۱۳ خرداد ۱۳۹۱

گوساله سامري

در حال تماشاي اخبار هستم ماجراي قتل عام روستاييان در سوريه، ماجراي  انهدام يك اتوبوس كودكان فلسطيني توسط اسراييل، دادگاه ديكتاتور مصر،  حكم حبس ابد او! بل كل ماجراي فروش خانه و خريد خانه جديد را ازياد برده ام و با تاسف و حيرت اوضاع جهان را رصد مي كنم.
ناگهان آقاي خانه زنگ مي زنند،  مي گويند: خارخاري مي تواني بيايي گاوداري؟
مي گويم: كه چه بشود؟
مي گويد: باورت نمي شود، معجزه،  شده است!
نمي پرسم چه معجزه اي، نمي خواهم او به من بگويد  كه چه شده، پرس و جو نمي كنم، مي خواهم خودم  معجزه را ببينم، گوشي را پرت مي كنم روي گوشي  وفي الفور خودم را به گاو داري مي رسانم.
در مسير همانطور كه فقط به رسيدن فكر مي كنم. مطمئن هستم اين معجزه هر چه هست مربوط به مناخيم است. شايد تاپاله طلا انداخته است! شايد بال درآورده ! شايد زبان باز كرده باشد!
به گاوداري كه مي رسم معلومم مي شود كه گلوريا و شوكت باردار شده اند! دليل تغييرات هورموني و خشك شدن يكباره شيرشان هم همين بوده است! پس چرا دامپزشك نفهميد كه اينها حامله هستند؟
صمد مي گويد: خانم كار خودِ مناخيم است!
اگر چه كسي تا به حال چيزي نديده است. اما همه مي دانند جز مناخيم گاو نر ديگري در گاوداري وجود ندارد!
به آقاي خانه مي گويم: مگر دامپزشك نگفت مناخيم مشكلاتي دارد و قدرت باروري  از او سلب شده است.
آقاي خانه با حيرت شانه بالا مي اندازد.
خودم را به مناخيم مي رسانم آرام نشخار مي كند،  زير و بالايش را خوب مي بينم و مي گويم: شايد تو گاوي  از نسل گوساله سامري هستي كه يهودي سرگردان تخم و تركه اش را در سراسر جهان پراكنده كرده است!
مناخيم شانه مرا بو مي كند.
مي گويم: هستي؟ جان من بگو هستي؟ فقط كافي است يك "ماو" بكشي! بگو ببينم تو چطور حامله مي كني! وقتي كسي چيزي از تو نمي بيند!
مناخيم نفس گرمش را توي گوش من فرو مي كند و به نشخار ادامه مي دهد.
 ته نوشت اول:
روزگار غريبي است حتي گاودارها  هم  نمي توانند بفهمند كه گاوهايشان  چطور و كجا و توسط كدام گاو نر باردار شده اند؟ و ازآن غريب تر اينكه حتي دامپزشك ها هم ديگر سر از كار گاوها در نمي آورند!  
ته نوشت دوم:
 هنوز خانه نخريده ايم. امروز در شركت دعوايم شد و يك دسته اسناد مهم شركتي را پاره كردم بعد از تعطيلات صدايش در مي آيد!
 يك ته نوشت ديگر:
آن لعبتان سلطاني كه ذكر خيرشان را كرده بودم همسايه امان شده اند. حاج آقا يكي از واحدهاي اجاره اي اش را بهشان فروخت. عجب ساختماني بشود ساختمان ما! هم دزد دارد، هم درغگو، هم فاحشه !

۳ نظر:

شازده اسدالله میرزا گفت...

خب به سلامتی چقدر قیمت گذاشتی واحدت رو؟!(ایکون نگاه یورکی)

امید گفت...

سلام
خب ما رو معرفی کن به واحد بغلی////باور کن نیاز داریم
یا آدرسشون رو بده خدمتشون برسیم بلکه کلنگ اولی !! رو ما بزنیم افتتاح کنیم و آبیاری بشه تا خوب پایدار بمونه

چهارگاه گفت...

گوشی رو پرت کردین رو گوشی ؟!؟ ببخشید این طنزه یا سوتی ؟!؟ پی.اس. تقارن ماجرای مناخیم و لعبتان مورد اشاره ... قربان عدل الهی بروم من!

نوروزی دیگر

پول خوشبختی نمی می آورد

 غمگین نباشید و تلاش کنید به ادامه زندگی به خوشبین ترین حالت ممکن. زیرا برای غصه  خوردن در هر موقعیتی که فکرش را کنید سوژه مناسب پیدا می شود...