من در شب یلدا به دنیا آمده ام ؛ در بیمارستان حضرت مریم اصفهان . دو مامای ارمنی مریم خانم و زری خانم مرا به دنیا آوردند . مادرم به دنیا نیامده دیوانه وار مرا دوست داشت به همین خاطر نه ماه تمام سعی کرد با هر وسیله ای که می تواند مرا از آن جا بیرون بکشد .از قرص و آمپول بگیر تا دویدن و پریدن و جهیدن و سنگ به شکم زدن و زرچوبه خوردن را امتحان کرد . ولی من نشسته بودم و به ریش نداشته اش می خندیدم .
پدر سوخته ها کار خودشان را کرده بودند و ماحصلش را نمی خواستند !
وقتی یکی از تیمسارهای بالادستی پدرم فهمید مادرم می خواهد مرا بیاندازد . زنش را واسطه کرد تا مرا به دنیا نیامده از آنها بخرند . تیمسار و زنش بچه دار نمی شدند .
گفتند : همانقدر که وزن زمان تولدم باشد طلا وزن می کنند و مرا با آن مبادله می کنند .
مادرم پشیمان شد . تیریپ روشنفکری گرفت . ورق برگشت حالا دیگر شب تا صبح می نشست به دعا خواندن تا بچه ای که دست کم معادل سه کیلو و صد گرم طلا می ارزد سالم به دنیا بیاید . عاقبت هم دلش نیامد مرا به تیمسار بدهد .
من سالم به دنیا آمدم . با خصلتهای یک اصیل زاده اصفهانی . میان آن چهار برادر و خواهر تهرانی این من بودم که از همان اوان کودکی چراغهای اضافه خانه را خاموش می کردم . خود من بودم که اگر شیری چکه می کرد می دویدم برای بستنش . این من بودم که میان یک لباس گران و دو لباس ارزان تر ؛ دو لباس ارزان تر را ترجیح می دادم . پول توجیبی ام را پس انداز می کردم و از خواهرها و برادرهایم پول قرض می گرفتم . تنها من بودم که بستنی ام را آخر تر از همه تمام می کردم . پشت کمد پفکم را می خوردم تا مشتری زیاد نشود . من بودم که دوچرخه ام را قرض می دادم و حتی یکبار خودم به سیری دل دوچرخه سواری نکردم تا خراب شد .این من بودم که مشقهایم را نمی نوشتم چون فکر می کردم مدادم تمام می شود و ...
اما تعدادی کار ناجور هم داشته ام در پرونده ام .
تا دوازده سالگی دستم کج بود چیز خوبی که می دیدم و دوست داشتم کش می رفتم .خجالت هم نمی کشیدم .الان هم عذاب وجدان ندارم .
در نه سالگی اجازه دادم یکی از پسرهای همسایه که هم سن من بود و الان اسم و رسمی دارد وچهره شناخته شده ای است و می توانم همینجا با بردن اسمش او را نابود کنم پشت در اتاق پذیرایی امان مرا ببوسد .
در شانزده سالگی برای اولین بار یک سری عکس مستهجن دیدم و یکسال تمام با خودم مبارزه کردم تا عکسها را آتش بزنم اما نتوانستم . عاقبت هم دادمش به یکی از دوستانم بعد هم پسش گرفتم .
تا بیست و یک سالگی همچنان از درخت شاتوت خانه امان بالا می رفتم و شاتوت های سردرختی را همان بالا می خوردم .
و.....
بله من شب یلدا به دنیا آمدم .
پدر سوخته ها کار خودشان را کرده بودند و ماحصلش را نمی خواستند !
وقتی یکی از تیمسارهای بالادستی پدرم فهمید مادرم می خواهد مرا بیاندازد . زنش را واسطه کرد تا مرا به دنیا نیامده از آنها بخرند . تیمسار و زنش بچه دار نمی شدند .
