۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۱

پله پله تا صد سال تنهايي

هنوز نتوانسته ام خانه مورد علاقه ام را بخرم،
هنوز نتوانسته ايم حتي خانه امان را بفروشيم.
انباري ما بزرگ است، يك گوشه ي انباري سابق بر اين نم زده بود،‌ نمي دانم چطور؟  از سقفش، پشت ديوارهايش،‌ ازكفش،‌ اصلا از  هيچ كجايش  لوله ي آبي رد نمي شود كه بتوان دليلي براي اين نم زدگي پيدا كرد! اين يكي از عجايب سيصد گانه ي خانه ي ما بود  و هست و كسي برايش جوابي پيدا نكرده هنوز هم. من پيش ترها گفته بودم شايد اينها اثر جيش جن ها باشد و ماجرا ختم به خير شد، ديگر چون جوابي براي مسئله پيدا شده بود كسي پيگير نشد ببيند اين اثر نم زدگي به قاعده ي يك ديش ماهواره براي چي آنجا بوجود آمده است.
از وقتي قرار شد خانه را بفروشيم نم زدگي داخل انباري به يكي از مشغوليت هاي ذهني من تبديل شد. كدام آدم عاقلي خانه اش را در جايي بنا مي كند كه زيرش آب برود؟
به آقاي خانه گفتم: بايد فكري براي نم زدگي انباري بكني!
او هم گفت: چشم هر چه در توان دارم به كار مي بندم تا مشتري ها  نم زدگي قديمي انباري را نبينند. بعد هم به جد تلاش كرد كه ماجرا را پشت گوش بياندازد.
ما سه بار كه يك بار آن خيلي جدي بود سر اين داستان نم زدگي با هم بحثمان شد.
آقاي خانه مي گفت: وقتي مي گويي نم زدگي را درستش كنم يعني تمام طبقات فلزي و كارتن هاي كتاب و خنزپنزرهاي زندگي و رخت خوابها را از انباري بيرون بياورم تا بتوانم با گچ و رنگ آن گوشه ي سه كنج را درستش كنم. در اين فاصله تو نبايد مشتري بياوري و مزاحم كار من شوي و نبايد مدام بگويي، زود باش زودباش، چرا معطل مي كني؟ بايد بگذاري من با حوصله كارم را انجام دهم و مرا دستپاچه نكني!
من مي گفتم: آقا، اين نم زدگي خشك است يعني ديگر منبع نم كننده از بين رفته، اين نم زدگي فقط يك لكه ي بزرگ است و شما مي توانيد بدون بيرون آوردن كل زندگي از انباري آن را درستش كنيد.
اما آقاي خانه مي گفت : نچ نمي شود،‌ من نمي توانم كار سرسري انجام دهم.
آن يك بار كه  سر نم زدگي خيلي جدي  با هم بحثمان شد توي ماشين بوديم و از بنگاه مي آمديم.
به آقاي خانه گفتم: اصلا تقصير من است كه هيچ وقت تو را وادار به انجام كاري نكرده ام، هميشه مي گفتي، نع ! و من مي گفتم، چشم،  حالا مي خواهم خوب به حرفم گوش بدهي، وقتي ما اين خانه را گرفتيم فقط يك دختر داشتيم و نه هيچ چيز ديگري ولي حالا ما يك دختر ديگر و يك ايران اضافه داريم و بايد زندگي امان را متناسب با داشته هايمان بزرگ كنيم.
آقاي خانه گفت: يعني چه كه حتماً!  نه كه دختر امير توماني! حالا ويرت گرفته است كه خانه بزرگتر داشته باشي؟
من گفتم: من دختر امير تومان نيستم، اما شك ندارم كه تو پسر پهلوان پنبه اي، مرد حسابي مگرمن مي گويم بروي كاخ صاحبقرانيه را برايم بياوري  كه اينطور ضعف كرده اي؟
و بعد شروع كرديم به گله گذاري از همديگر، دلخوري هاي  جشن عقد كنانمان،‌ شب عروسي، پاتختي، به دنيا آمدن بيزبيز، دندان درآوردن بيزقولك، خريدن اولين گاو آقاي خانه، دعواي من با رييس شركت،‌ وبلاگ نويسي من،‌ گاوداري او وووووو اوه به خانه كه رسيديم من را پياده كرد و خودش گاز داد و رفت گاوداري!
من اما يك راست به انباري رفتم لكه را اندازه گرفتم طول و عرض و ارتفاعش را،  خشكِ خشك بود،‌ نشستم همانجا روي چهار پايه و بيست صفحه صد سال تنهايي خواندم. دوباره لكه را نگاه كردم. بعد پله پله تا ملاقات خدا را ده دوازده صفحه اي خواندم، دوباره لكه را نگاه كردم . جعبه ي گچ هاي رنگي بچه ها روي يكي از قفسه هاي انباري خودنمايي مي كرد. ناگهان فكري به ذهنم رسيد گچ سفيد را برداشتم وچهار پايه را گذاشتم روي صندلي و رفتم بالاي آن و شروع كردم به لكه گيري خط به خط . اول مرزها را پوشش دادم و بعد لكه ها را، همه ي همه اش را سفيد كردم،  تمام شد و رفت پي كارش به همين سادگي بود. فقط با يك گچ نقاشي.
آنوقت با خيال راحت رفتم بالا  بروم خانه امان،  آقاي خانه اما جلوي در خانه ايستاده بود با يك شاخه گل رز در دهان و چشمهاي بسته!
 با خوشحالي مي گويم: باز رفتي از كجا گل چيدي؟ گل دزد! يكبار دست به جيب شو يك شاخه گل از گل فروشي بخر.
آقاي خانه مي خندد و مي گويد: مي خواهم بفهمي  اگر بخواهي مدام با من دعوا كني و قهرباشي  دور و بر خانه  به چه كوير لم يزرعي تبديل مي شود بس كه من بخاطر منت كشي مجبور هستم برايت گل بچيينم.
من هم مي خندم و مي گويم : من مسئله انباري را حل كردم،‌ ديگر نيازي نيست بروي دل و روده اش را بيرون بريزي تا جيش جن ها را پاك كني.
بعد هم گل ِ  دزدي را مي گيرم،  برايش يك عشوه خركي مي آيم و با هم  به خانه مي رويم.

