۱۹ تیر ۱۳۹۰

دو صد گفته چون نيم كردار نيست

رودابه شاهزاده خانمی از کابلستان بود و زال فرزند پهلواني بزرگ  از ایران. زال عاشق رودابه شد ؛ رودابه گیسهای کمندش را از بالای کاخی که در آن زندگی می کرد به زیر افکند تا زال بالا برود. زال کمندی برکشید و از دیوار بالا رفت  و اولین دیدار عاشقانه اشان اینچنین رقم خورد  . ( بله بوس و کنار هم بوده  )
مهراب پدر رودابه از نوادگان ضحاک بود و پادشاهی ایران اجازه چنین وصلتی را به زال نمی داد ماجراها رخ داد و داستانها گذشت تا اینکه ستاره شناسان گفتند حاصل ازدواج رودابه و زال اتفاقا فرزندی است که مرزبان بزرگ ایران زمین است،‌ یعنی رستم .
از وقتی ماجرای گم شدن مجسمه ها و پاک کردن داستانهای شاهنامه از ديوارها  و تغییرات کتابهای تاریخی  و خیلی چیزهای از این قبیل را شنیده ام دنبال راهکاری بوده ام که با این فرهنگ سوزی به شیوه خود مقابله کنم .
خدا را شکر که این سرزمین بسیار از این تاراج ها به خود دیده اقوامی آمده اند زده اند و کشته اند و خورده اند و برده اند . بنابراین چیز عجیبی اتفاق نیفتاده است که دستپاچه شويم و خودمان را گم کنيم پيش از ما پدران و مادرانمان بسيار از اين پستي ها و بلندي ها ديده اند. نياكان  ما سر بداري  كرده اند  تا سربلند شوند.
در اين سالها و روزها ممکن بود دخترها را ببرم بیرون از کنار میدان فردوسی ردشان کنم و آنها فردوسی بزرگ را نبینند یا ندانند که چه گفته و چه کرده است . یا از خیابان خیام رد شویم و آنها زیر لب زمزمه نکنند" از دی که گذشت هیچ از او یاد مکن - فردا که نیامده است فریاد مکن". یا" آریو برزن " را نشناسند و "سورنا"  را ندانند که کیست و "آرش کمانگیر"  به پندارشان یک داستان ساده بیاید . اما این روزها توجه اشان را به این داستانها جلب کرده ام . علت کم آمدن و کم سرزدنم به وبلاگ هم همین است . دخترها دارند یاد می گیرند به جای زمزمه زير لب آهنگهای " جاستین بيبر" و"ساسي مانكن"   که ممكن است معنایش را هم ندانند . مدام زمزمه كنند :‌" بهرام که گور می گرفتی همه عمر- دیدی که چگونه گور بهرام گرفت" 
 یا با هم مشاعره کنند این  به آن بگوید  : " چشم و دل را پرده مي بايست اما از عفاف - پوشش پوسيده بنياد مسلماني نبود"
  يا آن به این بگوید :" در كارگه كوزه گري رفتم دوش - ديدم دو هزار كوزه گويا و خموش "
بیزقولک رباعیات خیام را حفظ می کند وبیزبیز پروین اعتصامی و حافظ و سعدی می خواند . من خودم شاهنامه و مولانا را می خوانم و داستانها را برایشان به زبان ساده تعریف می کنم .
تلاش مي كنم  در این زمستان فرهنگی ریشه های دخترها را تقویت کنم تا بهارمان بی میوه نباشد .
معلوم است که از دوستان و خوانندگان عزیزم می خواهم که قدر این روزهای زمستانی را بدانند ریشه ها را هر جور که می توانند  محکم کنند  برخیزند و سلاح دانایی به کف گيرند و گنجينه نياكان  دريابند .
يقينم اين است كه حاصل اين روزهاي تاريك  و جادو شده  برآمدن خورشيد دانايي است نه مجسمه اي مي خواهيم از اسطوره هاي خود و نه نقش و نگاري بر ديوار كه بدانيم رستم كه بوده و شغاد چه كرده است اينها را در ذهن و جانمان مي سازيم و بر همين راه و روش  مي مانيم تا بهاران بيايد و درختان را به خلعت نوروزي كلاه شكوفه بر سر نهد .  

۲۹ نظر:

بخشی گفت...

