۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۲

بازی انتخاباتی پرشور



روی مبل دو نفره کنار آقای خانه نشسته ام،  با هم مشغول تماشای تحلیل نمایش انتخابات در کانال های آن طرف آبی  هستیم. همان طور که تلویزیون دارد رییس جمهور منتخب را نشان می دهد که دست در دست مشایی رفته اند وزارت کشور برای ثبت نام. من وارد یک فاز عاشقانه با آقای خانه می شوم و از او می پرسم: هنوز منو دوست داری؟ آقای خانه نوچ بلندی از خودشان در می آورند. شاکی می شوم و می گویم: آآآی  غلط می کنی من رو دوست نداری اگه من رو دوست نداشته باشی می کشمت! و گردنش را با دو دست می گیرم تا مثلا خفه اش کنم. سرک می کشد این طرف و آن طرف تا تلویزیون را ببیند و با عجله  می گوید: صبرکن صبرکن ببینم رفسنجانی رو!  عجب عتیقه ای شده! خودم را لوس می کنم: ولشون کن بابا بیا بازی خودمون رو کنیم. آقای خانه لبخند شیطانی می زنند و می گویند: ای کلک چه بازی؟ و بلافاصله ادامه می دهند، بچه ها کی از کلاس زبان بر می گردن؟ تلویزیون خاتمی را نشان می دهد و می گوید: گفته بود "ما چه رای بیاوریم  و چه نیاوریم آن ها همان اسمی که خودشان بخواهند معرفی می کنند".
به آقای خانه می گویم: وا یعنی رفسنجانی وامونده عقلش به اندازه خاتمی هم نرسیده رفته ثبت نام کرده؟ آقای خانه دستش را دور کمر من می اندازد و می گوید: بی خیال بابا در مورد بازی یه چیزهایی می گفتی؟ جلیلی لنگان لنگان از پله های وزات کشور پایین می آید ظاهراً او هم ثبت نام کرده است. می گویم: این بابا رییس تیم هسته ای و این ها نبود! آقای خانه می گوید: چرا خودشه! مهمان برنامه تحلیل می کند که "این آقا مهره ی مورد نظر است و همان کسی است که مهندسی انتخابات و این ها در موردش جواب می دهد."
دوباره تصویری از مشایی و احمدی پخش می شود احمدی مردم را کنار می زند تا مشایی رد شود. آقای خانه دستش را محکم تر دور کمر من حلقه می کند و می گوید: بیا بریم ولشون کن بریم بازی راه بیاندازیم. می گویم: ای ی ی ولم کن تو که من رو دوست نداشتی؟ و می گویم ببین این دوتا چقدر همدیگه رو دوست دارن جونشون به جون هم بسته است! مهمان برنامه در مورد هم زمانی ثبت نام رفسنجانی و مشایی می گوید،‌ آقای خانه می گوید: حالا خوبه هر دوتاشون هم رد صلاحیت کنن!  دوباره فیلمی از رفسنجانی پخش می شود، پاتال،غبغب آورده، داغون به آقای خانه می گویم: فکر می کنی این دوتا  فکر نمی کردن ممکن رد صلاحیتشون کنن؟
 آقای خانه تلویزیون را خاموش می کند و به زور دستم را می گیرد تا بلند کند و می گوید: این ها پشت پرده یه بازی های دیگه ای دارن می کنن تو چرا بچه می شی؟ و می گوید: یالله راه بیفت! تا بچه ها نیومدن بریم صحنه انتخابات رو پرشور کنیم.
 می گویم: ااااااه ولم کن! به جان تو من شرایط پرشور کردن صحنه را ندارم از دیروز کمر درد و دل داشته ام و همین امروز صبح هم پریود شده ام!
آقای خانه شاکی می شود اخم می کند و می گوید: تو هم که هر وقت به ما می رسی پریودی! پس چرا برای من  ادا اطوار اومدی و لوس شدی و  آن حرف ها را زدی و گفتی بریم بازی حالا که  کار به اینجا کشیده می گی  اصلا شرایطش رو نداری!؟
دوباره تلویزیون را روشن می کنم، می برم روی کانال نشنال جغرافیا ( مستندی در مورد خرس هاست) می گویم: بشین تماشا کن فقط می خواستم امتحانت کنم ببینم با این سن و سال هنوز قدرت از راه به در کردن تو رو با یک ادا اطوار کوچولو دارم یا نه؟  
با دلخوری می نشیند روی مبل و می گوید: ببر همون ور رفسنجانی عتیقه رو تماشا کنم من از خرس ها خوشم نمی آد. 

