۸ اسفند ۱۳۹۲

کفش هایم

 میان کفش های مستعمل, یک کفش است که نمی توانم دورش بیاندازم! یک کفش جیر و چرم, پاشنه 5 سانت, که از سید کفش  فروش, سر خیابان باب همایون خریده ام.
کفش خوب و مقاومی بود اما مثل تمام کفش های پاشنه دارم که طاقت راه رفتن یورتمه وار مرا ندارند, خیلی زود پاشنه شان درآمد و بی قواره شد.
فکر می کردم دیگر دور انداختنی شده اند.
 ایمانم به کفاش ها را از دست داده بودم!
هیچ نشده بود کفاشی, کفش معیوبم را بگیرد, میخی بکوبد و چسبی بزند و به دستم بسپارد و کفش های تعمیری تا سر هفته دوام بیاورند. 
همان روزها نزدیک خانه مان در حاشیه یک پارک کوچک محلی یک کفاش افغان بساط کرده بود, مرد میان سال خوش رویی, با صورت تپل, موهای لخت, صورت همیشه خندان!
روزی از سر تصادف با او هم کلام شدم, زیر رگبار یک باران بی امان بهاری خودم را درپناه سایبان دکه کوچکش کشاندم دریچه ی کوچک را باز کرد و  با هم از آسمان  و بی تابی اش برای باریدن صحبت کردیم, این که یک روز در یک سال, آسمان تمام آنچه سهم ماست برسرمان می باراند و سهم ما از باران تمام می شود, تا سال بعد.
مهربانی اش در آن روز بارانی باعث شد در عین ناامیدی کفش پاشنه در رفته ام! را به دستش بسپارم. 
یکی دو روز بعد که برای گرفتن کفش ها رفتم, دیدم هم پاشنه ی کفش ها را درست کرده است هم خیلی نادیدنی و دقیق کف هر دو لنگه  کفش را از داخل دوخته است. هر چه کردم بابت دوخت و دوز کفش ها دستمزد بیشتری از من بگیرد, نگرفت!
گفت: این کار را بدون درخواست من انجام داده و فقط دستمزد تعمیر پاشنه ها را بدهم.
باورنمی کردم پاشنه ها بیش از چند هفته دوام بیاورند, اما دوام آوردند و آن قدر مقاومت کردند تا عاقبت خسته شدم.
کفش کهنه  کنار رفت و کفش های نو جایش را گرفت. اما کفاش محبوبم هر روز جای خودش را بیشتر و بیشتر در قلب و جانم باز می کرد. برای تعمیر کیف ها, کفش ها, صندل ها, ساک های دستی قدیمی, چمدان ها زوار درفته به هر بهانه که باید و نباید به سراغش می رفتم.
 از کفاشی اش از فضای دنج و صمیمی اش, مهربانی و چای داغی که تعارف می کرد, دوستی بی غلی و غشی که میانمان بوجود آمده بود, نشستن و از هر دری سخن گفتن با او خوشم می آمد.
مردنش را باور نمی کردم.
چرا هیچ وقت به من نگفته بود ناراحتی قلبی دارد؟
کفش جیر و چرمم را هنوز دارم, هر سال نزدیک عید کفش های کهنه از خانه بیرون می روند تا کفش های نو جایشان را بگیرند. اما این کفش ها محبوب شده  است و می ماند تا خاطره  کفاش دوست داشتنی ام را برایم زنده کند.

۱۲ نظر:

ناشناس گفت...

میدونی مردم افغانستان از اینکه بهشون " افغانی " اطلاق بشه میرنجند ؟ در واقع " افغان " درسته و " افغانی " واحد پول افغانستان .

ناشناس گفت...

متاسفم که فوت کرد. در باب کفش ولی‌، منم همیشه مشکل دارم. ولی‌ بالاخره کفشی پیدا کردم که به جرات راحتترین زیباترین و مقاومترین کفشم بوده. لینکشو برات میفرستم

http://www.clarksusa.com/eng/product/ingalls_loch/26066752

Jack Sparrow گفت...

شاید از خودش مایه گذاشته بود برا کفشا.
"جان خود در تیر کرد آرش".
پ.ن :
دوستان کسی میداند خارخاسک هفت دنده یعنی چی؟!

خارخاسک هفت دنده گفت...

دوست ناشناس والا ما به گویش خودمان ی نسبت می گذاریم که یک فرد را منتسب کنیم به یک جا! و هیچ قصد آزار دادن نداریم مثل اینکه به آلمان ها می گوییم آلمانی یا انگلیسی یا فرانسوی و....

خارخاسک هفت دنده گفت...

خارخاسک که اسم یک گیاه دارویی است هفت دنده هم یعنی این که بی دنده و یک دنده نیست و هفت دنده دارد و معنای خیلی خاصی هم ندارد.
بنابراین جک عزیز خارخاسک هفت دنده یعنی گیاه دارویی که هفت دنده دارد.

زاویه گفت...

انسان های بی منّت از جان مایه می گذارند و ما را اسیر همین وجود بی منّت شان می کنند.

ساره گفت...

آخی

Jack Sparrow گفت...

مرسی از توضیحاتتون،مشکل من با دنده که یه گیاه دارویی "دنده" داره یعنی چی؟

ناشناس گفت...

گربه تون پیدا شد؟
راستی کسی میتونه به من بگه آیا واقعا دید ایرانیها نسبت به افغانها از بالا به پایینه؟
من هیچ وقت تو ایران این حسو نداشتم که افغانها افرادی از مرتبه پایینتر نسبت به ما هستند. ولی اینجا همیشه به ما میگن شما تو ایران با افغانیها بدتر رفتار میکنید!
بدون در نظر گرفتن اینکه ما چقدر تحصیلات داریم و مهاجران افغان چقدر به ایران خدمت میکنن.
من معنی این همه تفاوت نگاه به انسانها از نژادهای مختلف رو نمیفهمم ...
ولی ای کاش ایران، امریکا بود ...

ناشناس گفت...

یه کفاش هم با این مشخصات کنار پارک کودک قلهک دکه داشت ...

Jack Sparrow گفت...

نوروز طولانیی دارین ظاهرا!

بابک گفت...

یادش گرامی. دلم یه جوری شد. نوشته مثل همیشه گرم و صمیمی بود

نوروزی دیگر

پول خوشبختی نمی می آورد

 غمگین نباشید و تلاش کنید به ادامه زندگی به خوشبین ترین حالت ممکن. زیرا برای غصه  خوردن در هر موقعیتی که فکرش را کنید سوژه مناسب پیدا می شود...