۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۱

لعبتان سلطاني، احساسات كافوري

امروز رسماً طلسم شكست و يك مشتري براي ديدن خانه امان آمد.
 بنگاهي زنگ زد گفت: خانم خارخاسك، خانه تشريف داريد مشتري  بفرستم بيايند خانه را ببينند.
 من كه از خوشحالي زبانم بند آمده بود گفتم: بله بله،‌ خواهش مي كنم بفرستيد.
بعد يك جور مرموزي پرسيد: آقاي خانه اتان هم تشريف دارند؟
من كه فكر مي كردم حتماً بودن او مي تواند گره اي از كار فروبسته خانه باز كند با خوشحالي گفتم: اگر وجودشان ضروري است  زنگ مي زنم هر جا كه باشند خودشان را برسانند.
لابد با خودم فكر مي كردم هر مشتري خريدار است و خريدار ، محضر دار را هم با خودش مي آورد كه اگر همانجا ديد و پسنديد خانه را براي خودش سند بزند!
ولي بنگاهي يك جور مرموز تري گفت: نه اتفاقاً بهتر كه نيستند اينها خانم! هستند شايد با خودتان بهتر كنار بيايند.
خلاصه آمدند،‌ دوتا خانم بودند، رسماً فاحشه ! پايشان را توي خانه نگذاشته بودند كه عطر xxx  تند و تيزشان صاف از جفت سوراخ دماغهايم داخل شد و از گوشم بيرون آمد.
يكي از آنها كه سن و سالي داشت  موهايش را يك  دست استخواني كرده بود و با كليپس به  قاعده دو وجب از فرق سر بالا آورده  و رويش هم  يك شال قرمز و آبي انداخته  بود. آرايشش آنقدرخاص و مشتري پسند بود كه مرا ياد سوژه هاي فيس بوكي انداخت كه دنبال شارژ ايرانسل مي گردند و قسم مي خورند كه اگر شارژ ندهي به پيامت جواب نمي دهند.
همين كه وارد شد گفت: سالنش خوب و بزرگ است مي شود با ديوار كاذب به چهار پنج قسمت تقسيمش كنيم .
من كه تعجب كرده بودم گفتم: ببخشيد اگر مي خواهيد اينجا را شركت كنيد! فكر خوبي است اتفاقا همانطور كه مي بينيد آن طرف خيابان يك برج ساخته اند،‌ آپارتمان ما دير يا زود تجاري مي شود، جان مي دهد براي شركت شدن.
يا آرنج به دوستش زد و هر دو از ته دل خنديدند.
خانم  ديگر كه جوانتر بود ناخنهاي پايش را يك در ميان سياه و سرمه اي لاك زده بود، ناخنهاي بلند  دستش را هم  جگري با گلهاي صورتي.
 يكي دو دستبند بزرگ زنجيري پيچ در پيچ هم  داشت.  موهايش يك دست شرابي بود و چتري هايش تا روي چشمهايش مي آمد.
مدام دلم مي خواست دست ببرم چتري ها را كنار بزنم.
با ناز و عشوه اي مخصوص  گفت: تو آپارتمانتون جوون  مجرد هم دارين ؟
من با هيجان گفتم: خدا را شكر اينجا همه خانواده دار هستند. همه هم از خانواده هاي خوش نام و آبرو دار، همه بي سرو صدا.
خانم جوانتر گفت: وا پس مجرد پجرد تو كارتون نيست ؟
من كه كمي مشكوك شده بودم با كمي كنايه گفتم: حاجي بازاري داريم اگه به كارتون بياد.
خانم جوانتر گفت: حاجي بازاري كه خودمون هم داريم !
 با تعجب گفتم: حالا يعني قحطي جوون مجرد اومده ؟
خانم جوانتر گفت: نه بابا جوون مجرد به ساختمون شور و هيجان مي ده !
خانم مسن تر رفته بود  اطاقها را وارسي مي كرد  و تئوري كشيدن ديوار كاذب توي اطاقها و تبديل كردنشان به هر اطاق ،‌ دو اطاق را ارئه مي داد و مدام به دوستش مي گفت: الزامي نداره كه حتما تخت دو نفره باشه !
خانم جوانتر مي گفت: اصلا تخت مي خواهيم چيكار؟ مي ديم دست دكوراتور برامون از اين تخت خوابهاي زميني درست كنه !
گفتم : ببخشيد مي خواهيد اينجا پانسيون دانشجويي درست كنيد؟
اينبار خانم  جوانتر  با آرنج به پهلوي دوستش زد و با غش و ضعف گفت: دانشجويي دانشجويي هم كه نه، دانشجو، بازاري، كارمند، روحاني،‌ مجرد، متاهل !
خانم  مسن تر به اطاق خواب خودمان رسيده بود و با دقت تابلوي بالاي رخت خواب را نگاه مي كرد، با تعجب گفت: وا ! اين چه تابلويي است كه اينجا گذاشته اي  عكس از اين قشنگ تر نبود بچسبوني به ديوار.
خانم  جوانتر  موبايلش را درآورد و شروع كرد ازداخل كمد  عكس گرفتن.
با تعجب دستم را جلوي دوربينش گرفتم و گفتم : ببخشيد خانم براي چي  از توي كمد عكس مي گيريد؟
با خنده گفت: كمدتون خيلي بزرگه عكسها رو مي خوام بدم دست دكوراتور ببينم مي تونه از توش يك تخت خواب ديواري فانتزي عشقولانه در بياره !
در حالي كه چشمهايم نزديك بود از حدقه در بيايند.
گفتم: ببخشيد خانم،‌ من فكر مي كنم يه اشتباهي شده ! ما تصميم نداريم به اين زودي ها خونه رو بفروشيم ، يعني در واقع تا يه خونه براي خريدن پيدا نكنيم و....
خلاصه
با هر بدبختي كه بود  ردشان كردم بروند. دروغ چرا تمام مدت دل توي دلم نبود،‌ آقاي خانه از راه برسند و با ديدن اين دو لعبت سلطاني  احساسات كافوري اشان،‌ دوباره شكوفا بشود.

