۲۳ مرداد ۱۳۹۰

وقتي پاي ناموس آقاي خانه وسط باشد

 بيزقولك باز هم با پسر زلزله و لوس حاج خانم " زلزالوس " دعوايش شده . با جیغ و داد و شلوغ کاری مي دود توي خانه و به آقاي خانه مي گويد : بابا زود باش بيا  شلوارت را براي زلزالوس بكش پايين ؛ همه ميخكوب مي شويم ؛ چند ثانيه نفسها حبس است عاقبت من مي گويم : چي شده مامان جان چرا بابا بايد  اين كار را كند ؟
مي گويد : زلزالوس براي اينكه ما را بترساند شلوارش را مي كشد پايين من هم بهش گفتم فكر كردي خيلي ترسناك هستي ؟ حالا مي روم به بابايم مي گويم بيايد شلوارش را برايت بكشد پايين تا ببيني ترسناك يعني چه !
آقاي خانه اخم مي كنند و تشر مي زنند كه بچه بيا تو خودت را لوس نكن ديگر هم نبينم كه بروي پايين با اين پسرك بازي كني !
من را هم دعوا مي كنند كه چرا مي خندي و تو خودت باعث شده اي بچه ها اينقدر گستاخ شوند ( من الان دعوا شده ام غصه دار هستم )‌ با چشمهای اشک بار!به آقای خانه می گویم : به جای اینکه تربیت مرا ببری زیر سوال یک چیزی به این حاج آقای گردن کلفت شکم گنده ات  بگو ؛  بگو که به جای  نماز و روزه بیاید پسرش را جمع کند تا دیگر برای بیزقولکمان  از این کارهای ترسناک نکند . 
 آقای خانه هم به ترنج قبایشان بر می خورد پای ناموسشان وسط است خوب ؛ زنگ می زنند به حاج آقا "باباي زلزالوس " می گویند  : حاج آقا جان  وقت نیایش  دم افطار یک دعایی هم برای زلزالوستان بکنید ظاهرا دردانه اتان  چیزی ترسناک تر از آنچه توی شلوارش هست پیدا نکرده می خواهد با همان دخترک من را بترساند .
حاج آقا از آن ور گوشی ! با هن هن می گوید : بابا این دخترت با تی زمین شوی  کوبیده توی سر پسرمن ؛ پسر من هم  زورش به او نرسیده خواسته از خودش دفاع کند گفته : الان شلوارم را برایت پایین می کشم .
آقای خانه می گوید : ها پس خوب مواظب باش نكند تو علي علي بگويي و  تخم و ترکه ات  عمر و عاص* از آب در بيايد .
من و بیزقولک به هم نگاه موذیانه می کنیم و برای هم وی نشان می دهیم .

ته نوشت : حکایت  برهنه شدن عمرو عاص  در میدان جنگ با علی است .   

۱۱ نظر:

اقاقی گفت...

وااااااای خدا نکشه تو رو
مردم از خنده
حالا توشرکت همه میگن این دختره خل و چل شده
اما عجب بی تربیتی بوده هاااا
تازه بیزقولک از کجا میدونسته از باباش ترسناک تره؟؟؟؟؟

میم گفت...

عجبا!
:)

محسن گفت...

عجب حکایتی است! این آقای خانه هم خوب روی فرم آمده ها ولی بیزقولک هم کم مقصر نبوده!

شری گفت...

وای یکی از بامزه ترین پستهاتون بود مرسی

امیر گفت...

درود ...

خیلی عالی بود.
مشاهده کنش ها و واکنش های یک خانواده وقتی با تصویر سازی های ذهن در می آمیزد، بسیار لذت بخش می شوند.

شاد باشید ...

مهسا گفت...

واي خارخاسك !چقدر آخه تو باحال مي نويسي!

امین گفت...

اینا چه جور بچه ای هستن؟؟!

نایک گفت...

میگن جنگهای جهانی و اینها هم همینطوریا شروع شده. شما خبر دارین احیانا که آیا همونطوری هم تموم شده؟

مریم گفت...

ساعت چهار صبحه به زور جلوی خودمو گرفتم صدای خندم نپیچه همه خوابن
خیییییلی عااااالی بود
ممنون

ناشناس گفت...

اصولاً حاجی زاده‌ها همین جوری از خودشون دفاع میکنند، با پایین کشیدنِ شلوار، اگه طرف از خودشون ضعیفتر باشه جلو رو نمایش میدن اما نه اگه طرف قوی تر باشه سمت عقبو به نمایش میذارند.

dawn گفت...

hahahahaaaaaa
oh my god!
so nice!

نوروزی دیگر

پول خوشبختی نمی می آورد

 غمگین نباشید و تلاش کنید به ادامه زندگی به خوشبین ترین حالت ممکن. زیرا برای غصه  خوردن در هر موقعیتی که فکرش را کنید سوژه مناسب پیدا می شود...