وقتی آرزوهای بزرگترها بشود رویاهای کوچکترها .
دختر ده ساله ی همسایه خواب می بیند که مردم سبز پیروز شده اند و کوچه و خیابان و همه ی آدمهایی که می شناسد لباس سبز پوشیده اند و دارند عکس خائن ها! را می سوزانند .
و دختر یازده ساله ی من می گوید مامان بیا عکسهای موسوی را قایم کنیم من می خواهم وقتی بزرگ شدم در مورد این روزها یک کتاب بنویسم !و این عکسها را در کتابم بیاورم .
و پسر نه ساله ی همسایه روی بادبادک سبزش می نویسد آزادی و دور از چشم پدر و مادر می دهد به باد تا ببردش به ناکجا آباد .
آنوقت من فکر می کنم ده سال دیگر ما و آنها با این بچه هایی که این روزها را دیده اند و این رویاها را داشته اند چه باید بکنیم ؟
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
نوروزی دیگر
پول خوشبختی نمی می آورد
غمگین نباشید و تلاش کنید به ادامه زندگی به خوشبین ترین حالت ممکن. زیرا برای غصه خوردن در هر موقعیتی که فکرش را کنید سوژه مناسب پیدا می شود...
-
دستم اومده که خیلی از شما از استدلال های خسته کننده و بعضا مغلوط ! تحلیل های آبکی و شعار گونه من خوشتون نمی آد ( هه هه ) . اما خیلی دوست دا...
-
من هميشه يك دوره هايي داشته ام.آمدن ها و رفتن هايم گاهي زودتر تمام مي شده، گاهي ديرتر، اين هم از عجايب زندگي خارخاسكي من است ديگر. هر چه ...
۱ نظر:
اما من بیشتر نگران بچه هایی هستم که چنین رؤیاهایی نداشته باشند وروزهایی را که بچه های ما دیدند به ذهنشون خطور نکند...
ارسال یک نظر