۱۴ نظر:

گلی گفت...

ایول بابا. همین قدر صریح بودن؟

solmaz گفت...

vaghei bood majera?! chera hala idehashoono jelo shoma matrah mikardan?bongahie che ahle del boode!doreye akhare zamoon shode vaghan:)o

ناشناس گفت...

داستان کوتاه خوبی بود!

فریدا گفت...

الکی بوووووووود ؟
زبونم لال مگه می خواستن شهر جدید درست کنن ؟

همای گفت...

چشم و دل جمه وری اسل امی روشن.
یه زمانی اینجاها محله و مکان خاصی داشت نه توی آپارتمانهای مسکونی مردم.

آیه گفت...

سلام خارخاسک خانم

فکر نمی کنی یه کم ملاتشو زیاد کردی؟
بابا پست در می کنی حواست به سقف هم باشه که نیاد پایین.

آره آبجی یه چیزی فرو کن که بگنجه.
قصدم توهین و بدخواهی نیست به قرعان. اما فردا دوباره پست در می کنی که آره اینجاش دروغ بود و انجاش به این سوی قبله راست بود و ...

ما خودمون دستمون رو آتیش سوخته.

خجسته دل باشی

پری گفت...

جمله ی " مدلم دلم میخواست دست ببرم چتری هارا کنار بزنم" را یه جایی خوانده ام.از کتابی ، داستانی ، چیزی ننوشتید؟ خیلی خیلی خیلی آشناست.فکر کنم توی یکی از داستان های معروف هم خواندمش.

جالب بود.مشتری نیومد...نیومد....که اینا اومدند !

ناشناس گفت...

