بیزبیز آمده است می گوید: مامان، ببین، الان دیگه همه ی بچه های کلاسمون صورتشون را بند می اندازند، اما تو اجازه نمی دی به من حتی سبیلم را بند بیاندازم.
من حیرت زده با دهان نیمه باز می گویم: وا! کیا؟ کیا صورتشون را بند می اندازند؟ چه جسارت ها! دختر 15 ساله و این حرف ها! مامان جان تو با دخترهایی که به این زودی دست به صورتشان می زنند دوست نشی ها!
بیزبیز اما شاکی است پافشاری می کند: اتفاقاً بیشتر دوست های خودم این کار را می کنند، تینا، بیتا، مریم، سانیا!
من حیرت زده تر می شوم و با دل خوری می گویم: پس این معلم امور تربیتی شما تو مدرسه چه کار می کند؟! حقوق مفت و مسلم می گیرد، می خورد و می خوابد، زمان ما دخترها بعد از دیپلم گرفتن هم به فکرشان نمی رسید، می توانند سرخود از این کارها بکنند. خود من وقتی 19 سالم شد به پیشنهاد مادرم که خیلی هم برای زمان خودش زن روشن فکری به حساب می آمد، رفتم یکی دو رج ابرویم را برداشتم، تازه آن هم برای این که بتوانم بهتر ببینم! چون ابروهایم از بعد دوران بلوغ، آن قدر ناغافلی پیشروی کرده بودند که دیگر مرز میان مژه و ابرو یکی شده بود! و مدام نمی دانم ابرو بود یا مژه که توی چشمم می رفت!
بیزبیز می خندد: تقصیر من چیه که شما اون وقت ها این قدر امل بودید؟ تازه تو مدرسه ما سبیل برداشتن آزاد است، بیشتر تاکیدشان روی بقیه صورت است اگر ابروها را هم جوری برداریم که خیلی تابلو باشد گیر می دهند. ولی یکی دو رج اشکالی ندارد.
من پشت انگشت میانه ام ! را گاز می گیرم: جدی می گی؟ یعنی این قدر مدرسه شما بی در و پیکر است؟ اسم معلم امور تربیتی شما چیست؟ فردا خودم با او تماس بگیرم، به جای این همه زیارت عاشورا و نماز امام زمان و شله زرد نذری پختن بیاید بچه های تحت امرش! را جمع کند!
بیزبیز با حیرت می گوید: تحت چی چی اش را؟
من: تحت امر! یعنی بچه هایی که باید علی القاعده، به همه کارشان کار داشته باشد و نگذارد این طور خیره سر شوند.
بیزبیز: مااااااا مان!
من: بع للللله!
بیزبیز: تو را خدا این قدر سخت نباش. تازه مامان آناهیتا که از تو سخت گیرتر است یکی دو ماهی است به آناهیتا اجازه داده سبیلش را کوتاه کند! ولی تو....
من: چی؟ چی گفتی؟ اجازه داده سبیلش را کوتاه کند؟ مگر آناهیتا سبیلش چقدر بلند است که اجازه داده کوتاهش کند!؟
بیزبیز: خوب آن قدری بلند است که بشود با قیچی کوتاهش کرد!
من لپم را نیشگون می گیرم و کولی بازی در می آورم: با قیچی سبیلش را کوتاه می کند؟ این چه کاری است دیگر؟ دخترها که این قدری سبیل ندارند که نیاز به قیچی زدن داشته باشد، فوقش یک کرک نرم و باریک است! بزرگتر که بشود کم رنگ می شود!
بیزبیزلبخند تمسخری می زند: نیست که ابروهای شما بعد دوران بلوغ کم رنگ تر شده بود! مامان یک ذره شجاع باش! ببین مامان آناهیتا با این که خیلی گاگول است، اما چون خودش فهمیده اگر آنی سبیلش را کوتاه نکند مثل والی خان می شود! حداقل به او اجازه داده سبیلش را کوتاه کند.
