۴ شهریور ۱۳۹۲

موزه شکلات های ریاست جمهوری!

وقتی میهمانان خارجی مان آمدند، همراه سوغاتی هایشان ( جاری که سوغات خاصی نمی آورد!‌ برای بچه ها یکی دو لباس زمستانی آورده،‌ نکرده است قبلش  جی پی اس بیاندازد ببیند دقیقاً ما در کدام نقطه ی کره زمین زندگی می کنیم! کلی هنر کنیم  اول زمستان قطبی یک سفر برویم قطب جنوب تا بلکه هم بتوانیم لباس ها را تن بچه ها کنیم تنشان گرم بماند! یک پیراهن هم آورده برای آقای خانه، خدا شاهد است عین پارچه اش را مادر شوهرهمین تابستان از مازاد ملحفه های قدیمی!  برای پدر آقای خانه شورت ننه دوز دوخت که کلی هم باعث تفریح و خنده مان شد بس که رنگ و روی پارچه زاغارت است. یک چیزی هم برای من آورده، هنوز نتوانسته ام کاشف به عمل بیاورم که چیست، عینهو لابیرنت می ماند، یک چیز دراز استوانه ای شبکه شبکه  زیر است و یک پارچه ی شبه حریر، ژورژت مانند گل من گلی رویش که این شبه حریر رویی دو تا دسته دارد و یک سوراخ، سوراخ در کنار دسته ی سمت چپ است و به نظر می آید دسته ی سمت راست را باید از توی سوراخ سمت چپ رد کرد! و بعد دوباره این را از داخل یک شکاف و یک حلقه ی دیگر که در قسمت جلو ( نمی دانم جلوست یا پشت است) و عقب ( که این را هم نمی دانم دقیقا‍ً کدام قسمت است) رد کرد. خلاصه هنوز دارم در مورد این چیز تحقیق می کنم ببینم دامن است، پیراهن سکسی است، مقنعه ی عربی است، چی است آخر این لامصب که این طور پیچیده و درهم برهم است!)
بگذریم داشتم می نوشتم! همراه سوغاتی ها یکی دو بسته شکلات هم آوردند که همان ابتدا به ساکن بیزقولک این ها را صاحب شد و با یک ذوق و شوق کودکانه ای زدشان زیر بغل و گفت: مامان تو را به خدا بگذار من این ها را بردارم برای کلکسیون شکلاتم !
من با حیرت گفتم: مامان جان تو کلکسیون شکلاتت کجا بود؟
او با اشتیاق گفت: می خواهم از همین امروز به بعد کلکسیونش را داشته باشم.
بعد اشک توی چشمهایش آورد و لب هایش را لرزاند و گفت: مامان به خدا همه ی دوستانم کلکسیون یک چیزی دارند الا من!  چرا من نباید شکلات های خوشگل جمع کنم تا بعد بتوانم به دوستانم نشان دهم و بعد که بزرگتر شدم بتوانم حتی، یک جایی بچینمشان  و اسمش را بگذارم موزه  شکلات های کادویی!
من هم که دیدم بچه این قدر اشتیاق دارد با بیزبیز وارد جنگ تمام عیار شدم و جانب بیزقولک را گرفتم و گفتم: باشد شکلات ها مال تو برای کلکسیونت!
او هم آن ها را برداشت و دوید توی اطاقش.
خلاصه امروز که رفتم اطاقش را تمیز کنم دیدم همه کلکسیونش را خورده و پوست هایش را هم انداخته زیر میز.
فکر می کنید غرغر کردم یا ناراحت شدم؟ ( البته بابت آن تراول 50 هزارتومانی که برای حق السکوت به بیزبیز داده ام  هنوز دل چرکینم)  اما از کار بیزقولک بدم نیامد و تعجب نکردم.  وقتی رییس جمهور نه چندان ماضی در پایان دوران ریاست جمهوری،  موزه هدایای ریاست جمهوری را پاک می کند و بار کامیون می زند و می برد، دیگر از این بچه ها با چند تا شکلات اغوا گر چه انتظاری می توان داشت.


ته نوشت: این هم لینک خبر بار زدن http://melliun.org/iran/26007

نوروزی دیگر

پول خوشبختی نمی می آورد

 غمگین نباشید و تلاش کنید به ادامه زندگی به خوشبین ترین حالت ممکن. زیرا برای غصه  خوردن در هر موقعیتی که فکرش را کنید سوژه مناسب پیدا می شود...