۱۲ نظر:

ناشناس گفت...

عالی بود:D

sahra گفت...

سلام ... پس خونه شما هم بازی انتخاباتی شروع شده مث ما ....راستی دیگه ادامه داستان عشقتونو نمیونیسید ؟؟ ما هر شب که خسته میریسیدم خونه کلی با خوندن داستان شما انرژی میگرفتیم آخه ....راستی بگم بهتون همینجا مردونه که من و آقای همسر جز اولین خریدار کتابتون خواهیم بود قول مردونه ...ولی حالا اینجا ادامه شو بزارین دیگه :P

زيبا گفت...

سلام
متاسفانه من يه خواننده خاموشم
نمي دونم چرا بيش نيومده كامنت بزارم
امروز شاخ غولو شكستم
به اميد پر رنگتر شدنتون
منتظر كتابتم هستيم

gita گفت...

hahahahah

Sedi Bigdeli گفت...

من هیچ مشکلی با داستان عاشقانه ات نداشتم، به نظرم عالییییی نبود، اما خوب و روون و جذاب بود، به جز قسمت آخر که حس کردم داره مث سریال های تلویزیون ایران کش می یاد یه کم. یعنی حس کردم بهتره وارد فاز بعدیش بشی. موضوع اینه که وقتی پست قبلی ات رو خوندم حس کردم یه کم انتقاد پذیری ات پایینه. این درست که تصمیم گرفتی برای ادمای معمولی بنویسی و به نظرم نه می شه گفت خوبه نه بد، یعنی ارزش گذاری نداره صرفا تصمیمی هست که گرفتی. اما خب ممکنه خیلیا یا بعضیا به هر دلیلی خوششون نیاد و اینو بهت بگن. برام عجیب بود که اون کامنتو هایلایت کردی و اونطوری جواب دادی. آیا دوس داری همه فقط بگن وای چه خوووووب؟ می دونم که اگرم کسی انتقاد داره می تونه با کلمات مناسبی بگه اگر واقعا منظورش بهتر کردن چیزی هس. اما خب شاید یک مخاطب بخواد اینطوری بنویسه. به نظر من نویسنده ضرورتی نداره که بیاد و خودشو شفاف سازی کنه، انگیزه کاوی کنه یا توضیح اضافی بده در مورد دلیل انتخاب سوژه اش. یه جورایی بوی کمبود اعتماد به نفس می یاد ازش! البته برداشت منه.
در ضمن در همین راستا به نظرم این پست آخری در مورد انتخابات یه کم لوس بود. شاید منظور خیلی خاصی داشتی که من نتونستم درک کنم، اما خب به هر حال زیاد جالب نبود به نظرم، به جز توصیفی که از رفسنجانی مرتیکه کردی که به نظرم خیلی خوب و عالی بود
موفق باشی

ناشناس گفت...

Alan shoma sabet kardi hanooz mitooni nokte dar benivisi o baziye sexiye candidaye khoshtipe ma ro cover koni, vaghean az nazare ki daghighan in neveshteye arzeshmandatri hast ?

لزج گفت...

سرکار خانم خارخاسک، همین الان دو تاپست تو فیسبوک هست که تو وبلاگ نیست. من بدبخت که دارم میام ایران و فیسبوکم کن فیکون میشه از کجا قصه هاتو دنبال کنم آخه؟

نوروتیک گفت...

فقط رفسنجانی با اون هیکل سکسیش :D

دارا گفت...

من دارم فکر می کنم ایا به طریقه بهتری هم میشه کسی رو زجر کُش کرد؟
شما که دارین می کشین این اقای خانه ی دون ژوان خجالتیِ ما رو

بابک گفت...

بهترین داستان تراژدی - سیاسی - سکسی بود که تا امروز خوانده ام :-)

ناشناس گفت...

خوب بود

ناشناس گفت...

سکس و سیلست!!!!!!!!!

نوروزی دیگر

پول خوشبختی نمی می آورد

 غمگین نباشید و تلاش کنید به ادامه زندگی به خوشبین ترین حالت ممکن. زیرا برای غصه  خوردن در هر موقعیتی که فکرش را کنید سوژه مناسب پیدا می شود...