گفتند : همانقدر که وزن زمان تولدم باشد طلا وزن می کنند و مرا با آن مبادله می کنند .
مادرم پشیمان شد . تیریپ روشنفکری گرفت . ورق برگشت حالا دیگر شب تا صبح می نشست به دعا خواندن تا بچه ای که دست کم معادل سه کیلو و صد گرم طلا می ارزد سالم به دنیا بیاید . عاقبت هم دلش نیامد مرا به تیمسار بدهد .
من سالم به دنیا آمدم . با خصلتهای یک اصیل زاده اصفهانی . میان آن چهار برادر و خواهر تهرانی این من بودم که از همان اوان کودکی چراغهای اضافه خانه را خاموش می کردم . خود من بودم که اگر شیری چکه می کرد می دویدم برای بستنش . این من بودم که میان یک لباس گران و دو لباس ارزان تر ؛ دو لباس ارزان تر را ترجیح می دادم . پول توجیبی ام را پس انداز می کردم و از خواهرها و برادرهایم پول قرض می گرفتم . تنها من بودم که بستنی ام را آخر تر از همه تمام می کردم . پشت کمد پفکم را می خوردم تا مشتری زیاد نشود . من بودم که دوچرخه ام را قرض می دادم و حتی یکبار خودم به سیری دل دوچرخه سواری نکردم تا خراب شد .این من بودم که مشقهایم را نمی نوشتم چون فکر می کردم مدادم تمام می شود و ...
اما تعدادی کار ناجور هم داشته ام در پرونده ام .
تا دوازده سالگی دستم کج بود چیز خوبی که می دیدم و دوست داشتم کش می رفتم .خجالت هم نمی کشیدم .الان هم عذاب وجدان ندارم .
در نه سالگی اجازه دادم یکی از پسرهای همسایه که هم سن من بود و الان اسم و رسمی دارد وچهره شناخته شده ای است و می توانم همینجا با بردن اسمش او را نابود کنم پشت در اتاق پذیرایی امان مرا ببوسد .
در شانزده سالگی برای اولین بار یک سری عکس مستهجن دیدم و یکسال تمام با خودم مبارزه کردم تا عکسها را آتش بزنم اما نتوانستم . عاقبت هم دادمش به یکی از دوستانم بعد هم پسش گرفتم .
تا بیست و یک سالگی همچنان از درخت شاتوت خانه امان بالا می رفتم و شاتوت های سردرختی را همان بالا می خوردم .
و.....
بله من شب یلدا به دنیا آمدم .
۴۲ نظر:
شرمنده ها!
:*
سلام خارخاسک عزیزم.من بیدارم و پستت را خوندم.میدونی یه جایی خوندم «چیزی که راجع به کتاب خیلی حال میده اینه که آدم وقتی کتاب رو میخونه و تموم میکنه دوس داشته باشه با نویسندش دوست صمیمی ش باشه و بتونه هر وقت دوست داره یه زنگی بهش بزنه»
اونوقت این احساس زمانی به من دست می ده که مطالب تو رو می خونم.شاید ندونی که خیلی از پستهات چقدر تاثیر گذاره.من نمیدونستم خاطرات ماشال مال توئه.همیشه می خوندم و تصور زیبایی ازش داشتم .برای عزیزترین گفتنش دلم غش می رفت.از بی پروا حرف زدنش کیف می کردم.خلاصه ماشال باشی یا خارخاسکی که هفت تا دنده داره بی نظیری
و خوندن وبلاگت باعث شد تا حس کنم منم میتونم بنویسم و نوشتم هرچند به خوبی و زیبایی تو نیست و نمیتونه باشه اما حداقلش اینه که تونستم اعتماد به نفس کون مگسی خودمو بالا ببرم و به خودم بگم که تونستم.
ممنونم از نوشته هات و دوستت دارم.
ای جان! من هم شب یلدا به دنیا آمده ام. ساعت هشت شب، درست وقت اخبار. می گویند من از اول هم هوچیگر بودم.
