۲۶ تیر ۱۳۹۱

زیر و زبر دو گاو!

عاقبت بار و بندیلمان را بستیم و به خانه جدید آمدیم. از کتاب ها و چند کارتنی مایملک اصلی که بگذریم ؛ ما بقی زار و زندگی امان را با سه عبارت " خرت و پرت" ؛ " خنزر پنزر" و " آشغال پاشغال " نوشتیم  و بار زدیم و راه افتادیم. آن قدر اسباب کشی ضرب العجلی شد که ما حتی پوست موز و خیارمان را هم  توی جیب هایمان گذاشتیم و دویدیم.
تنها دل خوشی امان برای اسباب کشی شخص " اسباب کش " محترم بود که درازا و پهنایش را در هیچ انسانی نه دیده و نه شنیده بودم!
 وقتی زنگ زدم که بگویم تنها دارایی مهم و قابل عرضم یک ساید بای ساید دردسر ساز است  که می خواهم سالم به مقصد برسد. با اعتماد به نفسی پیامبر گونه گفت: مگر می خواهی هواپیما جا به جا کنی که این قدر نگرانش هستی.
بعد آمد و ما را بهت زده کرد. مردی که می توانست درسته نقش رستم و اسبش را با هم بازی کند! در همان بدو ورود وقتی من مثل یک جوجه لای دست و پایش می دویدم تا اسباب  های جا مانده  را ببندم و آقای خانه دست پاچه، چسب نواری به درهای کمدها و کشوها می چسباند. زهر چشمش را نشانمان داد و  گفت: برویم یک گوشه بایستیم و لای دست و پا نباشیم؛ تا نکند ما را هم به جای اسباب بپیچد و به خانه دیگر بفرستد.
ما  نشستیم  و او کارش را شروع کرد. آن قدر دقیق و آن قدر حساب شده می بست و بالا می انداخت که نفهمیدیم کی و چه وقت همراه همان کاناپه و صندلی ها که رویش نشسته بودیم در خانه جدید فرود آمدیم.
خلاصه جا به جایی به چشم برهم زدنی محقق شد هر چند بعدش به مدت سه شبانه روز چشم بر هم نگذاشتیم و مسواک هم نزدیم ! چون مسواک ها را آقای خانه توی کارتن آشغال پاشغال ها ریخته بودند و پیدا کردنش میان آن همه کارتن کار حضرت فیل بود از طرفی باید ایشان  را می ساختم که خودش را برای شنبه روزی که قرار دفاع پایان نامه اش را گذاشته بودند؛ آماده می کرد. بنابراین زار و زندگی وسط حال بود و ما یک گوشه توی سر و کول هم می زدیم تا آقای خانه بفهمد؛ من چه کرده ام و باید از چه چیزدفاع کند!
در این فاصله هم البته دخترها  از خجالت هم درمی آمدند و برای تصاحب اطاقی که فکر می کردند؛ بهتر است دست به گریبان بودند.
خلاصه حالا در خانه جدید نشسته ایم. درحالی که آقای خانه پایان نامه اشان را دفاع کرده اند و نمره  هجده اشان را گرفته اند. دخترها خانه را دوست دارند و ایران هم با همه چیز کنار آمده است.
 بنابراین دلواپسی آقای خانه از سنگینی بار قرض و بدهی و نگرانی من بابت موعد پرداخت وام های ریز و درشت چیزی نیست که چندان به حساب آید! 


ته نوشت: ضرب الاجل درست است نه ضرب العجل! من برای آن که شدت عجله را نشان بدهم . اجلش را این طور عجله ای کرده ام! 

۱۰ نظر:

قاصدك گفت...

منزل نو مبارك. جالبه هر دوتامون هم زمان اين كارو تقريبن به يك شكل كرديم. با اين تفاوت كه شما بعد سه روز مسواك تون رو پيدا كرديد ولي ما هنوز داريم گيج ميزنيم. پست منم در اين مورد شبيه پست از آب در اومد
ghasederoozaneabri.blogspot.com/2012/06/blog-post.html

دن کیشوت گفت...

