.دخترها نشسته اند تخته نرد بازی می کنند.
تخته نرد را من یادشان دادم.پارسال تابستان بود که گفتم: بچه ها بیایید این تابستان تخته نرد یادتان بدهم. بگذارید بعد از تعطیلات خوش خوشانمان باشد که چیزی یاد گرفته ایم. یاد گرفتن پخت یک غذا، آموزش بازی جدید! پخت غذا را که نتوانستم . هیچ کدام زیر بارش نرفتند، ولی تخت نرد را بلاخره به آنها تحمیل کردم. دنبال حریف می گشتم. حریف ضعیفی که مدام ببرمش و کیفور شوم.
پلوتیکی هم بود برای آنکه نق نزنند چرا این تابستان ما را جایی نبردی؟ ذهنشان را به چیزهای ساده تری مشغول کردم که هوس دیدن جاهای جدید، آدم های جدید، زندگی های جدید را نداشته باشند
البته انها نقشان را زدند ولی من تخته نرد را یادشان دادم.
حالا هم که شکر خدا آنقدر در تعطیلات ولو و پلاس و غوطه ور هستند که خودم را بکشم نمی توانم به قاعده بیکاری شان چیز یادشان بدهم. پخت و پز هم که راست کارشان نیست. اعتراض می کنند و می گویند: تو دنبال کوزت می گردی؛ و قصد خیری از آموزش آشپزی نداری. ضمن آنکه خداوکیلی فکر کنم لااقل اینها از من آشپزی یاد نگیرند بهتر باشد.
همین تخت نرد هم برایشان نعمتی است. بیزقولک مدام با حریف های مجازی بک گامون آنلاین بازی می کند. بیزبیز هم گاهی با من یا پدرش یا بیزقولک.
بیزقولک اما نمی دانم پدرسوخته چه ناقلا بازی می کند که همیشه جفت می آورد.
آنهم جفت های به جا و درست و حساب. دقیقا آنجایی که باید و ضرورت دارد.
برای همین بازی کردن با این بچه چنگی به دل نمی زند. او روی مود شانس است و بازی کردن با کسی که روی مود شانس باشد بخصوص در تخت نرد، جز اعصاب خرد کردن هیچ لطفی ندارد.
۲ نظر:
خارخاسک جان میبینم که مثل جان سخت هنوز داری به بقا ادامه میدی
درود بر شرف و غیرتت ای کرگدنِ آریایی
سالها قبل هر روز به وبلاگت سر میزدم ولی خیلی وقت بود نیومده بودم چون چیزی نمینوشتی، البته این روزا هیچکس توی وبلاگ چیزی نمینویسه، همه کوچ کردن اینستا و تلگرام...
نمیدونم چرا بعد از سالها بوکمارک هامو باز کردم زدم روی وبلاگت ولی خوشحالم که همچنان مشغول نوشتنی.
بدرود ای نویسندۀ خسته
میخونمتون و کیف میکنم و اینکه قلم و قلبتون سبز و سرخ
همیشه بنویسن 🍃🌺
ارسال یک نظر