وگرنه هر چه ببیند از چشم خودش دیده است.
در اولین نامه با کنایه به او چنین نوشتم: "خاطراتت را خواندم، بسیار پند آموز بود! ولی از آن جا که درست سر جای خوبش قطع شده اند، نمی دانم دیگر برتو چه می گذرد، ماجرایت با الهام به کجا کشید؟ باید قول بدهی برایم با جزییات کامل بنویسی او با چه ابزارهایی و چطور تو را اغوا می کند، من باید چیزهایی از ماجرای میان شما یاد بگیرم، خودت که می دانی اگرچه من دختر نازنین و زیبایی هستم ( قیافه ی مسخره ات را آن طوری نکن زیبایی نسبی است به نظر خودم دختر زیبایی هستم و نظر دیگران برایم چندان اهمیتی ندارد!) اما مادرم ما را مثل یک شاهزاده خانم اصیل بزرگ کرده است، به همین خاطر کمتر جوانی جرات نزدیک شدن به ما را دارد. آن ها ما را زیادی از خودراضی و مغرور می دانند و فراری می شوند.
وقتی آن روز در حیاط دانشکده تو و الهام را دیدم تازه فهمیدم چه اشتباهی شده است، شما برای هم ساخته شده اید، ما خیلی با هم حرف زده ایم و تو حتی به خواستگاری من آمدی اما ما حتی یک بار هم نشد آن طور صمیمی کنار هم بنشینیم و به هم لبخند بزنیم، نگران نباش، من همه چیز را گردن می گیرم، بنابراین خیلی برایم ضروری است تا تو زودتر یک چیزهایی به من یاد بدهی، من نمی خواهم یک خواستگار دیگر را بپرانم. نشان به آن نشانی که من یک خواستگار دیگر پیدا کرده ام و ما قرار است برای آشنایی بیشتر پنج شنبه هفته دیگر همدیگر را ببنیم. اگر این خواستگار را هم بپرانم اعتماد به نفسم را کاملا از دست می دهم، بنابراین زود باش تا پنج شنبه چند ترفند خوب برایم بفرست، تا دست خالی سرقرار نروم! "
و او در جواب برایم نوشت:
"چه کسی می گوید آن خواستگار قبلی پا پس کشیده است؟ اگر شاهزاده خانم یادشان باشد قطع رابطه ی یک طرفه توسط ایشان اعلام گردید. خواستگار فقیر هم چاره ای ندید جز آن که برای جلب نظر ایشان و پیدا کردن شغل شرافت مندانه که در خور شاهزاده خانم مغرور باشد به در و دشت و کوه و بیابان بزند.
و اما در مورد آموزش روش های اغواگری نوشتن این چیزها در نامه حق مطلب را ادا نمی کند، اگر مایل باشید تا قبل از پنج شنبه قراری بگذاریم تا برایت کلاس حضوری بگذارم، چون در این زمینه کند ذهن هستی باید یک چیزهایی را عملا ً نشانت دهم تا پیشرفتی حاصل شود. "
( شاید هم بشود اسم چنین کتابی را گذاشت 95 روز یا شاید " آن 1000 روز دیگر "!)
با این حال خواندن این ها بیشتر مرا شیفته ی آقای خانه کرد، چه زندگی پرماجرایی ! هنوز خواندن دومین سررسید را تمام نکرده بودم که نامه نگاری میان خودمان را باب و به او تکلیف کردم هر دوشنبه و پنج شنبه باید نامه ای از او به دستم برسد وگرنه هر چه ببیند از چشم خودش دیده است.
در اولین نامه با کنایه به او چنین نوشتم: "خاطراتت را خواندم، بسیار پند آموز بود! ولی از آن جا که درست سر جای خوبش قطع شده اند، نمی دانم دیگر برتو چه می گذرد، ماجرایت با الهام به کجا کشید؟ باید قول بدهی برایم با جزییات کامل بنویسی او با چه ابزارهایی و چطور تو را اغوا می کند، من باید چیزهایی از ماجرای میان شما یاد بگیرم، خودت که می دانی اگرچه من دختر نازنین و زیبایی هستم ( قیافه ی مسخره ات را آن طوری نکن زیبایی نسبی است به نظر خودم دختر زیبایی هستم و نظر دیگران برایم چندان اهمیتی ندارد!) اما مادرم ما را مثل یک شاهزاده خانم اصیل بزرگ کرده است، به همین خاطر کمتر جوانی جرات نزدیک شدن به ما را دارد. آن ها ما را زیادی از خودراضی و مغرور می دانند و فراری می شوند.
وقتی آن روز در حیاط دانشکده تو و الهام را دیدم تازه فهمیدم چه اشتباهی شده است، شما برای هم ساخته شده اید، ما خیلی با هم حرف زده ایم و تو حتی به خواستگاری من آمدی اما ما حتی یک بار هم نشد آن طور صمیمی کنار هم بنشینیم و به هم لبخند بزنیم، نگران نباش، من همه چیز را گردن می گیرم، بنابراین خیلی برایم ضروری است تا تو زودتر یک چیزهایی به من یاد بدهی، من نمی خواهم یک خواستگار دیگر را بپرانم. نشان به آن نشانی که من یک خواستگار دیگر پیدا کرده ام و ما قرار است برای آشنایی بیشتر پنج شنبه هفته دیگر همدیگر را ببنیم. اگر این خواستگار را هم بپرانم اعتماد به نفسم را کاملا از دست می دهم، بنابراین زود باش تا پنج شنبه چند ترفند خوب برایم بفرست، تا دست خالی سرقرار نروم! "
و او در جواب برایم نوشت:
"چه کسی می گوید آن خواستگار قبلی پا پس کشیده است؟ اگر شاهزاده خانم یادشان باشد قطع رابطه ی یک طرفه توسط ایشان اعلام گردید. خواستگار فقیر هم چاره ای ندید جز آن که برای جلب نظر ایشان و پیدا کردن شغل شرافت مندانه که در خور شاهزاده خانم مغرور باشد به در و دشت و کوه و بیابان بزند.
و اما در مورد آموزش روش های اغواگری نوشتن این چیزها در نامه حق مطلب را ادا نمی کند، اگر مایل باشید تا قبل از پنج شنبه قراری بگذاریم تا برایت کلاس حضوری بگذارم، چون در این زمینه کند ذهن هستی باید یک چیزهایی را عملا ً نشانت دهم تا پیشرفتی حاصل شود. "
۶ نظر:
من هنوز منتظرم بهم تقلب برسونی.
be nazare man ham in joor amoozesha faghat amali moyassar mishe
:)))))))
من در یادداشت قبلی، الهام رو شما تصور کرده بودم! شاید عنوان مشوش به همان دلیل بوده.
با این یادداشت، دلم خنک شد از ماجرای تجریش برون!
حال که بازار انواع + داغ هست میشه اسم این کتاب رو گذاشت 95+
man montazere josiiate amoozeshe
amali aghaye khane hastam :D
40tike
سالهاست که می خوانمتان، و در وبلاگم لینکید!
عالیست این داستان ازدواج شما، به آخرش رسیدید یه جشنی باید بگیرید!" ساغر از افغانستان"
http://kachab.blogsky.com/
"رام کردن زن سرکش!" :))
پس این آقای خونه هم کم کم راه افتاد... البته نباید تعجب کرد، مربیش شما بودین!
ارسال یک نظر