۴ اردیبهشت ۱۳۹۰

جاری یهودی

بالاخره مهمانها رفتند . یک هفته ای را مجبور شدم بخاطر عدم سازگاری مادر شوهر و جاری یهودی انگلیسی ام که بصورت پیدا و پنهان به تیپ هم می زدند و نزدیک بود رویارویی اشان آتش جنگ میان اسرائیل و ایران را دامن بزند میزبان جاری یهودی ام شوم اما چه کنم که وقتی مصیبت می آید مثل زلزله ژاپن همه جوره اش می آید اول فکر می کنی یک تکانی به تو می دهد و تمام میشود ولی بعد می بینی طوفان می شود سیل می آید راکتور بهم می پیچد آلودگی نشت می کند همه چیزت ناگهان رادیواکتیوی می شود .
اولش تقصیر مادر شوهر بود اصلا فکر می کنم زده بود به سیم آخر و نمی خواست این زن را تحمل کند می گفت نجس است ؛ جهود است ؛ پیامبر ناراحت می شود به جهود جماعت سرویس بدهیم؛ هی می آید برای من اوه مای گاد ؛ اوه مای گاد می گوید. از کار من ایراد می گیرد . ایش و اوش می کند  . از نماز خواندنم از غذا خوردنم از چطور خوابیدنم ایراد می گیرد . دو دقیقه نمی گزارد من و گل پسرم با هم فارسی حرف بزنیم هی می پرد وسط حرفمان یا صورت پسر را می چرخاند طرف خودش .
اینها را گفت و بعد هم خیلی زیر پوستی فراری اش داد. رفت برایش چای ریخت نگو این لیوان چای را قبلا خودش خورده و هسته های خرمای خورده شده اش را در همان لیوان چای ریخته. این بخت برگشته که چای می خواهد لیوان را همانطور پر و پیمان از هسته خرما می گیرد زیر فلاکس چای و می گذارد جلوی او ؛ او هم چای را می خورد تا تهش و می رسد به هسته های خرما و................. چه دردسرتان بدهم جاری جهود را همان روز با چشمان خون گرفته از حس انتفام آوردند پیش ما ؛ اما شوهرش همانجا ماند و هیچ نیامد یعنی همان چیزی که مادر شوهر می خواست . من اولش فکر کردم مادر شوهر عجب زن بدی است چه نامردی کرده است اما بعد دستم آمد که اصلا این جاری خارجکی یک چیزکی می شودش و اصولا رفته است در اسرائیل روی این موضوع کار کرده است که چطور می شود اعصاب یک مسلمان زاده را بطور کامل بهم بریزد . مثلا اینکه با این که من برایش نیم ساعت به نیم ساعت توضیح می دادم که این یک ذره شکمی که آورده ام فقط بخاطر این است که دخترها را به شیوه رستم زا بیرون کشیده اند و آقای خانه هم خودشان گفته اند هیچ مشکلی با آن ندارد اما او چپ می رفت و راست می آمد دست می کشید روی شکم من و بعد سوال می کرد که مطمئن هستم یکی بیبی توی شکمم جا خوش نکرده است ؟
من هر چه برایش قسم و آیه می آوردم که نه به حضرت عباس ولی مگر حالی اش می شد. به مسیح و موسی و مقدسات خودشان هم قسم می خوردم افاقه نمی کرد. حتی یکی بار پای بودا را هم وسط کشیدم اما او اصرار داشت که من حامله ام و خودم خبر ندارم . حالا نکند فکر کنید این خانم خانمها از تناسب اندام و زیبایی لنگه ندارد خدا شاهد است از طول و عرض هر چه از این خانم گفته باشم کم گفته ام.
