۱۵ بهمن ۱۳۹۶

نزدیک عید شد آمدم گردو خاکی بگیرم.
یادش به خیر، چه روزگاری بود دوران وبلاگ و وبلاگ بازی.
چقدر ارتباط هنرمندانه و دو سویه بود.
چقدر وبلاگستان زنده و پر هیاهو بود.
این حقیقتی است که همیشه بودها می روند و است ها می آیند.
به هر حال برای خودم اینجا می نویسم چون می دانم اکثر کسانی که خواننده این صفحات بودند، حالا خودشان را با انواع کانالها و گروه های تلگرامی و اینستاگرام سرگردم کرده اند.
آدرس کانال این است:
 https://telegram.me/kharkhasak7dandeh

قبلا برای نوشتن داستان " آلپاچینو با نون اضافه" اسمش را " نون اضافه گذاشته بودم"  حالا دیگر برای نوشتن روزنوشت ها همان " خارخاسک هفت دنده" با آدرس بالا.


اگر خواهان خواندن داستان های من باشید؛ داستان " آلپاچینو با نون اضافه "  و داستان های دیگر؛ این داستان ها را در کانالی غیر از روزنوشت ها بازنویسی می کنم به نام
" هفت وادی داستان " که آدرسش این است:

haft_vadi@ 



اگر به قاعده انگشتان دست هنوز خواننده ای این صفحات را می خواند.

حتی می تواند به این طریق:
Gol_Afarid@
برایم پیام بگذارد، اگر پرسشی بود.
حس عجیبی دارم در وبلاگ.
شاید هم حس تنهایی سرزدن به خانه ای است که مدتها به حال خود رها شده.
یک نوستالژی غریب دارد، هم دریغ و افسوس است و هم شوق و اشتیاق.

۲ نظر:

ناشناس گفت...

اره متاسفانه خیلی سوت و کوره

ناشناس گفت...

سال‌ها قبل می‌خواندم‌تان...
نام دخترها به یادم مانده بود!
امروز گشتم و پیدای‌تان کردم دوباره...

خاصیت خانه‌های بااصلت و قدیمی همین است که حتی اگر خالی باشد و صاحبخانه تنها، همین که هرروز کوچه‌ش را آب و جارو کنی و باغچه پای در را آب بدهی، بوی نمناکی خاک حال بودنت را خوب می‌کند... و بالاخره یک روز یک نفر از روی همین نشانی دوباره پیدایت می‌کند...

مانا باشید و برقرار
-در تلگرام هم به شما سلام می‌کنم-

نوروزی دیگر

پول خوشبختی نمی می آورد

 غمگین نباشید و تلاش کنید به ادامه زندگی به خوشبین ترین حالت ممکن. زیرا برای غصه  خوردن در هر موقعیتی که فکرش را کنید سوژه مناسب پیدا می شود...