من چند ثانیه ای مکث می کنم، تازگی ها فهمیده ام بیزبیز بعضی روزها به شکل شک برانگیزی سفید می شود، یعنی ممکن است او هم هراز چندگاهی پنهان از من سبیلش را کوتاه کند!؟
سرم را تکان می دهم و سینه ای صاف می کنم و می گویم: خیلی خوب من هم اجازه می دهم گاهی با قیچی دسته نارنجی بیزقولک سبیلت را کوتاه کنی! ( به خیال خودم آرام آرام تا یکی دو سال دیگر معطلش می کنم که هی قیچی بزند و قیچی بزند تا وقتش برسد و کار دیگری انجام دهد)
بیزبیز سرش را مثل جوجه خروس های تازه بالغ شده ی عصبانی صاف نگه می دارد و می گوید: مامانی قیچی دسته نارنجی بیزقولک که قیچی کاردستی است کاغذ را هم نمی برد، می خواهی مرا اسکل کنی!
من با تعجب!: اسکل!؟ وا نه؟ چه حرف ها! خوب با قیچی خیاطی که نمی توانی سبیلت را کوتاه کنی، بقیه قیچی ها هم که برای تو خطرناک هستند، امسال را با همین دسته نارنجی کوتاه کن، شش ماه دیگر برو سراغ قیچی نان بری که دسته اش قرمز خوش رنگ است، بعد هم یواش یواش رنگ دسته را عوض می کنیم تا کیفیت کوتاه کردنش هم بهتر بشود.
من حیرت زده با دهان نیمه باز می گویم: وا! کیا؟ کیا صورتشون را بند می اندازند؟ چه جسارت ها! دختر 15 ساله و این حرف ها! مامان جان تو با دخترهایی که به این زودی دست به صورتشان می زنند دوست نشی ها!
بیزبیز اما شاکی است پافشاری می کند: اتفاقاً بیشتر دوست های خودم این کار را می کنند، تینا، بیتا، مریم، سانیا!
من حیرت زده تر می شوم و با دل خوری می گویم: پس این معلم امور تربیتی شما تو مدرسه چه کار می کند؟! حقوق مفت و مسلم می گیرد، می خورد و می خوابد، زمان ما دخترها بعد از دیپلم گرفتن هم به فکرشان نمی رسید، می توانند سرخود از این کارها بکنند. خود من وقتی 19 سالم شد به پیشنهاد مادرم که خیلی هم برای زمان خودش زن روشن فکری به حساب می آمد، رفتم یکی دو رج ابرویم را برداشتم، تازه آن هم برای این که بتوانم بهتر ببینم! چون ابروهایم از بعد دوران بلوغ، آن قدر ناغافلی پیشروی کرده بودند که دیگر مرز میان مژه و ابرو یکی شده بود! و مدام نمی دانم ابرو بود یا مژه که توی چشمم می رفت!
بیزبیز می خندد: تقصیر من چیه که شما اون وقت ها این قدر امل بودید؟ تازه تو مدرسه ما سبیل برداشتن آزاد است، بیشتر تاکیدشان روی بقیه صورت است اگر ابروها را هم جوری برداریم که خیلی تابلو باشد گیر می دهند. ولی یکی دو رج اشکالی ندارد.
من پشت انگشت میانه ام ! را گاز می گیرم: جدی می گی؟ یعنی این قدر مدرسه شما بی در و پیکر است؟ اسم معلم امور تربیتی شما چیست؟ فردا خودم با او تماس بگیرم، به جای این همه زیارت عاشورا و نماز امام زمان و شله زرد نذری پختن بیاید بچه های تحت امرش! را جمع کند!
بیزبیز با حیرت می گوید: تحت چی چی اش را؟
من: تحت امر! یعنی بچه هایی که باید علی القاعده، به همه کارشان کار داشته باشد و نگذارد این طور خیره سر شوند.
