اخبار، در مورد دومین محموله توقیف شده سلاح و مواد مخدرایران در نیجریه به مقصد زامبیا گزارش می دهد ( واضح است اخبار کانال های کشور گل و بلبل را نمی گویم) .
بیز بیز مشغول کلنجار رفتن کلامی با بیزقولک است .ناگهان ساکت می شود و می گوید : مامان آخه چرا اینها اینجوری می کنن ؟
من می گویم : چه جوری می کنن ؟
می گوید : چرا این چیزها رو همش می فرستن نیجریه که بره زامبیا ؟
من می گویم : تو پیشنهاد دیگه ای داری ؟
می گوید : آره حالا که اینها خودشون رو لوس کردن تند تند چیزهامون رو توقیف می کنن خوبه که ما هم وسایلمون رو بفرستیم از یه جای دیگه بره زامبیا ، کشور که قحط نیست .
هیچی، همینطوری یه پستی نوشتم که بگم لااقل فرزندان من تحت تاثیر شانتازهای رسانه های استکباری قرار نمی گیرن و تو این هاگیر واگیر پیشنهادبنده زاده را هم به اهلش رسانده باشم .
ته نوشت : این لفظ زامبیا همانی است که بیزبیز شنیده و من هم تکرارش می کنم به دلیل معنایی که می تواند داشته باشد .زامبیا به مراتب از گامبیا بزرگتر است اما یکی در این سوی آفریقا و یکی در سوی دیگر قرار دارد .ای بابا چه فرقی می کند در اصل موضوع من چرا توضیح می دهم .
.
۱۳ نظر:
يكم: درود از باب حضور غايبانهات خارخاسك جانم
دوم: پيشنهاد قيژويژك ما هم اين است كه اينها را اصلاً بيايند بفروشند به خودمان هزاراللهاكبر هزارماشاالله كه ما خودمان عند مصرف كنندگانش هستيم خيلي هم روشنفكر و با حاليم اين روزها همچين دستمال به دست و مسكوتالدهان و تاريكالديده جداً چرا به خودمون نفروشن در كل چراغي كه به خانه رواست به زامبيا حرام است جهنم و زرر خودمون ميخريم پول چايشونم ميديم هااااان نه جون آبجي !!!!!!!!!!!!
سلام مهربان
به روزم با
اعتراض مداحان به بخشنامه ی محرم :
روی دیگر دامبول السلطنه
و موزیک شش و هشت در کل چیز بی ناموسی ای ست!!!!!!!!!!!
منتظرم
زياد با اين پست حال نكردم، شايد هم نفهميدم چه شد!
مم. میگن حرف راست رو باید از بچه شنید. بهش بوگو الان دو به شکم بین نیویورک و لندن. به نظرش به کدوم بفرستیم بهتره؟
ببین دیگه صدای بیزبیز هم دراومد...
کاش یک صدم عقل بیزبیز شما رو این جنابان حاکم میداشتند!
سلام مجدد حاج خانوم
بچه ها خلافکار نشن و نیفتن تو کار مواد! :دی
:) ok
(خصوصی)
سلام .
میدونم به من ربط نداره
اما گفتم بگم شاید بدرد شما هم
خورد . من یه دختر دایی دارم
که از طرف مادری همه قد های
بالای 190 دارند .
این دختر دایی منم به همونها رفته
بود جوری که 15 سالش شد قدش
رسید به 171 و شدیدا هم رشد میکرد
جوری که ماهی یک دست لباس جدید
میگرفت . بردن یه دکتری که زیاد
از جریان خبر ندارم اما میدونم
با برق و این چیزا رشدش رو
متوقف کردن الان رو 178 بالاتر
نرفته و مونده .( 20 سالشه)
شاید شمام بتونی رشد دخترتونو اینجور
کند کنی که زیاد نگرانش نباشی .
بازم از اینکه بی ادبی شد ببخشید
سلام
(من این نظرو نوشتم و بعد اومدم دیدم که تو حرف های خودمونی شما اصلا کامنت دونی ندارید. حالا که نوشتم اینجا می ذارمش. اگه دوست نداشتید، پاکش کنید. :) )
من بیست و چهار سالمه و الآن که وقت کردم تمام نظرات رو بخونم، میتونم بگم تصوراتم مخلوطی از چیزهایی بوده که دوستان گفتند. تا مدتها مشکلی با مسالهی چگونه بچه دار شدن نداشتم و اونو یه عمل عادی و چیپ میدونستم که بعد ازدواج حتما اتفاق میافته. حتی یادمه اون موقع که «آوای فاخته» پخش میشد و باباهه بعد سالها میفهمید که یه دختر داره، من و دخترعمهم با تعجب گفتیم: مگه میشه وقتی زن و شوهر با هم نیستند بچه دار شند؟ که مادربزرگم با یه لحن شیطنت آمیز پرسید: مگه نمیشه؟ غافل از اینکه ما سادهتر از این حرفا بودیم و واقعا هیچی از رابطهی جنسی نمیدونستیم.
اولین بار هم وقتی تو این مساله تردید پیدا کردم (تو ده، یازده سالگی) که شنیدم خانمی ناخواسته حامله شده اما اطرافیان شماتتش میکنند که خوب، جلوشو میگرفته و من فکر کردم که مگه دست خود آدمه؟
از اواسط راهنمایی هم بدون تلاش خاصی، از طریق دخترخالهم که یه سال بزرگتر بود، به تدریج روشن شدم و سیر تکاملی «یه رابطهی کثیف مخصوص آدمای بد، یه عمل اجباری برا بچهدار شدن حتی بین پیامبرها و حتی پدر و مادر خودمون و ...» رو طی کردم. یه بار هم اون وسطا از دخترعمهم شنیدم که دوستش قسم میخوره یه شب تو اتاق خواب پدر و مادرش قایم شده و همه چیز رو دیده و این حدودا مربوط به زمانی میشه که برادر کوچیکش به دنیا اومده!!
راجع به گفتن حقایق به بچهها تا حدودی باهاتون موافقم. اما خودم وقتی این مسائل رو فهمیدم، تا مدتی به پدر و مادرم و کلا پدر و مادرها حس خوبی نداشتم و نمیدونم با این حس بچهها، یا اینکه میشه کاری کرد که چنین حسی اصولا به وجود نیاد، باید چه کار کرد.
نظرم طولانی شده اما بذارید یه نمونه از تصورات بچههای الآنم بگم و برم. چند وقت پیش پسر شش سالهی یکی از بستگان به مامانش که ماههای آخر بارداری رو میگذروند، میگفت: آخرشم نفهمیدم تو اینو چه جوری قورت دادی!؟ البته بعد چند لحظه فکر کردن خودش جوابو پیدا کرد: آها، خوب اولش کوچیک بوده دیگه!
اميدوارم غيبت صغراي شما به دليل گرفتاري هاي معمول باشد و حس نوشتنتون سر جاش مونده باشه
زودتر برگردید:)
خودشان هم دیر یا زود به همین نتیجه ی بیز بیز خواهند رسید ...
ارسال یک نظر