۸ مرداد ۱۳۹۰

يك سيندرلا ؛ دو اسب و يك درشكه چي !

پيش از آغاز ماه مبارك رمضان مادر زينگول دعوتمان مي كند براي جشن تولد برادرزاده اش . آقاي خانه دوست ندارند بروند من راضي اشان مي كنم . يا يك نگاه اسطوره اي مي نگرندم و مي گويند : خانم اينها در مهماني هايشان آب شنگولي هم  سرو مي كنند ها  من نمي خواهم در اين جور مجالس باشم !
توي دلم مي گويم : آره  جان عمه ات  ! و با صداي بلند مي گويم : شما نخوريد آقاجان مجبورتان كه نمي كنند .
مي گويد : خانم مي شود بي خيال ما شويد من بايد بروم گاو داري ؛ كتي كمي حال ندار است ؛ در گاو داري غيژ غيژ مي كند . اسماييل كارگرمان رفته است به مادرش سر بزند ، گرگي را بايد واكسن بزنم ، دستگاه شير دوش  خراب شده ؛ مناخيم !( گاو نر اسراييلي امان )‌ تازگي ها جفتك مي پراند ؛ كف پايم ميخچه درآورده مجبورم روي ميخ راه بروم كمرم درد گرفته ،‌

من حمام مي روم ؛ موهايم را سشوار مي كشم ،‌ لباس مي پوشم ؛ دخترها را آماده مي كنم .
آقاي خانه لم داده اند روي مبل هنوز دارند در مورد مشكلاتشان صحبت مي كنند .
عاقبت راضي مي شوند بيايند بدترين لباس كارگري اشان را مي پوشند ريش نزده راه مي افتند . مدام تلاش مي كنم مواظب باشم حرفي نزنيم كه عصبانيتشان بيشتر شود ايشان يك آدامس  انداخته اند گوشه لپشان با حرص گازش مي زنند .
مي رويم چشن تولد . آدم بزرگها مجالي گير آورده اند به بهانه بچه ي شش ساله بزن و بكوب راه انداخته اند . پسر بچه از اول تا آخر جشن نشسته است پشت ميز كادوهايش از جايش جمب نمي خورد . آقاي خانه دست به سينه نشسته اند روي صندلي ؛ خودشان را سفت گرفته اند يكي دو دختر جوان جور خاصي مي رقصند طوري كه ميان جمع  رقاصان هم جلب توجه مي كنند نگاهشان مي كنم ببينم حال و هوايشان چطور است ؛ همانطور اخم كرده به جايي در ناكجا آباد خيره شده اند .  پدر زينگول دو بار مي آيد ببرندشان آن پشت مشت ها شربت بهار نارنج  ! بريزد ته حلقشان بلكه هم گره ابروهايشان باز شود.  آقاي خانه اما مقاومت مي كنند . به من مي گويند : خانم مرد بايد بداند كي ؟؛ كجا ؟ چطور؟ با چه كسي ؟ تحت چه شرايطي؟ با چند نفر ؟ چه جور؟ چه چيز را بخورد ؟من توي دلم مي گويم : آره ارواح ... مي گذرد آخر مجلس است آقاي خانه همچنان سفت خودشان را گرفته اند .
ميز كادوها را خالي مي كنند كيك را مي آورند بچه ها دور ميز جمع مي شوند . پسر كوچك كيك را انگولك مي كند همه اما حواسشان به رقصيدن و خنديدن و خواندن گرم است كيكش يك زمين فوتبال است با يازده فوتباليست در هر طرف ،‌ پسرك نامردي نمي كند تك تك فوتباليستها را از زمين در مي آورد كف پايشان را ليس مي زند دوباره مي تپاندشان توي كيك  . بزرگترها همچنان مي رقصند خواننده  كنسرت سليقه به خرج مي دهد ميان آن همه موزيك پاپ يكي دو تا آهنگ سنتي هم مي گذارد "  بابا كرم  دوست دارم "  زنها شروع مي كنند "بابا كرم " رقصيدن من اما كمي معذب هستم بايد يكي به اينها بگويد كه  " بابا كرم " رقص مردانه است  و بهتر است مردها  با اين ر ِنگ برقصند . خواننده مي خواند : " اي دريغا كه ندانسته گرفتار شدم " نگاه مي كنم ببينم آقاي خانه در چه حال است ؛ نمي دانم كي باباي زينگول آمده است آقاي خانه را با خود برده  . يكي از مهمانها بلند مي شود با صداي بم مردانه " آهاي فيروزه قشنگه " مي خواند . مهمانها بيشتر از خودشان علاقه نشان مي دهند . حتي  يكي از خدمتكارها از خود اشتياق نشان مي دهد كه اگر ترانه گيلكي دارند هنرنمايي كند . خواننده كنسرت ترانه گيلكي هم در چنته دارد  زن خدمتكار ميان سال روسري اش را پيش تر مي كشد مانتواش را تنش مي كند و شروع مي كند  ،‌ رقص زيبايي است كه از كاشت برنج تا برداشت و باد دادن برنج ها و... را شامل مي شود . آقاي خانه آمده اند خوش اخلاق تر شده اند با اشتياق رقص را تماشا مي كنند همه مجذوب شده اند . 
بچه هاي دور كيك از جذبه اي كه زن گيلك براي بزرگترهايشان بوجود آورده استفاده مي كنند هر كدام يكبار ديگر پاي فوتباليستها را ليس مي زنند . به آقاي خانه با كنايه مي گويم : كجا رفته بوديد ؟ با لبخندي مي گويند : اين بيزقولكت مرا ارشاد كرده ناگهان نمي دانم چه شد پريد توي بغلم برايم خواند : درياب كه از روح جدا خواهي رفت / در پرده اسرار فنا خواهي رفت / مي نوش نداني زكجا آمده اي ؟/ خوش باش نداني به كجا خواهي رفت ؟/  مي خندم ومي گويم : اين رباعي را امروز صبح يادش داده ام . 
كيك را كه مي بُرند كادوها را هم يكي يكي باز مي كنند پسرك چند كادوي بزرگ  را  زير بغلش مي زند  و ناپديد مي شود ، آقاي خانه  خسته هستند من هم ،‌ حتي بيزبيز و بيزقولك كه از صداي بلند گوها كلافه شده است خداحافظي مي كنيم ،‌ اصرار مي كنند  بمانيم ،  ما  ولي بايد هرچه سريعتر برويم زيرا راس  ساعت 12 طلسممان مي شكند و همه امان تبديل مي شويم به يك سيندرلا و دو اسب و يك درشكه چي ! 