چشم ولی نگفتی کو کوزه گر ک.زه خر و کوزه فروش؟

کیقباد گفت...

در این زمستان سخت ، زمستان سیاه فرهنگی !
جالب بود .

ناشناس گفت...
این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.
محسن گفت...

فرهنگ پارسی از پس یورشهای بسیار سترگی مانند دست اندازی اعراب و مغولان برآمده است؛ این بار هم با وجود دشواری شرایط مانند ققنوسی از دل خاکستر سر بر خواهد آورد.

I don't know گفت...

Bravoo, kash hame pedar madarhaye irani mesle shoma fekr mikardand!

رضا ایرانی( وبلاگ: ارتای خوشه) گفت...

داستان همسرگزینی زال و انتخاب روادبه که از "دشمنان" ایران شمرده می‌شد، یکی از زیباترین و ژرف‌ترین اندیشه‌های فرهنگی ایران است که شوربختانه از سوی روشنفکران ایرانی نادانسته و نادیده گرفته شده. این داستان چکاد و اوج ِ مهر ایرانی ورای همه‌ی عقاید و دین‌ها و افکار است. این داستان بیانگر آنستکه برای ایرانی،«مهر» تبعیض نمی‌پذیرد! چه ضحاکی باشد، یا مسیحی یا بهائی، یهودی بودائی، بی‌دین و ... آنچه اهمیت داشته و دارد مهر مردم به یکدیگر و ارزش زندگی‌اشان می‌باشد.
ما نیاز داریم که این سر‌اندیشه را از نو بسیج نمائیم. رهائی در بسیج ملت بر اساس فرهنگ ایرانی است. درود فراوان به شما که دختران را با داستان‌‌های فرهنگ ایران آشنا می‌نمائید. این بزرگترین و ارزشمند‌ترین کاریست که هر ایرانی می‌تواند در برابر شریعت خونریز، با نرمی،استواری و یقین به آینده انجام دهد.
رضا ایرانی

آزاده گفت...

بااجازه تون در فیسبوک این پست رو به شراکت گذاشتم.

خارخاسک هفت دنده گفت...

متشکرم اقای رضا ایرانی .

خارخاسک هفت دنده گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
خارخاسک هفت دنده گفت...

کیقباد نگو زمستان سیاه فرهنگی . زمستان زمستان است ممکن است طولانی باشد اما برای درختان مفید است مشروط بر انکه یادشان بماند بهار می اید و موسم اعتدال فرا می رسد .

Tara گفت...

++aaaaaaaliii++
modatist ke Webloget ro mikhoonam, har post az digari zarif tar o zibatar o ghani tar, va in akhari ke shahkar bood...merC ke inghadr khoobi va merC ke minevisi...

کیقباد گفت...

مادرم همیشه وقتی از زمستانهای سخت گذشته یاد می کرد ، زمستانهایی که بس سرد و طاقت فرسا بوده است ، می گفت زمستان های سیاه !
زمستان گاهی آنچنان سرد و سخت بوده است که باعث شده است این ضرب المثل باب شود که زمستان میره و روسیاهیش به ذغال می مونه!
یعنی که زمستانی بوده است که سیاه بوده است و اینک چون برود ، رو سیاهی اش به ذغال بماند !
از طرفی نیز می گویند در زمستانهای سرد و سیاه ، ذغال فروشان چنان بی انصافی در حق مردم روا می داشتند و ذغال ها را انبار میکردند و نمی فروختند که زمستان می رفت و ذغال ها روی دستشان باد می کرد و این ضرب المثل بعنی که ذغال فروش شرمنده و خجلت زده میشد . روسیاهی به معنای شرمندگی !
اینها را نگفتم که حرف شما را نقض کنم با اظهار فضل کنم که از قدیم گفته اند پیش قاضی و معلق بازی !
اما خواستم بگویم اگر گفتم سیاه ، به مصداق زمستانهای سیاه گفتم . زمستانهای سیاهی که اگر چه میرفتند و رو سیاهی شان به ذغال می ماند اما چه بیدادی میکردند تا بروند !
زمستان سیاه فرهنگی نیز خواهد رفت بی گمان و بقول شما حتی اگر طولانی باشد . که اگر طولانی باشد چه بسا فایده هایی نیز خواهد داشت اما ...
اما چه بیداد می کند این زمستان . چه روسیاهی از خود بجا بگذارد این زمستان . این زمستان سیاه !