حداقل خوبه که نگران قرض ها و بدهیها نیستین. جای شکرش خیلی خیلی باقیه تو این اوضاع و احوال خراب و گرونی

کیقباد گفت...

آنهایی که چند باری اسباب کشی کرده اند آنهم در جاهایی که هنوز این ماشین های اسباب کشی و این رستم های اسباب بر وجود ندارد ، کاملا درک می کنند یک من ماست چقدر کره دارد !
وقتی که با وانت مش قاسم هزار دفعه رفته اند و آمده اند و اسباب برده اند اما هنوز باندازه ی هزار وانت دیگر اسباب و اثاثیه ی بر زمین مانده ، بر زمین مانده !
وقتی که چهار نفری گرفته اند چهار طرف یک یخچال یا اجاق گاز و پی ی شان در آمده است و در هر پاگرد راه پله ، هر چهار نفرشان یک گوشه ای ولو شده اند که مثلا نفس تازه کنند !
وقتی که این رستم ها اما همه ی اثاثیه ها - که فکر می کنی حداقل چهار سرویس لازم دارد - با دقتی ریاضی وار چنان در یک ماشین می چینند و جای می دهند که یک سرویس هم زیاد است !
وقتی که یکی از همین رستم ها یک تنه و یک نفره ، یخچال یا اجاق گازی را بر پشت می گذارد و مثل قرقی از پله ها بالا می رود و حتی برای یکبار هم که شده پا سست نمی کند و نفس تازه نمی کند !
وقتی که هزار بار تووی دلت می گویی واقعا" که خدا بیامرزد پدر اینها و پدر کسی که برای اولین بار این ماشین بارها را در این مملکت نهادینه کرد !

یه مثلا آدم گفت...

خیلی تبریک میگم خارخاری خانوم
هم خونه نو رو هم پایان نامه آقاتون رو
امیدوارم به خوشی توی خونه جدیدتون سال های سال زندگی کنید.
حالا دلیل غیبت صغری تون معلوم شد، مشغول اسباب کشی بودید.خدا قوت.
"مردی که می توانست درسته نقش رستم و اسبش را با هم بازی کند!"
خیلی قشنگ بود.
نویسا بمانید

ناشناس گفت...

چرا اسم این پست زیر و زبر دوگاوه؟؟؟

گردآفرید گفت...

مبارک باشه خونه جدید تون، میگم مطمئنی این اسباب کشتونواز توی چراغ جادو در نیاوردین، این طوریاش کم پیدا می شه ها

بانو گفت...

سلام من بار اول است که کامنت می گذارم و نمی توانم بعد از هر بار خواندن عنوان کاملش نکنم: زیر و زبر دو گاو مشتی خر بین. و با توجه به نوع روایت تان از خانواده سریع ذهنم سرغ کسانی می رود که نباید. ببخشید و حلالم کنید.

یک زن گفت...

مردها با همین دغدغه ها جان می گیرند. قرض که نباشد هیجان از زندگی رخت می بندد ؛)

خـــآتون خـــآموش گفت...

هر بار سعی میکنم از ریدر بخونم این خونه رو
الان حس کردم که باید بهتون گفت خسته نباشید و خدا قوت
. چقدر خوب که همه چیز دارد کم کم روبه راه می شود و آفرین به آقای خانه که با این همه کار نمره 18 گرفته اند ...
خلاصه که زیاده عرضی نیست و اینها :)

اباس گفت...

خیلی وقته توی ریدر خواننده شما هستم.
اومدم عرض ارادتی بکنم و بگم چه لذت شیرینی از خوندن وبلاگ شما میبرم.
هزار مرتبه ممنون.خوش باشید زود زود و خوب خوب بنویسید.
خونه نو مبارک راستی.

نوروزی دیگر

پول خوشبختی نمی می آورد

 غمگین نباشید و تلاش کنید به ادامه زندگی به خوشبین ترین حالت ممکن. زیرا برای غصه  خوردن در هر موقعیتی که فکرش را کنید سوژه مناسب پیدا می شود...