۲۳ آذر ۱۳۹۲

زمانه ی نامهربان فرصت سوز استعداد کش

یعنی اگر یک نفر دیگر هم باشد ( از این هفتاد میلیون!) که در آینده در مورد خودش به فرصت سوزی متهم شود، یکی هم من هستم بلاشک! نشان به آن نشانی که روزی نیست از طرف مدیرمسئول یا کارگردان یا روزنامه نگار صاحب نامی جهت همکاری در سایت یا روزنامه و یا حتی جهت نگارش فیلم نامه دعوت به همکاری نشوم، اما افسوس، حال که بهار از پی خزان از عمر گرانمایه گذشته است و واعظ شیب به چه بی پروایی بربناگوش نشسته و تجربه ی دوران خودمان را به عینه دیده ام و روزگار وبلاگ نویسان و روزنامه نویسان و فیلم سازان بسیار رصد کرده ام، و دیده ام که چه مفت! بسیاری شان جان عزیز بر سر این کار گذاشته اند ( هر چند بعضاً خودشان خودشان را زندانی کرده اند، یا بعضاً خودشان خودشان را کشته اند! یا بعضاً خودشان به خودشان جوالدوز زده اند جهت تنبیه خودشان) به درجه ای از روشن بینی رسیده ام که اصلاً به جای آینه در تمام خانه مان خشت خام زده ام به در و دیوار و خیلی هم بدون مشکل و تمیز خودم را در آن نظاره می کنم به چه خوبی.
خلاصه دیگر آن ناپختگی و ساده لوحی جوانی را ندارم که در برابر این قبیل در خواست ها وسوسه شوم و آینده ی خود و خانواده، مثلاً برسر نوشتن چهار خط دفاع از حقوق شهروندی، یا داستان واره ای در ضدیت با خشونت خانوادگی، یا فیلم نامه ای پرشور و شر در تایید و تصدیق عشق و دل دادگی و یا بدتر از آن مقاله ای در باب مزایای گاو اسراییلی( می بینید که مدتی است بل کل نوشتن در مورد مناخیم گاو نر اسراییلی مان را کنار گذاشته ام)‌ یا روش بازی فوتبال آمریکایی! سیاه و نامعلوم نمایم.
این است که خیلی مطمئن و بدون لرزش صدا به درخواست کننده می گویم: شرمنده ، من دو دختر دارم که هنوز از آب و گل درنیاوردمشان و اگر چه قرار نیست این جانب در همکاری با شما حرفی خارج از چهار چوب های نظام مقدس بزنم اما،‌ دنیا را چه دیدید؟ شاید هم یک خط، یک جمله، یک کلمه حتی ! به مذاق برادر یا برادران صاحب صلاحیتی خوش نیامد و این را کنایه از توهین یا انتقاد به مقام بالاتری دانستند، بعد تا بخواهم ثابت کنم که چنین نبوده است و چنان نبوده است، خود به خود سرم به چیز سختی بخورد و جان به جان آفرین تسلیم گویم و آخرش هم کسی نفهمد، چه بود و که بود و کجا بود و چه شد و به این ترتیب اسمم از صفحه ی روزگار خیلی راحت و بی دردسر خط بخورد،‌ بدون آن که مجالش را یابم تا به سرو سامان رسیدن دخترها را ببینم یا از استعداد خداداد در جهت خدمت به خلق استفاده ی موثرتری بنمایم.
همین است که می گویم، اگر یک نفر دیگر هم باشد که در آینده در مورد خودش به فرصت سوزی متهم شود، یکی هم من هستم بی تردید،‌ بس که از سرنوشت بسیاری وبلاگ نویسان و فیلم سازان و روزنامه نگاران درس عبرت گرفته ام. به طوری که بل کل قید استعداد و توانایی را زده ام و به همین آب باریکه که از انبار نمور و سرو کله زدن با راننده ی بداخلاق و کاسب نابکار و تاجرمحتکر نصیب می برم راضی هستم، حتی اگر کارفرما همیشه از دستم ناراضی باشد و هر روز تهدید به اخراج شوم.

ته نوشت: وجدان دارم راستش را می گویم، گفتم "روزی نیست که به من درخواست نوشتن نشود"،‌ غلو کردم، شرمنده ام، سالی به سالی!

۴ نظر:

Jack Sparrow گفت...

یادم است استادم میگفت هرجه ریسک کار بیشتر باشد منافع اش هم بیشتر است، قاجاق اسلحه و مواد در جهان را مثال میزد...

بزرگمهر گفت...

درود بر شما.
وبلاگ بسیار خوبی دارید.
میخواستم بپرسم که آیا شما دوست گرامی تمایلی دارید که به دین زیبای زردشت بپیوندید?دین زیبایی کت تنها چیز لازم برای رستگاری در دو جهان را پندار و گفتا. و کردار نیک و راستی و آباد کردن جهان میداند.
بسیار ممنون میشم نظرتان را درباره زردشتی شدن اینجا بنویسید.
در پناه اهورامزدا و فرشتگان موفق و پیروز باشید.

آه در بساط نمانده گفت...

خارخاسک گرامی، خیلی کارتون درسته!

ما به همین یه خط درمیونی هم که می نویسین، راضی هستیم.

دختر خانم های شیطان البته اولویت دارند. درست مثل خروج از شرایط رکودتورمی که بخاطر دوزاژ بالای بصیرتی که در سال های گذشته تجویز شد، اکنون گرفتارش هستیم.

شما کمی از احوالات ایران خانم بنویسید، ما خودمان می فهمیم :)

Jack Sparrow گفت...

سلام خانم.

خارخاسک هفت دنده ینی چی؟

نوروزی دیگر

پول خوشبختی نمی می آورد

 غمگین نباشید و تلاش کنید به ادامه زندگی به خوشبین ترین حالت ممکن. زیرا برای غصه  خوردن در هر موقعیتی که فکرش را کنید سوژه مناسب پیدا می شود...