هدهد گفت...

ایران زمین افتخار میکند به مادرانی چون شما.
واقعا فکر بکری هست من هم سعی میکنم برای بچه های کم سن و سال فامیل همین طرح رو اجرا کنم.

لیموشیرین گفت...

عالی بود ، اولش رو که خوندم دلم خواست برم شاهنامه بخونم اما حسش کم بود ، داشتم بی خیال میشدم که به اخراش رسیدم، انگیزم خیلی بیشتر شد .
ما رفتیم

ناشناس گفت...

دمت گرم!

نبات داغ گفت...

چقدر بار فرهنگی این نوشته بالاست!
خدا رو شکر از صنعت "خار" (یه چیزیه تو مایه های ایهام و استعاره و ...) استفاده نشده و نیازی نیست که بنده بند به بند رمز گشایی کنم.
من نظر خودم رو میگم ببخشید که بیشتر پارسی پرستان را خوش نخواهد آمد. بنده خودم از پاسداران گنجینه نیاکانم. هر چه می گذرد بیشتر یقین می کنم که گیر و گور ما در همین ریشه های درهم تنیده مان است. مقدس سازیهایمان چه در باستان و چه در آستان از یک جنس است فقط صورتکش فرق می کند.
خاری جان من روح نوشته شما را درک کردم و می پسندم
اما
باور بفرمایید اگر جریان پذیرش با آغوش باز در تاریخمان اتفاق نمی افتاد ما باز هم همین جایی بودیم که الان هستیم.مدتهاست که به هوش و فرهنگ اصیلمان شک کردم.
اصلا من را چه به این حرفها وزیرما بر می گردانم سرجای اولش!
چه خبر از ایران؟ قاپ گربه همسایه را دزدید؟

عابد گفت...

خانم نکنید این کار رو. چرا باید حس ناسیونالیستی شما با تحمیل چیزهایی که بچه های شاد و ساده از اون ها چیزی نمی فهمند ارضا بشه. آخه یه دختر بجه چرا باید به مرگ آگاهی خیام فکر کنه و اصلا آیا می تونه فکر کنه؟ شما با این کارتون در مقابل برنامه های تلویزیون که می خوان به بچه ها حدیث قدسی و نبوی تحمیل کنن، یه سری بیت ها یاد می دید که به زندگی اون ها هیچ ربطی نداره. حتما پس فردا باید گلشن راز شیخ محمود شبستری رو هم تفسیر کنن.
بزرگ ترین لطفی که در حق بچه های ایرانی می شه کرد اینه که عادت های بد ایرانی رو یادشون ندیم. خودبزرگ بینی، نژاد پرستی، تنبلی، تخیلات هپروتی و قریحه گفتن حرف های بی معنی در لفافه شعر. شما به عنوان یک مادر امروزی باید این لطف رو در حق بچه هاتون بکنین. وگرنه عشق شعر بلای ارثیه که به ندرت یک ایرانی ازش می تونه اجتناب کنه.
اون پسر بچه یادتونه که قرآن رو حفظ کرده بود و تفسیر می کرد؟ خیلی وقت ها توی تلویزیون نشونش می دادن. پدر و مادرش هم کلی خوشحال بودن که بچه به جای بازی با همسن و سال هاش می تونه سوره بقره رو تفسیر کنه. این بچه نمونه یک تربیت مریض بود. تصور دختربچه ی شادابی که به جای شیطنت خیام از حفظ بخونه اصلا تصویر نرمالی نیست. خودتون فکر می کنین هست؟

خارخاسک هفت دنده گفت...

عابد !؟
به نظر شما اين تفكر ناسيوناليستي است ؟
داستان اول متن را خوانديد اصلا ؟
خوب اين هم سليقه من است كه دلم مي خواهد بچه ها در كنار ياد گرفتن قرآن در مدرسه و حرفهاي پرو پوچ تلويزيون و چرنديات كوچه و خيابان داستانهاي خوب بشنوند وشعرهاي فلسفي بخوانند .
دخترها هم استقبال مي كنند و تابه حال نديده ام به واسطه حفظ كردن يك رباعي از خيام گوشه نشيني اختيار كنند و از شيطنتشان كاسته شود .

ناشناس گفت...