الان خیلی ذوق زده شدم.
تولدتان مبارک.
همه ی شب یلدایی های دنیا بالاخره شادی را به دنیا برمی گردانند.
شما اینم که ادعا می کنی نیستی.چون کلا مجردی.حالا مرد یا زن.
با اینحال تولدتون مبارک البته اگر رو دنده خارخاسکی نباشی
تولدتون مبارک ... عمرتون هم به اندازه هزار شب یلدا باشه
تولدت مبارک عزیزه دلم ...
یلداتم مبارک.....
قشنگترین آرزوهارو واست دارم:)
سلام
من از خوانندگان خاموش وب لاگت هستم.
تولدت رو تبریک می گم و امیدوارم همیشه خودت و خانوادت سالم و شاد و موفق باشین.
ای شیطووووون
تولدتون مبارک، خیلی خیلی مبارک
تولدت مبارک ماشال خارخاری جوووووووووووونم
سلام،
تولدت مبارک. چه شب خوبی:) شب تولد مهر...
تولدت مبارک! ایشاله صد ساله باشی، گل همیشه بهاره باشی:)
تولدت مبارک خارخاسک خانوم :*
سلام ...
تولدتون خیلی مبارک ... D:
تولدت مبارك خانم عزيز .اميدوترم امسال بيشتر بخندي ،سورپرايز شي و ذوق كني.
تولدتون مبارک (مخفی ترین پیام این پست این بود که دیشب زادروز شما بوده)
تولدت مبارک!
تولدت مبارک
پس یلدا خانوم تولدت مبارک
من با رفیقام شرط بسته بودم متولد آذرماهی. یعنی حالا برای چند ساعت باید ببازم؟
سلام دوست عزیز.
بزرگترین پایگاه وب سایت های ایرانی راه اندازی شد!!!با عضویت در این سایت می توانید به معرفی تعداد نامحدود وب سایت هایتان بپردازید و لینک تمام مطالب وب سایت هایتان را در این پایگاه عظیم ثبت کنید و در معرض دید عموم قرار دهید.با این کار آمار وب سایت های شما روزانه بیشتر می شود...
با عضویت در این پایگاه و ثبت وبسایت+مطالب وب سایت هایتان ما را در این راه یاری نمایید.
منتظر شما دوست عزیز هستیم.
www.todaylinks.org
تولدت مبارک :)
نیمه زمستان به دنیا آمدم... هفت ماهه... کلا به اندازه کف دست بوده قد و اندازه ام!!! در گذار از آی یو دی و کاندوم آخرین فرزند نجات یافته در رحم مادر و ته تقاری خانواده بودم...
ترس ترس ترس... کودکی ام با لقب اضافه و تنها فکر میکردم بچه سر راهی ام... در دبیرستان به گفته ی بزرگتر هایم خنگ!!!! در دانشگاه تنبل!!! با دختر هایی که قرار ازدواج داشته ام... هر دو با دیگر کسی روی هم ریخته اند...
نمیدانم خدا هست یا نه.. گاهی به نبودنش آگاهم گاهی از بودنش لذت میبرم!!!!
تنها میدانم زندگی همچنان ادامه دارد...
و تو تنها کسی هستی که گلیم خودت را از آب بیرون میکشی نه کس دیگر...
تولدت مبارک... :-)
بهترین آرزوها رو براتون دارم و دیگه این که این پست عالی بود.
دیدی وقتی چیزی را نمی خواهیم کسی طالبش باشه چقدر برامون عزیز می شه . حکایت مادر شما و جناب تیمسار هم همین بوده. راستی چرا ؟؟؟؟
تولدتان هم خیلی مبارک . که اگر در آن جهیدن ها و پریدن ها اتفاقی برایت می افتاد فکر می کنی حالا ما خارخاسک چند دنده داشتیم ؟
خارخاری جان
درد مشترک ته تغاری بودن را من نیز چشیده ام.
