۱۷ آذر ۱۳۹۱

افعی گربه گاو- گاو گربه افعی

ایران بی تاب است و افسردگی گرفته!
صبح بردمش پیش مجید دامپزشک بعد هم از همان جا با مجید که واقعاً دامپزشک است و همیشه برای ایران داروی "دامی" تجویز می کند رفتیم گاوداری سری به مناخیم بزنیم.
مجید تا چشمش به مناخیم افتاد سوت بلندی کشید و گفت: ای بابا یا جک و جانورهای شما را چیز خور کرده اند یا خودتان یک کرمی دارید!
اینها همه افسرده هستند. از گاو و الاغ و کبوتر چاهی و گربه و سگ و حتی پشه های دور و حوالی اتان مشنگ شده اند.
ایران هم که تا مناخیم را دید پیف کرد و فیف کرد و شروع کرد به ادا و اصول. مناخیم اما تخ....... ش هم نبود نگاهی به ایران بیاندازد.
یکی دوباری دمب بلندش را بالا و پایین کرد و روی کپلش کوبید که یعنی: ها چه خبرت شده!؟ چهار پای گنده تر از خودت ندیده ای؟
مجید رفت گیتارش را آورد نشست گوشه گاوداری شروع کرد به زدن و خواندن.
" یه دیوارِ یه دیوار یه دیوار که پشتش هیچی نداره! ..."
گفتم: این جای دوا و درمانت است مردک دامپزشک الکی !؟ این که بیشتر افسرده اش می کند؟
گفت: می خواهم خیالش را راحت کنم خارخاری جان بفهمانمش آن طرف دیوار هیچی نیست بی خود دنبال سرزمین موعود نباشد. مگر خودت نمی گویی فکر می کنی دنبال سرزمین موعود است؟
گفتم: دیوانه شدی؟ برای چه باید این دلخوشی کوچک را از او بگیریم؟ بگذار فکر کند آن طرف دیوار اصلا بهشت است. بگذار فکر کند هر امامزاده ای حتما شفا می دهد! اگر بخواهی بگویی نیست دیگر حتی فرصت افسرده شدن را هم ندارد، فقط می ماند سرش را بگذارد زمین و بمیرد.
حالا در این فاصله مگر ایران آرام می گرفت!
مجید گفت: عجبا من گربه دیده ام افعی گرفته است! ببین این گربه ی ناز پرورده ی لوس خانگی ات چطور از این گاو زبان بسته می ترسد؟
من گفتم: این که دلیل نمی شود من هم افعی دیده ام گاو کشته است. بنابراین می شود نتیجه گیری کرد " هر گاه این - آنگاه آن" چون گربه ها افعی می گیرند و افعی ها گاو می کشند بنابراین گربه ها زورشان به گاوها می رسد. اما من این نتیجه گیری را باور ندارم، من باور دارم که هر موجودی یک ظرفیتی دارد. هر ظرفیتی یک روز بروز می کند. چون عقل تو تا این حد می رسد خواهش می کنم انتظار نداشته باش عقل ایران هم این قدر برسد. عقل مناخیم هم آن قدر برسد. بگذار آن ها زندگی خودشان را بکنند،‌اگر بتوانند از پیله اشان بیرون بیایند شاید من و تو را هم توی جیب خودشان بگذارند. اما حالا،  امروز تو فقط قرصت را بده و دارویت را تجویز کن.
مجید اما کار خودش را کرد. هم چنان گیتار زد و خواند:
" دارم می ترسم از خوابی که شاید هر دومون دیدیم.... از اینکه هر دومون با هم خلاف کعبه چرخیدیم"

۴ نظر:

چهارگاه گفت...

اين نوشته رو اگه رو يه تيكه كاغذ افتاده كف يكى از كوچه هاى فرعى يه شهر كوچيكى تو سياره زحل ميديدم، به جرات و صراحت مى گفتم اين نوشته خارخاسكه....عالى

maryamgholami2013@gmail.com گفت...

سلام خارخاری جونم
خیلی خیلی نوشته هاتو دوست دارم باور نمی کنی گزینه اولی برام همیشه ببخش که تا حالا نمیتونستم برات کامنت بذارم چون شرایط جور نبوده الان کمی بهتر شده دوستدارم یا اینجا نوشته هاتو بخونم یا تو فیس یه مدت که نمی تونستم بخونمت افسرده شده بودم لطف کن و تو فیست منو راه بده اگه می شه خوشحال می شم

ناشناس گفت...

magar shoma gavdari va gava ro nafrokhteh bodin barae khone? benazaram to eki az postat gofti.

ناشناس گفت...

خواهشاَ یکم مواظب خودتو نوشتهات باش

نوروزی دیگر

پول خوشبختی نمی می آورد

 غمگین نباشید و تلاش کنید به ادامه زندگی به خوشبین ترین حالت ممکن. زیرا برای غصه  خوردن در هر موقعیتی که فکرش را کنید سوژه مناسب پیدا می شود...