۳۱ خرداد ۱۳۹۱

گند دماغ ها و فاحشه ها


امروز عصر مو زرد و موشرابی را برای خوردن عصرانه به خانه دعوت کردم. هنوز اسباب کشی می کنند  و فرصت نوشیدن یک فنجان چای با تکه ای کیک و گپی خودمانی از آن چیزهایی است که برای خود من اغوا کننده است.
مو شرابی و مو زرد با یک جعبه شکلات به خانه می آیند. بیزبیز برای رمانتیک کردن فضا گیتار می زند. و بیزقولک شیطنت های معمولش را که غالباً اعصاب خرد کن هستند نمایش می دهد.  بعد هم از راه دوستی وارد می شود و چهار پنج تا از نقاشی هایش را که به در ودیوار خانه و حتی روی کارتن ها چسبانده به قیمت افسانه ای هر،  آ چهار! (شامل  چند خط کج و معوج) ده هزارتومان! به زن های فاحشه می فروشد!
با خنده به زن ها می گویم: تکلیف داخل کمدها و زیر تخت ها و سقف خانه برای نصب کردن تخت خواب و سرویس دهی به مشتری ها چه شد؟ سرجمع توانستید چند تخته اغوا کننده در خانه اتان نصب کنید؟
مو زرد از خنده ریسه می رود و می گوید: روز اول که برای دیدن خانه ات آمدیم،‌ آن قدر گند دماغ و بد ادا بودی که فکر کردیم بهتر است با شوخی تبدیل کردن خانه ات به فاحشه خانه تو را بچزانیم.
مو شرابی جدی تر گفت: نه خدایی،  واحدهای قسمت شمالی بیشتر به دلمان نشسته بود. می خواستم کاری کنم اشتیاقت  برای فروختن خانه به ما فروکش کند.
من هم خندیدم و گفتم: من گند دماغ هستم؟ شاید آن روز حال خوشی نداشتم ولی گند دماغ؟ ( نمی دانم چرا باید گنددماغ به نظر آمده باشم) و ادامه می دهم من شوخی شما را زیاد شوخی نگرفتم، راستش را بخواهید برایم سوژه جالبی بود. فکر کردن به این که این خانه می تواند پس از ما به چه حال و روزی بیفتد هیجان انگیز بود. از این  که شما آن قدر با جسارت می گفتید خانه را برای تبدیل کردن به عشرت کده خریداری می کنید خوشم آمده بودم.
مو شرابی گفت: جداً فهمیدی که ما دروغ می گوییم؟! ولی این طور نشان نمی دادی!؟
گفتم:  من این طور دروغ ها را دوست دارم. از آن دروغ هایی است که ترجیح می دهم راست باشد. در این دروغ ها قوه تخیل و خلاقیت وجود دارد. هر زنی نمی تواند از این دروغ ها بگوید. از این وصله ها به خودش بچسباند. این ماجرا برایم جذابیت داشت بدون کم و کاست حرفهای شما را در وبلاگم نوشتم، با همان صراحت که شما گفتید خانه رابرای چه کاری می خواهید،  نوشتم،  دو فاحشه آمده اند،‌ می خواهند خانه ما را بخرند. و کل  منطقه را سرویس دهند!
موشرابی و موزرد،‌ حیرت کرده بودند،‌اصرار کردند آدرس وبلاگ را به ایشان بدهم تا نتیجه خواب و خیالی که برای خانه ی ما دیده بودند را در بازتاب حرف و حدیث های دیگران ببینند. بیشتر نگرانی اشان از این بود که اسم و رسمشان را نوشته باشم.
خیالشان را راحت کردم که همه جا گفته ام مو شرابی و موزرد و گاهی هم از لفظ فاحشه استفاده کرده ام. آدرس وبلاگ را به ایشان ندادم. گفتم : وبلاگ من خط قرمز من است آن جا راحت می توانم حرف بزنم،‌گاهی دروغ بگویم، خود گنده گویی کنم،‌ خودم را صبور تر ازآن چه هستم،‌ عاقل تر از چیزی که می نمایم، مهم تر از تمام چیزی که در تمام زندگی ام بوده ام نشان دهم.
گفتم: نترسید حالا مردم آن قدر فواحش از انواع مختلفش را دیده اند که فهمیده اند تن فروش ها معصوم ترین نوعشان هستند. حتی گفتم دوستانی به من خرده  هم گرفته اند،‌چون  به نظرشان آمده بود من،‌ شما را تحقیر کرده ام،‌ از خانه بیرون انداخته ام و جدی نگرفته امتان.
مو شرابی گفت: ای کاش در وبلاگت می نوشتی که فهمیده ای ما دروغ گفته ایم. و اینها همه من باب شوخی بوده است.
گفتم: چرا باید می نوشتم فکر می کنم شما دروغ گفته اید؟ شما می خواستید من باور کنم داستانتان آن چیز است که می گویید و من همان طور فکر کردم. من فقط همان چیزی را نوشتم که شما گفته بودید بنابراین اگر می نوشتم" ولی من فکر می کنم این ها دروغ می گویند". در واقع اراده خودم را بر تخیل شما حاکم کرده بودم.
مو زرد از ماجرا خوشش آمده بود بارها اصرار کرد که آدرس بدهم  تا او هم خاطرات را بخواند،‌ ندادم.
گفتم: ای کاش چیز دیگری از من می خواستی!
عصر خوبی بود. خوش گذشت،  فکر می کنم تنها همسایه هایی که بعد از رفتن از این آپارتمان به راستی دل تنگشان شوم مو زرد و موشرابی باشند.

