پیرمرد دکان خراب شده ای که قرار است مغازه اش را روبراه کنیم امروز رسماً
با من و وکیل شرکت آمد دادگستری، شکایتش را از شرکت ما بل کل پس گرفت!
اول قرار نبود این طور شود، یعنی بل کل پس بگیرد! فقط قرار بود بیاید رضایت بدهد؛ به جای آن شش میلیونی که قرار است شرکت ما به او بدهد بابت خسارتش، شش میلیون را شرکت خودش در ساخت مغازه هزینه کند.
من مجبورش کردم بیاید گفتم: بیا این طور رضایت بده تا شرکت مجبور شود مغازه را دوباره برایت بسازد حتی با هزینه بیشتر! ( فکر می کردم شش میلیون تومان دردی از او دوا نمی کند. شش میلیون را می گیرد و چون راه و چاه را نمی داند پول تمام می شود و مغازه اش همان طور ویرانه می ماند. اما اگر قرار باشد شرکت خودش برای او هزینه کند با امکانات شرکت و مصالحی که می توانیم رایگان در اختیارش بگذاریم. خیلی زودتر و خیلی بیشتر از شش میلیون می شود برایش هزینه کرد.)
فقط پنج دقیقه رفتم بیرون از اطاق تا با تلفن همراه صحبت کنم وقتی آمدم توی اطاق دیدم، وکیل شرکت با او صحبت کرده تا از شکایتش صرف نظر کند. آن هم بل کل!
ظاهراً در دادگستری گفته بودند: وقتی حکمی داده شده است نمی توانند به این سادگی به موردی دیگر تغییرش دهند و تنها راه چاره این است که تو بل کل شکایتت را پس بگیری. تا مطابق قول شرکت، هر طور که می توانند برایت هزینه کنند.
او هم خیلی سریع قبول کرده و امضاها را زده بود.
مبهوت بودم. مرد ساده دل اعتماد کرده بود و کلا بی خیال شکایت شده بود، اشکال کار این جاست که وقتی شکایتی را پس می گیرید دیگر نمی توانید در همان مورد و در همان موضوع، شکایت دوباره ای داشته باشید. جای پشیمانی وجود ندارد.
نمی دانستم به پیرمرد با شرافت چه بگویم. باید کاری کنم گرگ های گرسنه ی هیات مدیره ی شرکت خسارت پیرمرد را تمام و کمال و واقعی بپردازند.
پیرمرد بیچاره که هیچ ندارد، 6 میلیون را فقط بخاطر اعتماد به من به همین سادگی بخشید. خدا کند هیات مدیره دبه در نیاورد و بی شرافتی نکند.
اول قرار نبود این طور شود، یعنی بل کل پس بگیرد! فقط قرار بود بیاید رضایت بدهد؛ به جای آن شش میلیونی که قرار است شرکت ما به او بدهد بابت خسارتش، شش میلیون را شرکت خودش در ساخت مغازه هزینه کند.
من مجبورش کردم بیاید گفتم: بیا این طور رضایت بده تا شرکت مجبور شود مغازه را دوباره برایت بسازد حتی با هزینه بیشتر! ( فکر می کردم شش میلیون تومان دردی از او دوا نمی کند. شش میلیون را می گیرد و چون راه و چاه را نمی داند پول تمام می شود و مغازه اش همان طور ویرانه می ماند. اما اگر قرار باشد شرکت خودش برای او هزینه کند با امکانات شرکت و مصالحی که می توانیم رایگان در اختیارش بگذاریم. خیلی زودتر و خیلی بیشتر از شش میلیون می شود برایش هزینه کرد.)
فقط پنج دقیقه رفتم بیرون از اطاق تا با تلفن همراه صحبت کنم وقتی آمدم توی اطاق دیدم، وکیل شرکت با او صحبت کرده تا از شکایتش صرف نظر کند. آن هم بل کل!
ظاهراً در دادگستری گفته بودند: وقتی حکمی داده شده است نمی توانند به این سادگی به موردی دیگر تغییرش دهند و تنها راه چاره این است که تو بل کل شکایتت را پس بگیری. تا مطابق قول شرکت، هر طور که می توانند برایت هزینه کنند.
او هم خیلی سریع قبول کرده و امضاها را زده بود.
مبهوت بودم. مرد ساده دل اعتماد کرده بود و کلا بی خیال شکایت شده بود، اشکال کار این جاست که وقتی شکایتی را پس می گیرید دیگر نمی توانید در همان مورد و در همان موضوع، شکایت دوباره ای داشته باشید. جای پشیمانی وجود ندارد.
نمی دانستم به پیرمرد با شرافت چه بگویم. باید کاری کنم گرگ های گرسنه ی هیات مدیره ی شرکت خسارت پیرمرد را تمام و کمال و واقعی بپردازند.
پیرمرد بیچاره که هیچ ندارد، 6 میلیون را فقط بخاطر اعتماد به من به همین سادگی بخشید. خدا کند هیات مدیره دبه در نیاورد و بی شرافتی نکند.