۸ نظر:

روزبه گفت...

عالی بود!

نبات داغ گفت...

روزبه دروغ گفت
معمولی بود/ خیلی خصوصی برام بگو یعنی منظورت این بوده که آخرش تو می شی سیندرلا دخترکها اسب و آقای خانه درشکه چی!
جواب اینا رو بدونم آنچنان رمز گشایی بکنم که حالش. ببرید

محسن گفت...

مصادره به مطلوب رباعیات خیام اینست دیگر! جای برادران عزیز! بسیجی درین مجلس لهو و لعب بدطوری خالی بوده انگار!

paniali گفت...

was so awesome, one question how old is Bizghoolak?
was it easy to teach her the poem? how do you explain the meaning of the poems for her? eg. this one???


Thanks.

م.طلوع گفت...

عزیز دلم مطمئنم تو سیندرلا هستی.خیالت راحت

پری گفت...

جالب بود.دوست داشتمش!

بابک گفت...

از پائین آمدم بالا. الان فهمیدم گاو نر اسرائیلی که باهاش کنار آمده بودید، داستانش چیه. قشنگ نوشتید و تمام کردید

خارخاسک هفت دنده گفت...

تشکر می کنم . دوست عزیز .

نوروزی دیگر

پول خوشبختی نمی می آورد

 غمگین نباشید و تلاش کنید به ادامه زندگی به خوشبین ترین حالت ممکن. زیرا برای غصه  خوردن در هر موقعیتی که فکرش را کنید سوژه مناسب پیدا می شود...