۲۲ دی ۱۳۹۰

خبري در راه است

موعد زايمان ايران نزديك شده است.
يك غمگيني سنگين،  يك گوشه گيري حزن آلود در او ديده مي شود.
درد دارد،  اما جزع و فزع نمي كند.
منتظر است، خوب مي داند كه قرار است بچه ها بدنيا بيايند.
به من نگاه مي كند و فكر مي كند  تنها پناهگاه او هستم.
چشم از من بر نمي دارد.
و نمي داند كه  براي بچه هايش چه خوابهايي ديده ام!
او انتظار مي كشد و من هم،
اما انتظار او كجا، و انتظار من كجا.
من بچه ها را مي خواهم براي  ارضاي حس طمع كاريم!
او بچه ها را مي خواهد براي همدمش بودن.
 بچه هايش فقط هشت هفته با او خواهند بود.
پس از آن پراكنده مي شوند در شرق و غرب.
اين را ديگر من هم نمي دانم كه پس از فرستادنشان به هر سو، چه سرنوشتي در انتظارشان خواهد بود.

۵ نظر:

آنکور گفت...

توی وبلاگ گیلاس خانمی خوندم که اصولا گربه ها وابستگی عاطفی چندانی به بچه هاشون ندارن. البته نمیدونم ایران شما از کدوماشه !!!

دوست گفت...

نمي دانم چرا دلم گرفت با خواندن اين پست....

كيقباد گفت...

به حق سال 2012!

سارا گفت...

می ترسم سر زا بچه هم جان ایران را بگیرد هم جان قابله هایش را ...من که می ترسم ...

بابک گفت...

گفتم که گربه زیاد دوست ندارم! حیوون بی عاطفه ایست. ولی خب به ایران حانم شما کلی ارادت دارم. نگرون نباش، بچه هاشو بدی برن، ککش هم نمی گزه

نوروزی دیگر

پول خوشبختی نمی می آورد

 غمگین نباشید و تلاش کنید به ادامه زندگی به خوشبین ترین حالت ممکن. زیرا برای غصه  خوردن در هر موقعیتی که فکرش را کنید سوژه مناسب پیدا می شود...