ته بازارچه یک مغازه خیلی قدیمی فرش فروشی است .امروز گذرم به این گوشه ی گرد و خاک گرفته افتاد. پیرمرد فرتوتی با عینک ته استکانی روی یک صندلی خنزر پنزری نشسته بود آیند و روند مردم را در بازارچه نگاه می کرد. من که رسیدم گفت : اینجا فرش فروشی ها؟
لابد فکر می کرد من دنبال سرخاب سفید آب هستم اشتباهی آمده ام .
گفتم : من هم می خواهم فرش بخرم دیگر پدر جان . می خواهم قیمت بگیرم .
" اصلا من فرش دستباف خودمان را خیلی دوست دارم . می گویم یا باید فرش دست بافت زیر پایمان باشد یا زیلو حد وسط هم ندارد . پانصد شانه ؛ هفتصد شانه ؛ کویر یزد؛ باغ شیراز و ستاره مشهد و اینها هم نداریم . ماشینی بلژیکی و ایتالیایی و اینها را هم دوست ندارم . گره های فرش را باید آدمها با دستهایشان زده باشند . همینطور گره زده باشند وخاطراتشان را نشخوار کرده باشند . آنوقت وقتی تو روی آن فرش می خوابی لابلای خاطرات آدمها خوابت می برد . لابلای عاشق شدنهایشان ؛ بچه دار شدن هایشان ؛ مصیبت دیدن هایشان ؛ زندگی کردن هایشان "
بگذریم ؛ رفتم توی مغازه . فرشهای دست دوم روی هم افتاده بودند یک طرف ؛ فرشهای نو و ابریشمی یک طرف ؛ پوستر رنگ و رورفته ی ؛ قدی فیلم تایتانیک آنجایی که لئوناردو دیکاپریو ؛ کیت وینسلنت را بغل کرده و به یک جایی خیره شده اند هم آن وسط روی دیوار مقابل. نگاهم که روی پوستر خیره شد پیرمرد فرش فروش با ذوق زدگی گفت : قشنگه نه؟
گفتم: آره قشنگه خوب .
گفت : بالایی ولی قشنگ تره .
گفتم : اون پسره؟
با تعجب گفت : اون که پسرنیست , جفتشسون دختر هستن .
گفتم : نه بابا اون بالاتریه پسره اون یکی دختر .
خیلی جدی گفت : نه هردوشون دخترن اون بالاتریه هم قشنگ تره .
گفت : من این فیلم رو دیدم اون بالاییه پسره اسمش هم هست لئوناردو دیکاپریو .
با یک لحن ناجوری گفت : نخیر هر دوشون دخترن ؛ بعد با دلخوری اضافه کرد ، حالا چی می خوای بگو من می خوام برم جایی باید ببندم .
ظاهرا ادامه بحث را با آدم یک دنده ای مثل من که پایش را کرده بود توی یک کفش و می گفت : لیوناردو پسر است بی نتیجه می دید و می خواست هر چه زودتر شر مرا کم کند .
من هم البته دیگر لفتش ندادم ؛ می ترسیدم تمام رویاهایش در مورد دختر مورد علاقه اش باد هوا شود .زدم و آمدم بیرون .
آه لئوناردو کاش می دانستی شهرتت تو را تا کدام سوراخ سنبه ها کشانده است . کاش یک نفر به گوشت می رساند که یک پیرمرد فرش فروش در ولایت ما تو را مثل یک پری دوست دارد . آه کاش می دانستی .
لابد فکر می کرد من دنبال سرخاب سفید آب هستم اشتباهی آمده ام .
گفتم : من هم می خواهم فرش بخرم دیگر پدر جان . می خواهم قیمت بگیرم .
