Horas . - من رُ ببخش خارخاسک خانوم اگر قدری صریح باید حرف بزنم. امروز داشتم گزارشی دیگر گونه از ماجرای یک قتل را می خواندم. همه چیز به یک باره تغییر رنگ داد و آدم ها جایشان عوض شد. مامور قانون، قاتل شد و خودسر و مباشر در قتل، نگهبان عشق دو دلداده! حقیقتش به غیر از خط آخر بقیه ی متن دفاعیه ای است برای توجیه، برای استمداد همدردی. بطبع روایت را به گونه ای نقل کرده ای که آن همدردی را به دست بیاوری. از منظری دیگر اگر به قضیه نگاه کنی شاید خیلی چیز های دیگر را هم ندیده باشی. راجع به آدم هایی هم قضاوت کرده ای که همه ی اطلاعات را راجع به آن ها نداریم. ما هم در این جا داریم قضاوتی می کنیم و حکم می دهیم،چه راحت، فقط بر اساس اطلاعاتی که تو به ما داده ای. هم آماده ی محکوم کردنیم، هم ابراز همدردی! فکر می کنم، ولی، در این جا فقط یک چیز مهم است. اگر آن زمان و بعد از آن هم چنان فکر می کنی کار درستی انجام داده ای، پس کارت از دید خودت درست بوده، یعنی پس درست بوده دیگر، فارغ از هر چه که هر کس بگوید. در این متن هم از کسی نپرسیده ای که کارت درست بوده یا نه، بلکه فقط حمایت و همدردی خواسته ای. مشکل حرف زدن با دیگران هم این است که آن وقت تایید آن ها اهمیت پیدا می کند و قضاوتشان ناجی انسان. آلان سه کار بیشتر نمی توانی بکنی. اگر فکر می کنی کار درستی کرده ای، به زند گی ات ادامه بده. ولی اگر این طور فکر نمی کنی به آن آدم کمک کن تا جبران شود. دست آخر، اگر فکر می کنی اشتباه کرده ای و نمی خواهی آن را با صدای بلند بپذیری راجع به عدم تکرار آن در آینده فکر کن.
خارخاسک : در واقع این حرف حساب ترین متنی بود که می توانستم خوانده باشم . باید اذعان کنم گاهی برای آنکه بفهمم برخوردها و بازخوردهای اتفاقات اجتماعی چه تاثیری می تواند بر روی جمیع ما داشته باشد . مطالب تقریبا مبهمی از زندگی ام می نویسم تا خوانندگان را وادار به نوشتن کنم . بطور کلی برای من این اظهار نظرهای دیگران است که مهم است نه آن چیزی که خودم نوشته ام .متاسفانه دید ما به مسائل اجتماعی ناقص است به همین دلیل است که زود برافروخته می شویم ؛ زودتصمیم می گیریم و در نهایت زود پشیمان می شویم . اعتراف می کنم در تمام این کامنتها من به دنبال کسی بودم که از من سوالاتی بکند .( ذهن پرسشگر دنیا را عمیق و پرمعنا می کند ) . فکرش را بکن اگر کسی از من می پرسید شما در این انبار چه چیز نگهداری می کنید و من در جواب می نوشتم من انبار دار یکی از خزائن بانک مرکزی هستم ماجرا ناگهان چه معنایی پیدا می کرد ؟
فکرش را بکن اگر کسی از من می پرسید همسر نگهبانی که من باعث بدبختی اش شده ام در حال حاضر کجاست و من در جوابش می نوشتم . او به طرز مشکوکی تصادف کرده و در حال حاضر در آسایشگاه به سر می برد داستان به کجا کشیده می شد .
به نظر می آد جمعیت بسیاری از ما را منطقی ها و احساساتی ها تشکیل می دهند . چه خوب بود اگر دسته سومی هم به ما اضافه می شد به نام فیلسوف ها اینها می نشستند و برای زندگی مدام سوالات مکرری را مطرح می کردند . باور کنید آن وقت زندگی بسیار از ما دیگرگونه می شد .
ته نوشت :
1- عنوان از پیغام نویس ناشناس ( خیلی زیبا بود این کامنت من عاشقش شده ام "البته عاشق کامنت ؛ پیغام نویس که اسم نذاشته ")
2- من به دسته احساساتی ها تعلق دارم .
1- عنوان از پیغام نویس ناشناس ( خیلی زیبا بود این کامنت من عاشقش شده ام "البته عاشق کامنت ؛ پیغام نویس که اسم نذاشته ")
2- من به دسته احساساتی ها تعلق دارم .