۱۰ نظر:

Sedi Bigdeli گفت...

خدایی این دفعه ماله کشیدی یا راستکی بود؟ :)

ناشناس گفت...

در بهترین حالت هر چقد تلاش کنی وعده ای رو قانع کنی ، هستن فوج فوج آدمایی که در حالت قبل از قانع شدن گروه اول بسر می برن. نیو مدم که اینو کامنت بدم اما با دیدن کامنت اول به ذهنم رسید. روی سخنم با تو نیس خارخاسک با کامنت دهنده اولی هم نیست.
تو قهوه تلخ یه جایی مستشار اتفاقاتشو تعریف می کرد که سحر جوزانی گفت :"مستشار تو جه خوب دروغ می گویی دروغ گفتن هایت را دوست دارم بازم برایمان دروغ بگو"
من نمی دونم راستی یا دروغ، اصن اهمیتی نداره. من داستان هاتو دوست دارم.

اما نابغه برا این اومدم کامنت بدم که
با سرچ عبارت "مو زرد و موشرابی" در گوگل 3 تا نتیجه اول لینک بلاگ خودته
همونطور که معلومه من دروغاتو علاوه بر دوست داشتن باور هم می کنم دیگران هم مخیر هستن قطعا
اصن شاید من منظوره کامنت اولیو بد فهمیدم.... اما گفتن اینا ضرر نداشت
حالا که این همساده هات "سالمه" از آب درومدن بشون بگو دعا کنن بلکم گودر جون بگیره.

ماركوپلو دم كشيده گفت...

حالا نه اينكه اونا با سرچ همين فاحشه و مو زرد و مو شرابي و خونه نمي تونن پيدا كنن اينجا رو.
صرف نظر از اينكه اين يكي هم چند درصدش تخيل زنده و قل قل كن تو بود و چند درصدش واقعيت، ماجراهاي مو زرده و مو شرابي هه جالب بودن براي من. به خصوص كه باعث شده بودن تند تر آپ كني! فك كنم تو تنها كسي نباشي كه دلش براشون تنگ بشه

اميد گفت...

خراب کردی! من الان با سرچ کردن «موزرد موشرابی» به وبلاگت اومدم! :)

روزگار سبز من گفت...

حالا با سرچ اون دو تا کلمه که بهشون گفتی که راحت وبت رو پیدا میکنن :)

Sedi Bigdeli گفت...

جناب ناشناس ممنون از کامنت تون، از قضا بنده هم بسیار به داستان های ایشون چه راست چه دروغ علاقه دارم، شاید بد نوشتم اما منظور منم این بود که الان باز اینم تخیله یا واقعیه؟ منم با جناب مارکوپلو موافقم که بودن این دوتا خانم خوبی ش این بود که خارخاسک تندتر آپ می کرد:)

شکیبا گفت...

متاسفانه یه سرچ ساده از مو زرد و مو شرابی و اولین لینک وبلاگ خارخاسک!!!!

ناشناس گفت...

همون ناشناس کامنت دوم هسم
علاوه بر همدلی با "مارکوپلو" و "همیشه"
اذعان دارم که:
تو بنویس! فقط تن تن بنویس،
اصلا اهل کامنت دادن نبودم، امااحساس مس کنم مدام باید این معدود بلاگر های فعال بعد از سونامیه گودرو، فالو، حمایت و تشویق بکنم که شاید ققنوسی ازین خاکستر برخیزد
خار خاسک به خواننده هاش متعهد عمل کرده.
با هر انگیزه و کارکردی که پست میزنی ممنونم از پست هات.

گردآفرید گفت...

منم فهمیدم که قضیه خانم های مو رنگی رنگی چیه، کسی عتیقه های مامان بزرگشو جمع نمی کنه ببره محل کارش!!!

ناشناس گفت...

شاید باید یاد بگیری مثل مو زرد و مو شرابی ارزشی برای دیوانگی انسانها قائل نباشی و بدون ترس از این دیوانگانه برچسب زن هرچی دوست داری بگی گور پدر مردم دیوانه

نوروزی دیگر

پول خوشبختی نمی می آورد

 غمگین نباشید و تلاش کنید به ادامه زندگی به خوشبین ترین حالت ممکن. زیرا برای غصه  خوردن در هر موقعیتی که فکرش را کنید سوژه مناسب پیدا می شود...