خواستم به عابد اندیشان بگویم غصه شیطنت و بچگی کردن رو حداقل برای بیزقولک و امثالهم نخورد که این بیزقولکی که ما تا اینجا دیدیم زیر یه خم خیام رو می گیره فیتیله پیچشم می کنه

bitars گفت...

گر بر فلکم دست بُدی چون یزدان
برداشتمی من این فلک را ز میان
وز نو فلک دگر چنان ساختمی
کآزاده بکام دل رسیدی آسان.

همچنین است گفتید. هنگامه‌ای که غرب زال و رودابه خودمان را با نام گیسو کمند و راپونزل تحویل خودمان می‌دهد. یا هنگامه‌ای که سردمداران عرب‌ماب تلاشی بسیار در زدودن فرهنگ به تاراج رفته هستند تا پاره‌ای اوهامات را جایگزین کنند. سکوتی با صدا نقش می‌گیرد که گوشی را یارای فریادش نیست.

راد گفت...

عابد.من شیطون؛لات؛کفترباز؛انقلابی و ضدِ انقلابْ بترتیب بوده ام.اما از ده سالگی شروع به حفظ کردنِ خیام کردم.الآن گُل بازم.گر بر فلکم دست بُدی چون یزدان.یکراست میرفتم ایران.با آقای خانه؛گاو بازی میکردم.

عابد گفت...

بخش نظرات وبلاگ جای مناسبی برای گفت و گو نیست. اما کوتاه پاسخ می دهم که بله بخش اول مطلب تان را خواندم و می دانم که می خواهید به زبان کودکانه یک داستان حماسی را به بچه ها منتقل کنید. منکر امکان پذیری چنین کاری نیستم ولی اشتباه است اگر تصور کنیم چنین قابلیتی در خود شاهنامه وجود دارد.یعنی همیشه باید چنین داستان های به زبانی کاملا امروزی تصویرسازی شوند تا برای بچه ها جذاب باشند. و وقتی چنین تصویرسازی از شاهنامه شد، چنانکه از ایلیاد هم شده است، دیگر ارتباط زیادی با شاهنامه ندارد. یک داستان رومانتیک امروزی با نام های قدیمی است. بماند که اصلا نمی توانم تصورکنم یک نوجوان حتی چه تصوری از کارگه کوزه گیری خیام می تواند داشته باشد. یا اصلا چرا باید داشته باشد.

خارخاسک هفت دنده گفت...

بخش اول متن را خوب نخواندي عابد جان اصلا حرف زبان كودكانه نيست من اين متن را براي كودكان ننوشتم كه با زبان كودكانه بگويم داستان چيست اين متن به وضوح افكار ضد ن‍‍ژاد پرستانه فردوسي را نشان مي دهد . و مسلما معنايي مي توانسته است داشته باشد كه نوشتنش را ضروري ديده ام .

پری گفت...

آفرین بر شما مادر نمونه.اگر همه ی مادر های ایرانی اینطوری به تربیت بچه ها اهمیت میدادند اوضاعمون این نبود.

من این کارتونو بسیار تحسین می کنم.

مهسا گفت...

چه مادر فرهنگی ای!به به!:):)

ناشناس گفت...

ba ejazeh dar facebook gozashtam.

ناشناس گفت...

چشم و دل را پرده مي بايست اما از عفاف - پوشش پوسيده بنياد مسلماني نبود
این از کیه؟

خارخاسک هفت دنده گفت...

پروين اعتصامي .

بابک گفت...

از کامنتی که در وبلاگ نسوان گذاشتید، به اینجا رسیدم.
بدون توجه به اینکه بچۀ ایرانی باید تصوری از کارگه کوزه گر باید داشته باشد یانه، کار شما یک واکنش در برابر پلیدی است که از مهرتان به فرهنگ ایران و فردوسی بزرگ سرچشمه می گیرد و هزاران درود و آفرین به شما بانوی ایرانی.
دید مثبت تان را خیلی دوست دارم. پاینده و پایدار باشید
يقينم اين است كه حاصل اين روزهاي تاريك و جادو شده برآمدن خورشيد دانايي است+++++

نوروزی دیگر

پول خوشبختی نمی می آورد

 غمگین نباشید و تلاش کنید به ادامه زندگی به خوشبین ترین حالت ممکن. زیرا برای غصه  خوردن در هر موقعیتی که فکرش را کنید سوژه مناسب پیدا می شود...