" اصلا من فرش دستباف خودمان را خیلی دوست دارم . می گویم یا باید فرش دست بافت زیر پایمان باشد یا زیلو حد وسط هم ندارد . پانصد شانه ؛ هفتصد شانه ؛ کویر یزد؛ باغ شیراز و ستاره مشهد و اینها هم نداریم . ماشینی بلژیکی و ایتالیایی و اینها را هم دوست ندارم . گره های فرش را باید آدمها با دستهایشان زده باشند . همینطور گره زده باشند وخاطراتشان را نشخوار کرده باشند . آنوقت وقتی تو روی آن فرش می خوابی لابلای خاطرات آدمها خوابت می برد . لابلای عاشق شدنهایشان ؛ بچه دار شدن هایشان ؛ مصیبت دیدن هایشان ؛ زندگی کردن هایشان "
بگذریم ؛ رفتم توی مغازه . فرشهای دست دوم روی هم افتاده بودند یک طرف ؛ فرشهای نو و ابریشمی یک طرف ؛ پوستر رنگ و رورفته ی ؛ قدی فیلم تایتانیک آنجایی که لئوناردو دیکاپریو ؛ کیت وینسلنت را بغل کرده و به یک جایی خیره شده اند هم آن وسط روی دیوار مقابل. نگاهم که روی پوستر خیره شد پیرمرد فرش فروش با ذوق زدگی گفت : قشنگه نه؟
گفتم: آره قشنگه خوب .
گفت : بالایی ولی قشنگ تره .
گفتم : اون پسره؟
با تعجب گفت : اون که پسرنیست , جفتشسون دختر هستن .
گفتم : نه بابا اون بالاتریه پسره اون یکی دختر .
خیلی جدی گفت : نه هردوشون دخترن اون بالاتریه هم قشنگ تره .
گفت : من این فیلم رو دیدم اون بالاییه پسره اسمش هم هست لئوناردو دیکاپریو .
با یک لحن ناجوری گفت : نخیر هر دوشون دخترن ؛ بعد با دلخوری اضافه کرد ، حالا چی می خوای بگو من می خوام برم جایی باید ببندم .
ظاهرا ادامه بحث را با آدم یک دنده ای مثل من که پایش را کرده بود توی یک کفش و می گفت : لیوناردو پسر است بی نتیجه می دید و می خواست هر چه زودتر شر مرا کم کند .
من هم البته دیگر لفتش ندادم ؛ می ترسیدم تمام رویاهایش در مورد دختر مورد علاقه اش باد هوا شود .زدم و آمدم بیرون .
آه لئوناردو کاش می دانستی شهرتت تو را تا کدام سوراخ سنبه ها کشانده است . کاش یک نفر به گوشت می رساند که یک پیرمرد فرش فروش در ولایت ما تو را مثل یک پری دوست دارد . آه کاش می دانستی .
۲۲ نظر:
خاری جان الان که گفتی منم شک کردم نکنه دختره!؟
سلام خارخاسک جان
مشکل از چهره و شهرت دی کاپریو یا ندانستن مرد پیر نیست
مشکل اینه که مرد پیر همجنس گراست! :)))
راستی اصلا از این مونالیزا خوشم نمیآد، داوینچی هم دلش خوشه که من تابلو کشیدم!
آه کشیدی آه آمد
دارم زور می زنم ترجمه کنم بفرستم براش تو سایتش/ خوب معلومه که بیکارم
به روح الله : راستش از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون من خودم هم همین فکر رو کردم .
اما صبر کن ببینم یعنی چی که از مونالیزا خوشت نمی آد ؟ من بگم از اسم روح الله خوشم نمی آد خوشت می آد آقا ؟
دل شکستن هنر نمی باشد و مابقی قضایا ...
چسبیده به زمین : جان من راست می گی جدی داری ترجمه می کنی .؟ یه وخ دیدی دعوتش کرد هالیوود برن ببینن هم رو بعد حرف در می آرن واسمون ها .
