حق با شماست!
شاید اگر آن روز که بیزبیز در مورد قلع و قمع سبیل هایش درخواست داده بود، انعطافی بیشتر از مجاز بودن به کوتاه کردن سبیل ها با قیچی کاردستی بیزقولک برای مدت 6 ماه نشان داده بودم. امروز یا کمی بعد تر از امروز در مورد برداشتن کرک های دو طرف صورتش، کمی بعدتر در مورد بند انداختن پیشانی اش و بعد از آن در مورد یکی دو رج برداشتن ابروها و کم کم وسط ابروها و در نهایت در مورد رنگ کردن موها و جراحی بینی با یکدیگر وارد مذاکره می شدیم.
یعنی اگر من مذاکره را با در نظر گرفتن وضعیت روانی او در این سن و سال و لزوم انعطاف بیشتر پیش می بردم. احتمال زیادی وجود داشت که او برای درخواست های بعدی اش با در نظر گرفتن شرایط پله کانی، زمان بیشتری را برای ارائه ی نقشه ی راه کامل شده اش برای زیباتر شدن به من و خودش اختصاص بدهد.
یعنی چطور بگویم؟ مدتی طول می کشید تا حالت کیفور بودنش از تغییرات عمده ای که کرده است به حالت عادی برگردد و خود این مدتی که طول می کشید به من فرصت می داد تا در مورد فاز جدید تغییراتی که می خواهد داشته باشد خودم را آماده کنم.
منتهی من با بی سیاستی، شرایطی بوجود آوردم که او متوجه زمان بر بودن شرایط پله کانی بشود و با دقیق تر نگاه کردن به صورت خودش به این نتیجه برسد که مشکل پیچیده تر از بند انداختن سبیل هاست و بیشتر احتیاج دارد پشت چشمش را بلند تر کند!
امروز آمده است جلوی من و با لب و لوچه ی آویزان و حالت بغض توی گلو می گوید: مامان پشت چشم های من خیلی کوتاه است.
من نگاه می کنم و می گویم: کجا کوتاه است مادر جان!؟ تعریف از خود نباشد دختری درست کرده ام که نصف صورتش پشت چشم از آب درآمده! تو که نمی خواهی پشت چشمت اتوبان شش باند باشد؟ تو فقط نیاز به دو بند انگشت پشت چشم داشتی که شکر خدا الان، سه بندش را داری.
آب گلویش را قورت می دهد و می گوید: یکی از دخترهای کلاس دومی یک پشت چشمی داره! این هوا! هیچ وقت فکر نمی کردم پشت چشم در زیبایی دختر ها این قدر مهم باشد.
فکر می کنم دستش را خوانده ام، ابروهایم را بالا می اندازم و با حالت آمرانه ای می گویم: مگر نگفتی مدرسه مان با برداشتن ابرو مخالف است!؟
بعد می خواهم سیاست به خرج دهم بلافاصله ادامه می دهم: اگر مدرسه مشکلی نداشت؛ که البته دارد! ( توی دلم می گویم که خوشبختانه، دارد) من هم مشکلی نداشتم، می توانستی یکی دو رج از ابروهایت را برداری!
با دلخوری شانه بالا می اندازد و می گوید: مشکل با ابرو برداشتن درست نمی شود، فکر می کنم باید جراحی کنم! یا لااقل یک ژلی، پروتزی، چیزی بگذارند پشت چشم هایم که حالت طبیعی! و قشنگ تری پیدا کند! مامان تو رو خدا یه جراح خوب پیدا کن! اگه این جا نمی شه از دوستام آدرس یه دکتر خوب بگیرم بریم تهران!
شاید اگر آن روز که بیزبیز در مورد قلع و قمع سبیل هایش درخواست داده بود، انعطافی بیشتر از مجاز بودن به کوتاه کردن سبیل ها با قیچی کاردستی بیزقولک برای مدت 6 ماه نشان داده بودم. امروز یا کمی بعد تر از امروز در مورد برداشتن کرک های دو طرف صورتش، کمی بعدتر در مورد بند انداختن پیشانی اش و بعد از آن در مورد یکی دو رج برداشتن ابروها و کم کم وسط ابروها و در نهایت در مورد رنگ کردن موها و جراحی بینی با یکدیگر وارد مذاکره می شدیم.
