بيزقولك امتحان زبان دارد. 6 درس را بايد بخواند و ياد بگيرد.مي نشانمش توي اطاق مكلفش مي كنم به خواندن زبان.
بازيگوشي مي كند مدام . يك ساعت بعد مي روم مي بينم روي كاغذ دراز و باريكي بعضي لغات را نوشته و در حال لوله كردن آن است!
مي گويم: بيزقول جان مامان چه مي كني؟ تقلب مي نويسي؟
مي گويد: نه مامان اين كه تقلب نيست اين را نوشته ام براي معلمم كه فقط همين ها را از من بپرسد!
مي گويم : پس چرا اينها را اينطور نوشته اي؟ چرا لوله اش مي كني ؟
مي گويد: نمي خوام بچه ها ديگه بقهمن خانوممون چيا رو مي خواد از من بپرسه!
بازيگوشي مي كند مدام . يك ساعت بعد مي روم مي بينم روي كاغذ دراز و باريكي بعضي لغات را نوشته و در حال لوله كردن آن است!
مي گويم: بيزقول جان مامان چه مي كني؟ تقلب مي نويسي؟
مي گويد: نه مامان اين كه تقلب نيست اين را نوشته ام براي معلمم كه فقط همين ها را از من بپرسد!
مي گويم : پس چرا اينها را اينطور نوشته اي؟ چرا لوله اش مي كني ؟
مي گويد: نمي خوام بچه ها ديگه بقهمن خانوممون چيا رو مي خواد از من بپرسه!