خیلی دوست داریم وبلاگمون را با شما به اشتراک بزاریم
خانم و اقای بووس
http://boos-family.blogfa.com

negar گفت...

خارخاسک جون اینرو ولش کن انگار تو مدینه فاضله هستند!!! تو یه شرکت مسافرتی‌ هستم که چندوقت پیش ۴۰ تا مرد دولتی از یه جائی‌ که نام نمیبرم اومده بودن دوره ،کلا فقط دنبال دختر بودند و تفریحات آنچنانی‌ علناً زنگ میزدند که دختر خوبه ایرانی‌ یا لبنانی مرتب تمیزه گوگوری مگری ندارید گفتم همین یه قلم نیست دم دستمون برو همون جائی‌ که از اول دوره پیچوندی رفتی‌ شبانه روز اونجا تو شرق اسیا دختر ایراتی و لبنانی می خواد پفی...میگه از اینا که تو کلاب هستند نمی‌خوایم دست خوردن!! اینجارو داشته باش داشتم برا بچهای دفتر می‌گفتم اینقزی بی‌ حیایی و پرروی این مردان هرزه را ،یه دختر لیدر اونجا بود گفت حالا چند میدن وضع جیبشون خوبه ؟!

me گفت...

رنگی تعریف میکنی.آفرین.

ناشناس گفت...

که مردان ما در این کشور از نظر جنسی مظلوم هستند! بله مظلوم هستند همانطور که زنان ما. برای یک مرد ایرانی امکان ارضای خواسته جنسی از طریق صحیح وجود ندارد. مثالی می زنم در یک جامعه باز یک مرد هر موقع هوس طبیعی خود را احساس کرد به یک نایت کلاب می رود و در آنجا با احترام از کسی که خوشش می اید دعوت به رقص و نوشیدنی می کند و اگر آن طرف هم مایل بود با او همراه خواهد شد و در نهایت شب خوشی را با هم خواهند داشت و فردا تمام! نه به کسی ظلم شده و نه میلی سرکوب شده است. یا در سطح نازل تر از آن به یک ماساژور مراجعه می کند و هم ماساژ می گیرد و هم ماساژ می دهد و تمام نه به کسی ظلم شده و نه میلی سرکوب شده است

ناشناس گفت...

من فکر می کنم 80 درصد این مشکل بخاطر عدم برابری عرضه و تقاضا در نظام حاکم بر ایران است! حکومت شدیدا جامعه را محصور کرده و زنان ما باید جور این مشکل را بگونه ای و مردان ما بگونه ای دیگر بکشند. فرض کنید از فردا حکومت به یک میلیون دختر چینی اجازه ارایه خدمات ماساژ و ... غیرو در ایران را بدهد (همانگونه که در بسیاری از کشورها انجام می دهند) ناگهان خواهید دید که قسمت زیادی از این بلوا ناگهان فروکش خواهد کرد و شاید وضعیت بگونه ای شود که زنان ایرانی له له مردان ایرانی را بزنند! و یا شاید کار بجایی بکشد که بر علیه دختران چینی دسیسه کنند تا بلکه از کشور بیرون بیاندازند!

ناشناس گفت...

سلام،
اولین باره که به این وبلاگ میام، و آخرین بار. حالم از نظرات گذشته شده بد شد. یه مشت گوسفندیم به خدا.

شازده اسدالله میرزا گفت...

خب به سلامتی و میمنت حالا شماره‌ای کارت ویزیتی چیزی ندادن به‌ت؟!(ایکون ای نامردا)
شریک تجاری نمی‌خوان که یه دوجین پسر مجرد هر ترم دانشجوش هستند(ایکون شازده بدجنس)

نوروزی دیگر

پول خوشبختی نمی می آورد

 غمگین نباشید و تلاش کنید به ادامه زندگی به خوشبین ترین حالت ممکن. زیرا برای غصه  خوردن در هر موقعیتی که فکرش را کنید سوژه مناسب پیدا می شود...