ممکن است حالا با خودتان بگویید پس برادر شوهرت چطور رفته است در آن دنیای حوری پری های چشم آبی مو طلایی این بشکه باروت را تور کرده است؟( چون می دانم بعضی از شما هیچی چیز را همینطوری باور نمی کنید ) که باید جواب بدهم این خانم برادر شوهر را اغفال کرده است که اگر بشود یک بچه ای چیزی از تو یادگاری داشته باشم . برادر شوهر هم لابد با خودش گفته " بچه می خواهد پول دستی که نمی خواهد "و زرتی بچه را گذاشته توی شکم این زن . نگو این زن کارش را خوب بلد بوده واصولا برادر شوهر ما سومین شوهری بوده که از او چنین یادگاری هایی دریافت کرده است .
خلاصه یادگاری را که می گیرد بعدش هی ایف و اوف می کند و ویار دارم ویار دارم در می آورد. برادر شوهر بخت برگشته ی دل نازک هم دلش نمی آید او را ول کند برود. یادگاری هم که به دنیا می آید که دیگر نور علی نور. مهر زن به طورافسار گسیخته ای می افتد توی دل و روده برادر شوهر .
اصلا مردهای ایرانی کلهم اجمعین بسیار متعهد هستند می روند آن طرف آب متعهد تر هم می شوند و این هم یک نمونه از همه ی آنها .
یکبار هم برش داشتم بردم خانه یکی از دوستان که گپی با هم بزنیم و او یک خانواده سنتی ایرانی دیده باشد وقت نماز ظهر مادر این دوست چادر چاقچورش را سرش کرد و راست آمد ایستاد جلوی ما به نماز خواندن . حالا مگر جلوی خنده این زن را می توانستم بگیرم ؛ ناگهان دیدم او هم ایستاده و هی یک جور مضحکی خم و راست می شود ادای پیرزن را در می آورد . وقتی هم که به زور با کلی خجالت نشاندمش مدام به باسن مادر دوست که بالا و پایین می رفت اشاره می کرد و بایکی از انگشتهای دستش اشاره هایی می کرد و کرکر و خنده راه می انداخت . مادر دوست هم نامردی نکرد نمازش را که تمام کرد ایستاد جلوی دیوار به عقب و جلو کردن کله اش که حالا مگر اینطور عبادت کردن شما خیلی قشنگ است که نماز خواندن ما زشت است ماجرا داشت اساساً به جاهای باریک می کشید که نهار را آوردند ولی آنجا هم یک بازی جدید راه انداخت و چنان چنگال چنگال با غدا ور می رفت و زیر و رویش می کرد و با چندش دماغش را بالا می کشید که آدم دو به شک می شد نکند دوباره هسته خرما توی غذا پیدا کرده است ولی آخرش دست انداخت ته حلقش یک مشت لوبیای قرمز را درآورد بیرون ؛ ریخت گوشه بشقابش که یعنی خوب نپخته است  . خلاصه که دردسرتان ندهم اگر بخواهم تمام داستانهایی که این زن در طول این یک هفته به سرمن درآورده است بنویسم می شود مثنوی هفتاد منی . پس چاره ای نیست جز آنکه بگذارم و بگذرم .

