۱۱ شهریور ۱۳۹۰

اندر حقايق پشت صحنه يوسف و زليخا !


پدر شوهري دارم  هم سن و سال اين بابايي كه شايع است از زمان آدم تا كنون به نوعي نقش منفي همه ي داستانهاي درام  تاريخ را بازي كرده است . منتهي اين بنده ي خدا نه كارخانه اي  دارد و نه امتياز واردات شكر و نه معدن سنگ و نه  پسرانش آقا زاده هستند و نه البته خوب بلد است براي مردم سومالي اشك بريزد از قضاي عمر طولاني گوشش هم سنگين است و غده  پروستاتش هم عملي است . چشمهايش هم دوبار آب مرواريد آورده و عمل كرده اند اما هنوز خيلي خوب نشده . اين آدم از آنهايي است كه حتي اگر بهشتي هم باشد خودش را مي كشاند دم در جهنم بلكه هم بتواند دست يكي دو نفر را بگيرد بياندازد طرف خوبها!
يك عمر است  همه به او مي خندند  كه پدر جان هنوز بلد نيست موبايل  دست بگيرد بس كه هر بار موبايلش را چپكي مي گيرد،  يا وارونه، يا سرو ته،  يا از پشت، يا دگمه اش را عوضي مي زند و باعث غش و ضعف خانواده مي شود. .يك روز نشستم  دقيق يادش بدهم چطور بايد از موبايل استفاده كند خوب به حرفهايم گوش داد بعد سرش را آورد بيخ گوشم گفت  : باباجان من خودم بلدم آ ببين اين را اينطوري مي گيري اين طوري روشن مي كني اين طور خاموش مي كني اينطور پيامك مي دهي فوقش اين است كه خانواده خوششان مي آيد من هر بار تلفن زنگ مي زند دست پاچه مي شوم و كارهاي خنده دار مي كنم.خوب چه اشكالي دارد خوشحال باشند از اين داستان گيجي ما؟ مگر دلخوشي اشان چيست در اين دنيا ؟  
امروز نشسته است به تماشاي  كانال نمي دانم چند تلويزيون ميلي  يك ساعت با قيافه برزخ تحليل سياسي ماجراهاي  مصر را از زبان يك سياستمدار مصري كه به  زبان عربي صحبت مي كند  با دقت گوش مي دهد . هر كس مي خواهد تلويزيون را بزند يك كانال ديگر اجازه نمي دهد آنقدر كه برنامه تمام مي شود و مجري خداحافظي مي كند   بعد پدر آه بلندي مي كشد و مي گويد :  اين همه نشستيم  مزخرفات اين پوف يوز ! را گوش داديم آخرش هم پشت صحنه يوسف و زليخا را نشان ندادند. نمي دانم اين اظهار نظرشان در راستاي همان دلخوش كردن اطرافيان است يا واقعا ً دلشان مي خواهد بدانند عاقبت پيراهن از پشت پاره شده يا جلو و دقيقاً اين دست گل،‌ كار يوسف بوده است يا زليخا ؟

۵ نظر:

محسن گفت...

ایول کاراکتر جدید!

ناشناس گفت...

سهراب سپهری میگه-پدرم وقتی‌ مرد پاسبان‌ها همه شاعر بودند- بعدش یه جایِ دیگه خودش توضیح میده که من می‌دانستم و میدانم که پاسبان‌ها شاعر نیستند هدفم بیان فاجعه‌ای بود که آنطرفِ سکه در حال روی دادن بود

نبات داغ گفت...

یه مدتی بود یه عده دیگه سردیشون کرده بود بنده رفته بودم خدمت ایشان. خدا رو شکر که تو همچنان روبه راهی.
راستش از تو بعیده که تا به حال به پدر شوهر نگفته باشی که تو ماجرای اون دو نفر/ خواهان و خوانده در واقع یکی بوده و کل قضیه تقصیر نجار اون هفت دری بوده که میخ طویله هایشان را خوب خزینه نکرده داخل چوب.
عروس خوبی باش تا نرفته اون دنیا قضیه رو حالیش کن که برزخ خوبی داشته باشه.

اگه مثل پست قبلیت سر و کله این دیو ه پیدا بشه و بیاد بگه اون موقع میخ طویله فولادی اختراع نشده بوده اونوقت ...

جيم انور گفت...

خدا خیرشان بدهد. حداقل دل جماعتی را شاد میکنند

خارخاسک هفت دنده گفت...

داري ناقلا مي شوي نبات داغ
مي آيي مي نويسي و مي روي يا سر هم مي زني ببيني چه نوشته اي و چه گفته ايم ؟

نوروزی دیگر

پول خوشبختی نمی می آورد

 غمگین نباشید و تلاش کنید به ادامه زندگی به خوشبین ترین حالت ممکن. زیرا برای غصه  خوردن در هر موقعیتی که فکرش را کنید سوژه مناسب پیدا می شود...