بیزبیز: مااااااا مان!
من: بع للللله!
بیزبیز: تو را خدا این قدر سخت نباش. تازه مامان آناهیتا که از تو سخت گیرتر است یکی دو ماهی است به آناهیتا اجازه داده سبیلش را کوتاه کند! ولی تو....
من: چی؟ چی گفتی؟ اجازه داده سبیلش را کوتاه کند؟ مگر آناهیتا سبیلش چقدر بلند است که اجازه داده کوتاهش کند!؟
بیزبیز: خوب آن قدری بلند است که بشود با قیچی کوتاهش کرد!
من لپم را نیشگون می گیرم و کولی بازی در می آورم: با قیچی سبیلش را کوتاه می کند؟ این چه کاری است دیگر؟ دخترها که این قدری سبیل ندارند که نیاز به قیچی زدن داشته باشد، فوقش یک کرک نرم و باریک است! بزرگتر که بشود کم رنگ می شود!
بیزبیزلبخند تمسخری می زند: نیست که ابروهای شما بعد دوران بلوغ کم رنگ تر شده بود! مامان یک ذره شجاع باش! ببین مامان آناهیتا با این که خیلی گاگول است، اما چون خودش فهمیده اگر آنی سبیلش را کوتاه نکند مثل والی خان می شود! حداقل به او اجازه داده سبیلش را کوتاه کند.
من چند ثانیه ای مکث می کنم، تازگی ها فهمیده ام بیزبیز بعضی روزها به شکل شک برانگیزی سفید می شود، یعنی ممکن است او هم هراز چندگاهی پنهان از من سبیلش را کوتاه کند!؟
سرم را تکان می دهم و سینه ای صاف می کنم و می گویم: خیلی خوب من هم اجازه می دهم گاهی با قیچی دسته نارنجی بیزقولک سبیلت را کوتاه کنی! ( به خیال خودم آرام آرام تا یکی دو سال دیگر معطلش می کنم که هی قیچی بزند و قیچی بزند تا وقتش برسد و کار دیگری انجام دهد)
بیزبیز سرش را مثل جوجه خروس های تازه بالغ شده ی عصبانی صاف نگه می دارد و می گوید: مامانی قیچی دسته نارنجی بیزقولک که قیچی کاردستی است کاغذ را هم نمی برد، می خواهی مرا اسکل کنی!
من با تعجب!: اسکل!؟ وا نه؟ چه حرف ها! خوب با قیچی خیاطی که نمی توانی سبیلت را کوتاه کنی، بقیه قیچی ها هم که برای تو خطرناک هستند، امسال را با همین دسته نارنجی کوتاه کن، شش ماه دیگر برو سراغ قیچی نان بری که دسته اش قرمز خوش رنگ است، بعد هم یواش یواش رنگ دسته را عوض می کنیم تا کیفیت کوتاه کردنش هم بهتر بشود.
۶ نظر:
من شخصا ک خیلی امیدوارم،فکر هم نکنم صرفا عوض کردن دسته باشه
میبخشید ها من با دختر شما موافقم، شما خیلی دیگه امل هستید بابا!
دیگه این روزها پسرها هم سبیل نمیگذارند چه برسد به دخترها!
اینجا توی محلهما دخترها در سنین 12 سالگی همگی دست دوست پسرشان را میگیرند میآورند خانه برای صرف شام!
ey vaye man to chera keta neminevisi khahare man ba n ghotrate tanze bala
الان خواهر شما دوازده سالش شده .من میخام برای صرف شام دعوتش کنم.یهو رگت نزنه بالا!!!!
به نظر ميرسه در اين سن دسته ي قيچي صورتي باشد تا چند وقت بعد قرمز شود بهتر است.
محدود کردن معمولا اثر معکوس میذاره، به جهت دهی بیشتر میشه امیدوار بود!
ارسال یک نظر