۸ اردیبهشت ۱۳۹۰

در اتفاقی نادر

همین چند دقیقه پیش  زنگ زده اند می روم می بینم پشت آیفون یک پسر ده , نه ساله است  (پدرش یک پاساژ سه طبقه می سازد  همین نزدیکی های خانه ما یکی دو ماه پیش پسرک وبیزقولک هنگام دوچرخه سواری باهم آشنا شدند). در عین ناباوری خیلی صاف و پوست کنده  صاف می رود سر اصل مطلب ببخشید خانم ؛ می شود بیایم توالتتان را بو کنم !
 کف کرده ام ؛ فکم آویزان شده است فکر می کنم این پسرک  آینده خوبی دارد با این جسارت  و اعتماد به نقس می تواند رییس جمهور بشود .می گویم : پسرم توالتمان دیگر بو نمی دهد . بیزقولک به تو گفته است بیایی ؟
می گوید : بله بیزقولک گفته خوب که بو بکشم آن ته تهش می توانم  بفهمم قبلا چه بویی می داده است .
بیزقولک خودش را به دو می رساند و می گوید : مامان فرشادِ  بذار بیاد تو یه  بو می کشه و می ره .

ته نوشت : حقیقتا شرمنده ام از نوشتن این متن باز هم در مورد بوی توالتمان . وبلاگ را برای نوشتن سخنان حکیمانه و ادیبانه می خواستم حالا ببین کارم به کجا کشیده است . هی داستانهای پیش و پا افتاده  می نویسم . بزرگوارانه مرا ببخشید برای ثبت در تاریخ می نویسم و بس شما می توانید قسمتهای بدبو را نادیده بگیرید.


۴ نظر:

Unknown گفت...

شرمندگی ندارد عزیزم ، بوی بد و گندزدگی دیگر گوشه ای از زندگی همه ما شده است . بوهای بد این روزها چیزی نیست که بشود از نظر ها پنهانش کرد. عالم و آدم فهمیده اند و اگر کسی هم چیزی نمی گوید فقط حفظ ظاهر می کند و از نجابتش است .

محسن گفت...

عیبی ندارد بانو. وبلاگ شماست هرچه بخواهید بنویسید.حرفهایتان کم حکمت ندارد! مخصوصا آنجا که که پسرک بخاطر جسارت در بوکشیدن توالت میتواند رییس جمهور شود!!

نبات داغ گفت...

خاری جان چه تخت گاز می ری ماشالله من به گردت نمی رسم. این بخشی انگار که تنش می خاره اشاره به پست چهارتا قبلتون.

زن معمولی(من بدون سانسور) گفت...

سه تا لایک! یکیش به خاطر توالتتان که دیگر بو نمی دهد دوتاش به خاطر اون پسره و رئیس جمهور و اینا..

نوروزی دیگر

پول خوشبختی نمی می آورد

 غمگین نباشید و تلاش کنید به ادامه زندگی به خوشبین ترین حالت ممکن. زیرا برای غصه  خوردن در هر موقعیتی که فکرش را کنید سوژه مناسب پیدا می شود...