یعنی اگر من مذاکره را با در نظر گرفتن وضعیت روانی او در این سن و سال و لزوم انعطاف بیشتر پیش می بردم. احتمال زیادی وجود داشت که او برای درخواست های بعدی اش با در نظر گرفتن شرایط پله کانی، زمان بیشتری را برای ارائه ی نقشه ی راه کامل شده اش برای زیباتر شدن به من و خودش اختصاص بدهد.
یعنی چطور بگویم؟ مدتی طول می کشید تا حالت کیفور بودنش از تغییرات عمده ای که کرده است به حالت عادی برگردد و خود این مدتی که طول می کشید به من فرصت می داد تا در مورد فاز جدید تغییراتی که می خواهد داشته باشد خودم را آماده کنم.
منتهی من با بی سیاستی، شرایطی بوجود آوردم که او متوجه زمان بر بودن شرایط پله کانی بشود و با دقیق تر نگاه کردن به صورت خودش به این نتیجه برسد که مشکل پیچیده تر از بند انداختن سبیل هاست و بیشتر احتیاج دارد پشت چشمش را بلند تر کند!
امروز آمده است جلوی من و با لب و لوچه ی آویزان و حالت بغض توی گلو می گوید: مامان پشت چشم های من خیلی کوتاه است.
من نگاه می کنم و می گویم: کجا کوتاه است مادر جان!؟ تعریف از خود نباشد دختری درست کرده ام که نصف صورتش پشت چشم از آب درآمده! تو که نمی خواهی پشت چشمت اتوبان شش باند باشد؟ تو فقط نیاز به دو بند انگشت پشت چشم داشتی که شکر خدا الان، سه بندش را داری.
آب گلویش را قورت می دهد و می گوید: یکی از دخترهای کلاس دومی یک پشت چشمی داره! این هوا! هیچ وقت فکر نمی کردم پشت چشم در زیبایی دختر ها این قدر مهم باشد.
فکر می کنم دستش را خوانده ام، ابروهایم را بالا می اندازم و با حالت آمرانه ای می گویم: مگر نگفتی مدرسه مان با برداشتن ابرو مخالف است!؟
بعد می خواهم سیاست به خرج دهم بلافاصله ادامه می دهم: اگر مدرسه مشکلی نداشت؛ که البته دارد! ( توی دلم می گویم که خوشبختانه، دارد) من هم مشکلی نداشتم، می توانستی یکی دو رج از ابروهایت را برداری!
با دلخوری شانه بالا می اندازد و می گوید: مشکل با ابرو برداشتن درست نمی شود، فکر می کنم باید جراحی کنم! یا لااقل یک ژلی، پروتزی، چیزی بگذارند پشت چشم هایم که حالت طبیعی! و قشنگ تری پیدا کند! مامان تو رو خدا یه جراح خوب پیدا کن! اگه این جا نمی شه از دوستام آدرس یه دکتر خوب بگیرم بریم تهران!
۳ نظر:
من هم ابروهای پرپشت و پشت لب داشتم. زمان ما که اصلا عیب بود اما لان بهتر شده زمانه.
به هرحال پانزده سال خیلی زوده برای اینکه وارد این کارا بشه. البته ممکنه این توجه زیادی که به خودش می کنه مال زمان بلوغ باشه.
چه دختر بانمک و بامزه و باهوشی باید دختر شما.
می بوسمش
یه سوال احمقانه؛ پشت چشم دیگه چیه؟
سلام، :)
جسارتاً..
عامرانه / آمرانه..
این کامنت صرفاً محض اطلاع، خدمتِ نویسندهی وبلاگ ارسال شده است و لازم نیست منتشر شود.
ارسال یک نظر