آن وقت ها بیشتر جو می دادم و می گفتم: سگ خونه باشی کوچیک خونه نباشی
با تشدید
جواب می داد گاهی
من خارخاسک رو خیلی بیشتر دوست دارم
اما به توانایی نویسندگی شما واقعا احترام می گذارم که ماشاءالله کاملا واقعیه
یکی از قشنگ ترین و دلنشین ترین متن هایی بود که ازتون می خوندم. هدیه ی قشنگی بود. ساده و دلنشین!:) اصفهان و بیمارستان مریم برای لحظه ای برام زنده شد. دلم لک زد برای شنیدن زبان ارمنی! برای تک تک سنگفرش های جلفا! دلم خواست منم می تونستم با بزرگواری و شیطنت شما در مورد خواستن ها و نخواستن های دیگران حرف بزنم:) زنده باشید! سرشار و رهسپار! مؤید و مانا!
تولدتون مبارک :)
تولدتون با تاخیر مبارک.... خیلی جالب بود
سلام عزیزم تولدت مبارک . از بودنت و از پیدا کردنت خوشحالم تا قبل از اون اعترافت نمیدونستم ماشال خودتی یه جاهایی آدم میمونه که تو کی هستی یه زن یا یه مرد با خاطراتی اینقدر عمیق و واقعی هرچی هستی خوبی .
از دوران جنینی هم وروجکی بودی واسه خودت ها نه مامانت حریفت شده نه خدا . بیچاره آقای خونه .
منم تولدت را تبریک میگم
inam dastan khoobi bood.aghaye kharkhasak jan
با یه روز تاخیر ، تولدتون مبارک
تولدت مبارک.از خوندن نوشته هات لذت میبرم.موفق باشی.
اولن: از كجا معلوم كه نفروخته باشن ت و اين داستان رو سر هم كردن كه پدر مادر اصلي نتونن يك روزي تورو پس بگيرن(مثل اين داستانهاي فارسي وان) يا اصلن از كجا معلوم كه توي بيمارستان عيسي ابن مريم عوض نشده باشي؟ خرجش يك لحظه حواس پرتي يا شيطنت پرستاره.
دومن: اين قضيه طلا و وزن و اين چرت وپرتا هم يا زاييده ذهن خودته براي مختصري تحويل گرفتن خودت يا محض دلخوش كنكي تو از طرف بزرگترا ساخته شده.
سومن: اگه من جاي تو بودم پته اون آدم معروفه كه يك زماني ماچت كرده بود رو آب مي ريختم و كلي پرونده سازي و شهرت. اصلن الان دور دور لو دادن و منتشر كردن و ضايع بازيه.مگه چيه خارخاسك از ويكي ليكس كمتره؟
چهارمن: منم تا اين سن يادم نمياد شاتوت رو روي زمين خورده باشمهميشه بالاي درخت. تازه هميشه يك سوال عجيب توي ذهن مادرم بود كه بعد شاتوت خوري ازمون مي پرسيد: شما جونورا چجوري شاتوت ميخورين كه فقط زيرپوش و شورتتون قرمز ميشه؟!
پنجمن : تولدت مبارك
shoma hamoon mashal kashi hasti , doroste?
تولدت مبارک
برای آنهایی که هنوز بیدار هستند، ما رو می گی دیگه
شب خیلی طولانی شد خارخاسک جان
منم شب یلدا بدنیا اومدم
تولدتون مبارک
میبینید چقدر خوبه تولد آدم همچین روزی باشه
آخه هیچکس یادش نمیره
موفق باشید
یعنی همون یه ذره که بلنده اینقدر تاثیر داره؟
اي جااان! اصفهاني به دنيا اومدنت خيلي بامزه بود :دي
تولدت مبارک
البته با تاخیر ;)
ارسال یک نظر