۱۲ نظر:

شاهرخ گفت...

سلام
در تاریخ امده است که در دوران ناصرالدین شاه هر وقت که چشنی پیش می امد برای تفریح شاه می رفتند محله یهودی ها دو تا یهودی می اوردند می انداختند توی وسط استخر باغ شاه تا با دست و پا زدن انها شاه کمی بخندد .
یهودی آزاری یکی از ویژگیهای این عصر بوده است که نهایتا با امدن رضا شاه پایان یافت فکر کنم مادر شوهر شما از بازمانده های قاجار است .
راستی پیش از حمله اعراب به ایران اصفهان انقدر یهودی داشت که اعراب به اصفهان یهودستان میگفتند .و انصافا قوم موفقی بودند و هستند . بیشتر دانشمندان و تجار و بانگ داران دنیا یهودی هستند شما که با یهودی جماعت نشست و برخاست داشتید کاش دلیل موفقیت انها را می پرسیدی.

محسن گفت...

آفرین براین قلم. واقعا مسلمان و یهودی آبشان توی یک جو نمیرود.

راد گفت...

خیلی عجیبه که یک یهودی در ایامِ عیدِ فطیر به ایران بیاد.

زن معمولی گفت...

سلام
شما را از همین مسابقه هه پیدا کردم راستش اول که امدم خواندم حس کردم قراره خواننده دعواهای عروس و مادر شوهر از این چیزها باشم که در دنیای واقعی هم هرگز خودم را درگیر این صحبت ها نمی کنم چه برسد به اینجا. بعد گفتم کسی که کاندیدا باشد و از همه مهمتر وبلاگش فیلتر هم باشد احتمالا خیلی حرفها برای گفتن و نوشتن داشته برای همین شروع کردم به جوریدن وبلاگ از راه همین گودر خودمان کم کم احساس کردم که دلم میخواهد بیایم و کامنت بگذارم این یعنی که از این به بعد هستم یک جور ناجور.
وقتی قلم خودمانی یک خانم را که خیلی هم به دل می نشیند می خوانم خیلی کیفور می شم. تبریک می گم.

امین گفت...

درود بر شما
نکات بسیار آموزنده ای داشت، از این به بعد یادم باشه اگه یه یهودی دیدم تو چاییش هسته خرما بریزم
بازم دم ایرانی ها گرم، شعور و فرهنگشون جدا از دینشون هست

عباس گفت...

تا زماني كه تمسخر واحترام نگذاشتن به همديگر لحاظ نشود آب هيچ كس با هيچ كس در يك جوب نميرود...

بگو آخه بيكاري مياي نمازت رو جلو يه يهودي ميخوني

1234 گفت...

پيرو نظر محسن براي من هم سوال شده با اين تفصيلي كه شما كرده ايد چطور آب يك مسلمان توي جوب يهودي رفته است ؟!!

خارخاسک هفت دنده گفت...

راد گفت...
خیلی عجیبه که یک یهودی در ایامِ عیدِ فطیر به ایران بیاد.


مثل این است که بگویی خیلی عجیب است که یک مسلمان در ایام عید فطر برود اسرائیل !
صرف نظر از اینها این جاری من ادعای لائیک بودن دارد و زیاد هم یهودی نیست .

خارخاسک هفت دنده گفت...

1234 گفت...
پيرو نظر محسن براي من هم سوال شده با اين تفصيلي كه شما كرده ايد چطور آب يك مسلمان توي جوب يهودي رفته است ؟!!

آبشان توی یک جوی هست اصولا فرقی با هم ندارند وقتی قرار باشد کسی برایشان فکر کند و به آنها دیکته کند .

خارخاسک هفت دنده گفت...

به شاهرخ :
اینها پشتکار دارند و متعصب هستند نسبت به خودشان عوامل ژنتیکی هم دخیل است باهوش هستند دیگر و مجبور بودند از همان زمان موسی روی پای خودشان بایستند .

خارخاسک هفت دنده گفت...

زن معمولی گفت...
سلام
شما را از همین مسابقه هه پیدا کردم راستش اول


متشکرم از لطفت فکر می کردم از خوانندگان قدیمی هستی قبلا اسمت را خوانده بودم جایی.

زن معمولی گفت...

خوب خوانندگان قبلی این وبلاگ نه متأسفانه سعادت نداشتم اما قبلا به نام من بدون سانسور می نوشتم. از همان موقع ها که شراگیم راه افتاد رفت تا پای سنگ قبر اون بلاگره نه خیلی قبل ترش. اما این که می گی رو خوب یادمه.

نوروزی دیگر

پول خوشبختی نمی می آورد

 غمگین نباشید و تلاش کنید به ادامه زندگی به خوشبین ترین حالت ممکن. زیرا برای غصه  خوردن در هر موقعیتی که فکرش را کنید سوژه مناسب پیدا می شود...