۲۸ آبان ۱۳۸۸

بیزقولک

وضعیت یادگیری "بیزقولک " هر روز بیشتر از روز پیش داره نگرانم میکنه ، نمی دونم باهاش چیکار کنم ؟
تمام درس و دانشگاه و کارهای پژوهشی رو کنار گذاشتیم تا به اتفاق آقای خونه و خواهر بزرگه به این بچه ی کلاس اولی یاد بدیم "با " یی که باهاش بابا مینویسند همون "با" یی هست که باهاش باد رو مینویسند و البته با اون "با" یی که باهاش بادام رو مینویسند هم فرقی نداره . ولی نرود میخ آهنی در سنگ که نرود . یک جا "با " رو "با "مینویسه و یک جا "دا" و یک جا "ما" .
همه ی ما با سرزنش همدیگه که چرا زود عصبانی میشی و نمیشه با داد و بیداد به بچه کلاس اولی چیز یاد داد ، دیگری رو کنار میزنیم و خودمون کار آموزش رو شروع میکنیم و بعد از یکی دو ساعت درست وقتی کار رو تمام شده میدونیم و موقع بهره برداری از دسته گلمون میرسه و فکر میکنیم خیلی کارشناسانه و روانشناسانه با بیزقولک برخورد کردیم ؛ ناگهان با این حقیقت روبرو میشیم که بیزقولک تمام مدت داشته در مورد بچه خونه همسایه بقلی که پریروزها ، داشته تو حیاط لواشک میخورده فکر میکرده و این که اگه یوخده از لواشکش رو به اون هم میداد چی چی ازش کم میشد مثلا .
باید در موقعیت یک مادر اعتراف سختی کنم ؛ واقعا نمیدونم بچه ام یک خنگ بلاگرفته است که به هیچ وجه نمیتونه هر رو از بر تشخیص بده ، یا یه بچه ی تیزهوش که میدونه اگه بگه الف باید تا آخرش رو یاد بگیره !یعنی در واقع واضحه که بیشتر دلم میخواد این دومی باشه تا اولی .
بیزقولک , کوچولو موچولو و ریزه میزه است با چشمای خیلی درشت مثل " ای تی " موهاش نرم و مشکیه با یه جعد کوچولو که نوک موهاش رو؛ رو به بالا تاب داده ، از رنگ صورتی خوشش می آد اما اگه پیش بیاد خودش رو راضی میکنه که : "مشکی رنگ عشقه ". در عین حال به قیمت حبس شدن تو توالت هم حاضر نیست رنگ سرمه ای بپوشه . نقاشیش خیلی خوبه و به طور وضوح داستانهای دنباله دار میکشه ، عاشق فیلمها ی با ژانر بکش بکشه ،شخصیت مورد علاقه اش خون آشام ها ی خوب ! هستند . نمی تونم بگم اصلا آرام و قرار نداره خیلی وقتها هم ساکت میشینه یه گوشه واگرچه بعدا گندش در میآد که چه خرابکاری کرده ولی بالاخره تو اون مدت ساکته ! یک سره حرف میزنه و آسمون و ریسمون رو به هم می بافه ، از قضا در پاره ای مواقع حرفاش خیلی هم فلسفی و دور از جون شما متفکرانه است . مثلا به این جو جو کوچولوهای کنار ساحل که یه هو با یه موج میریزن رو پای آدم و وول وول میخورن میگه "جانور موجود " . یا در مواقعی که من بخاطر شیطنت یا خنگ بازی هاش از دستش عصبانی میشم و از شدت عصبانیت سرخ می شم و آماده ام که عکس العمل های خشن از خودم بروز بدم در عین خونسردی به شکم من میزنه و میگه : مامان خودت رو کنترل کن بیخیال ، یه کاری نکن که بعدا پشیمون بشی ! به "بانگ اکبر" علاقه ی خاصی داره و اینکه بالاخره خدا زنه یا مردِ یا اون اول ِ اولش خود ِ خدا چطوری بوجود اومده یا چرا تصمیم گرفته آدمها رو بوجود بیاره و براش چه فایده ای داشتیم ! و اگه خودش از اول بوده و یه هو بوجود نیومده چرا دیر به فکرش رسیده که آدمها رو بوجود بیاره و و حالا که دیر به وجودشون آورده اون قبلش چیکار میکرده و اگه اون قبلش داشته ستاره ها و سیاره ها و اینها رو می آفریده یعنی اینکه کارش رو از یه جایی شروع کرده و اون جا کجاست و زمانش کی هست و خلاصه یه عالمه از این سوالهای سخت که اگه بهش رو بدم از صبح تا شب باید اون یکسره بپرسه و من هم یکسره دری وری تحویلش بدم و جان کلام این من رو دچار سردرگمی کرده که با لاخره این بچه این ور جوب ِ یا اون ور جوب و چکار باید بکنم تا از کلاس عقب نمونه .

۴ نظر:

مسعود گفت...

اینطور که من شنیدم بچه های خاص نیاز به معلم خاص هم دارن که بتونه توجه شون رو جلب کنه.یکی که بتونه تحت تاثیر قرارشون بده.یه معلم معمولی با حرفهای معمولی فقط خستش می کنه.اگه واقعا اونقدر باهوشه که می فهمه باید هوششو پنهان کنه تا راحت باشه ، راههای برای امتحانش هست.تست آی کیو دستشو رو می کنه. نمی تونه در مقابل حل کردن اون سوالات پیچیده مقاومت کنه.ولی بهتره که نفهمه هدف از این کار چیه.مثل یه بازی باشه براش. گود لاک :)

مسعود گفت...

"از قضا در پاره ای مواقع حرفاش خیلی هم فلسفی و دور از جون شما متفکرانه است . "


<----- این جمله مشکل داره.یعنی چی دور از جون شما متفکرانه ؟ نه جنبه طنز داره ، نه کلا معنی داره.

بابک گفت...

اگه بچۀ هفت ساله این سئوالها رو می پرسه، مطمئن باش طرف خوب جوبه. فقط باید هدایت بشه که برای اونم چه کسی بهتر از شما

bahar گفت...

وای آدم هوس میکنه ی دختر مو مشکی کنجکتوداشته باشه

نوروزی دیگر

پول خوشبختی نمی می آورد

 غمگین نباشید و تلاش کنید به ادامه زندگی به خوشبین ترین حالت ممکن. زیرا برای غصه  خوردن در هر موقعیتی که فکرش را کنید سوژه مناسب پیدا می شود...