۹ نظر:

مشرقی گفت...

خوب شد صد سال تنهایی گره شما را باز کرد.

اقای خانه تان اصفهانی اند احیانا؟

پریسا گفت...

فوق العاده بود

Sepideh گفت...

hey az dast e in aghayoon bazi vaghta ..
Sepideh

ناشناس گفت...

یکی این کامنت رو پای همین مطلب تو پلاس گذاشته بود گفتم شاید نبینی:

maryam tahmasebi10:03 AM
خارخاسک جون آدرس خونتون را بزار شاید بتونم یک مشتری براش پیدا کنم یک همکار دارم دنبال خونه می گرد با یک انباری بزرگ

اینم آدرس ایمیلم: m.tahmasebi86@gmail.com

محسن گفت...

عشوه خرکی!آورین آورین!

باران گفت...

عاشقتم خارخارییییییییییییییییی

فریدا گفت...

چه آدم بزرگی رفتار می کنید..دوست دارم بعد از جر و بحث یک چیزی مثل خار توی قلب آدم وول نخورد... عوضش یک کاری کنی... مثل همین گچ مالیدن و درست کردن کار... مثل همین گل خریدن و شیطنت بعدش ... خودم هم تازه یاد گرفته ام !!!

ما میگیم امیر طومار لندن ولی !!!!

مشرقی گفت...

دوباره مطلبتان را خواندم. چه خوب که انقدر ساده مسایلتان حل می شود، من و همسر اگر بحثمان بشود دستکم دو سه روزی ادامه دارد.

مرتضی گفت...

جای خواندن صد سال تنهایی جلوی همون لکه توی انباریه!!

نوروزی دیگر

پول خوشبختی نمی می آورد

 غمگین نباشید و تلاش کنید به ادامه زندگی به خوشبین ترین حالت ممکن. زیرا برای غصه  خوردن در هر موقعیتی که فکرش را کنید سوژه مناسب پیدا می شود...