آه خارخاسک ؛ آه
سلام
این قسمت فرش رو خیلی خوب اومدین
اینکه میون گره های فرش هزار تا خاطره است . اینکه لابه لای خاطرات آدمها خوابمان می برد . ای کاش این متن همش در مورد همین خاطراتی بود که لابه لای گره های فرش ، کوچه پس کوچه ها و خیابونا و صندلی ها و نمی دونم . هرجائی که خاطراتمون رو جا گذاشتیم می بود . این دو خط به کل متنتون چربید . انگیزه ام بیشتر شد برای نوشتن پستی که مدتی بود داشتم بهش فکر می کردم ...
:)) بیچاره حسابی حالش گرفته شده، شاید هم میدونسته پسره و به رو خودش نمی آورده
alan goshim keyboard farsi nadare finglish minevisam
bayad ghabool kard ke donyaye harkasi sajgteyete afkar va bavarashe ... kafie ke bavar dashte bashi kchizieo va hamun barat etfagh miofte.
age alan yeki be man bege alan sobe dar hali ke shab bashe man tajob nemikonam agar un bavar dare sobhe vaghan barash sobhe va khorshid dare mitabe
ye zamani bood ke bahashun bahs mikardam va sai mikardam bavareshoon ro taghyir bedam ama baidha fahmmidam daer sooraty h ke betoonam bavareshon ro tavaz konam mesle mahi shodan ke az tang oftadan biroon va dge magiat va hayateshoon ro az dast dadan
bavar adamha mesle hobaviye ke toosh zendegi mikonan va zire oun hobab donyashun ba ghavanin ounha dar jaryane va hichkas hagh nadare hobab un yeki ro beshkoone ya tarak bede... chun un bavar un hobsb moghadase
چه خوب شد که اصرار نکردی و بیخیال قضیه شدی :)
دوست دارم که گذاشتی پیرمرد تو رویای خودش بمونه:)
و من اما در تلاطم خوابِ خاطرات گرههاي نرمينه فرشها سكوت ميكنم...
.
مثه اون جك هس كه ميگه:
يارو فيلم تايتانيك و ميبينه،بعد بهش ميگن: ديدي؟ چطور بوود؟
ميگه: خوب بوود اما آخرشم نفهميديم تايتانيك دختره بوود يا پسره!
:دی
من م رو فرش دستباف هيچ وقت احساس تنهايي نمي كنم..يه گل پنج پر آبي كه دويست بار تو فرش تكرار شده، دويست نوع متفاوت بافته شده..ميشه حس كرد كه دخترك بافنده وقت بافتن هر كردوم از اين گل ها چه حسي داشته..راستي كه قالي (فرش دستبافت ايراني)زيباست..
از اونجا که من به دسته احساساتی ها تعلق دارم حاضرم برام حرف در بیارن ولی اونا حالشو ببرن
ولی گذشته از این حرفا من با نظرت در مورد فرش دستبافت به طور کامل موافق نیستم/ من خودم هم فرش بافتم یه جا می رم میبینم با کفش می آن رو فرش دستبافت حالم گرفته می شه/ ولی خوب هم نشخاری افکار با بافنده ها هم حس خوبیه قشنگ نوشتی من تا اینطوری به قضیه فکر نکرده بودم
اوهوم.درست میگی.
نشخوار خاطرات
خب چرا زدی تو ذوق بنده خدا!!
کلی عاشقش شده بود بعد تو هی گیر دادی پسره!!
یه جوری شدم.. :دی
یحتمل پدر جان اهل بلاد قزوین بوده اند
kheili bahal bood, koli khandidam
سلام مجدد
ما که بحثی نداریم! خارخارجان
اصلا من عاشق مونالیزام!
حالا اگه اون حرفم دروغ باشه، این یکی دروغ نیست، عاشق شیطنت های بیزبیز و قول قولک، دو تادسته گل شما هستم.. راستی اسمشون رو گمون کنم اشتباه کردم و بیزبیز و بیزقولک درسته :)))
خوب كردي كه تمام روياهاش رو در مورد دختر مورد علاقه اش به باد هوا ندادي ولي شك رو تو دلش انداختي.
ارسال یک نظر