غمگین نباشید و تلاش کنید به ادامه زندگی به خوشبین ترین حالت ممکن. زیرا برای غصه خوردن در هر موقعیتی که فکرش را کنید سوژه مناسب پیدا می شود.
چندی پیش بحث پول و پله و مال و منال شد. بیزقولک آهکی کشید و گفت: باباجان من به خدا پول خوشبختی نمیاره، من خودم چند صباحی پول و پله ای داشتم. اصلا احساس خوشبختی نمی کردم. این را با تمام وجود میگویم
بچه ام، راست می گوید: سه چهار یا شاید هم پنج شش ماه پیش یک دوست سوییسی اش ( مسلمان شیعه) برای او چهار پنج میلیونی پول فرستاد. تا این پول را خرج ارتقاء دانش و آگاهی خود کند.( باور بفرمایید عین حقیقت است، بحث عشق و عاشقی بود یا چیز دیگری نمی دانم. خلاصه پسرک هدیه ای فرستاده بود) مبلغی از این رقم را هم نذر کرده بود تا در ضریح امام رضا ریخته شود
بیزقولک اما، تمام پول را خرج قر و فرش کرد. حتی مبلغی که باید در ضریح آن امام همام ریخته می شد را به خرید بنجل ترین اقلام اختصاص داد. گفت: خود امام راضی است که این پول توسط من خرج شود. و هر چه گفتم: این کارت درست نیست و چرا داری پول را حرام می کنی؟ اصلا بده من خودم ببرم و نذر دوستت را ادا کنم و مبلغ را تمام و کمال بیاندازم در ضریح آن امام. دختر ورپریده راضی نشد. گفت: الن و بلن نمی شود و خود امام آمده به خواب من و گفته این پول را خرج خودت کن و مدیونی اگر یک قرانش را در ضریح بریزی
.من چه باید می گفتم؟ اصرار داشت و قسم حضرت عباس هم می خورد که امام آمده به خوابش و این را گفته
می شد اصلا بگویم؛ نه ؟
خب، خواب دیده بود. در مملکت هم که از این خواب ها زیاد دیده می شود. بچه ام یاد گرفته است. اگر هم بگوییم دروغ است؛ شاید متهم شویم به بی اعتقادی و بی ایمانی
بنابراین جلز و ولز کردم و نشستم تمام شدن پول سر هیچ و پوچ را به مشاهده نشستم
خلاصه آنکه این بچه که خودش یک چند صباحی مال باد آورده ای را در دم خرج کرده. و حتی امان نداده که به یک هفته بکشد. با خلوص نیت می گوید: باور کنید راست می گویند که پول هم خوشبختی نمی آورد. حتی پول خرج کردن هم لذت ندارد. یعنی از یک جایی به بعد دیگر خسته کننده می شود و تو ترجیح می دهی که پول نداشته باشی و فقط آرزو داشته باشی. زیرا وقتی آن آرزوها به دستت می رسند تازه می بینی که آرزوی داشت آن چیزها بیشتر از داشتنشان لذت بخش و امیدوار کننده است .
۱ نظر:
دنیای وبلاگی تمام شده... درست می ماند به دریایی که آب آن فروکش کرده و عمقی دیگر ندارد و کشتی های بزرگ آن وسط باقی مانده اند... غم انگیز است.
چرا وبلاگ نویسها همدیگر را پیدا نکردند و چرا تلاشی نشد/ چرا برای هم ننوشتند؟ برای جمعیتی نوشته شد که چند صباحی ایستادند و ستودند و... رفتند به زمانه ای دیگر. حرفم این است که نباید با تغییر زمانه استعداد را فرو گذاشت. دریاچه ای کوچک اما ماندگار بهتر از سیلابی است که در زمانه ای مثل دریا است و در زمانه ای دیگر بیابان برهوت.
ارسال یک نظر