۱۳ دی ۱۳۹۰

آقاي بدون سالاد و نوشابه و نون اضافه


رفتم دانشگاه آقاي خونه تا ترتيبي بدم براش نوبت بزنن بالاخره بعد از نود و بوقي،  بره از پايان نامه اش كه قرار بوده در دوره اول رياست جمهوري آقاي  معجزه هزاره سوم دفاع كنه . در دوره دوم رياست جمهوري همون آقا، منتهي بدون معجزات وبدون سالاد و نوشابه و نون اضافه ! دفاع كنه.
 گفتن: نمي شه !
 گفتم : خواهش مي كنم، نشستم براشون يه داستان پر سوز و گداز بهم بافتم كه  اين آقا با خانومش تو جاده شمال  تصادف كرده بودن، الان خانومش فلج شده تو خونه  خوابيده،  نه مي تونه حرف بزنه! نه مي تونه راه بره،  مشاعرش رو كاملا از دست داده،  اين آقا هم افسردگي  گرفته خودش نمي تونه بياد دنبال  ادامه تحصيلش  من اومدم كارهاش رو انجام بدم .
گفتن شما؟ 
گفتم: بنده  برادرش هستم .
آقاهه يه نگاهي به سرتا پاي من كرد و گفت: از كدوم برادرها؟ شباهتي به برادرها ندارين!
گفتم: آقا شرمنده همين الان زنش رو تصادفي و لال و فلج كردم. اگه مي گفتم زنش هستم كه باور نمي كرديد.  تصميم گرفتم برادرش باشم كه قضيه لو نره .
آقاهه خنديد، اما اونقدر خنگول بود باز هم باور نكرد كه كل ماجراي تصادف خالي بندي بوده، فكر كرد من زن دوم آقاي خونه هستم و زن اول واقعا تصادف كرده و افتاده كنج خونه و من براي  اينكه  عيار خودم رو پيش آقاي خونه بالا ببرم اومدم كار دانشگاهش  رو  دنبال مي كنم.
يعني خودم هم تعجب كردم كه يارو اينقدر قشنگ داستان پرآب و تاب اولي من رو باور كرد طوري كه اگر خودم رو مي كشتم هم، ماجراي تصادف رو نمي تونستم از ذهنش پاك كنم .

۸ نظر:

بهزاد گفت...

پایان نامه هایی که سر وقت دفاع میشن از این چیزا نداره و فقط تا دلت بخواد آب توش بستن، دیگه اونی که تجربه دو تا دولت آب بندی داره همینم نوبره (:
به این کارمندای دانشگاه جق بده، اینجا جمعی که همه هفت خط داستانگویی هستن داستانهای خارخسک هفت دنده را باور میکنن
حالا از این کارمندای دانشگاه که به گفته خودت خنگول اند چه انتظارهایی داری

ناشناس گفت...

چه علاقه ای به دروغ گفتن دارین!‏

زیبا گفت...

انتظاری هم ازشون نمی ره کسایی که با پارتی مدرک بگیرن و با پارتی برن بشینن اونا بالاها، تا همین حد می شه ازشون انتظار داشت!

مهدی گفت...

من از روی انسان دوستی وانمود کردم حرفای شما را باور کرده ام، آنوقت شما آمده اید و در وبلاگتان مرا خنگول خطاب میکنید، بشکند این دست که نمک ندارد

Bardia گفت...

هنوز خیلی ها هستن که دوست دارن کار مردم رو راه بندازن. حتی اگر داستان خوبی هم نداشته باشی. البته داستان خوب کمک خوبی هست ;)

ناشناس گفت...

خارخار خانم!
ما همیک مشکلی شبیه اقای شما دااریم و سنواتمان تمام شده. سوال که خدمتتان داشتم : یعنی راه علاجی بخشنامه ای چیزی شده؟

خارخاسک هفت دنده گفت...

بعيد مي دانم آقاي ناشناس هر چند با پارتي بازي و بعضي چيزهاي ديگر شايد بتوانيد راه علاج پيدا كنيد بخصوص اگر دانشگاه آزادي باشيد هميشه مي توانيد با پول خيلي چيزها را حل و فصل كنيد.

مریم گفت...

مردم از خنده

نوروزی دیگر

پول خوشبختی نمی می آورد

 غمگین نباشید و تلاش کنید به ادامه زندگی به خوشبین ترین حالت ممکن. زیرا برای غصه  خوردن در هر موقعیتی که فکرش را کنید سوژه مناسب پیدا می شود...