بیزقولک بعد از سه روز تعطیلی با زور و اجبار نشسته است به نوشتن مشقهایش .
کلافه ام کرده است بس که می گویم : بنویس ؛ بنویس .
اما او عجله ای ندارد دستش را زده است زیر چانه به گوشه ای نگاه می کند بعد با حسرت می گوید : مامان پس کی اون جمعه های زیاد می آن ؟( می دانم منظورش از جمعه روز تعطیل است )
می گویم : همین امروز جمعه های زیاد توتمام شده تو سه روز را تعطیل بوده ای باز هم دلت تعطیلی می خواهد .
می گوید : نه منظورم اون جمعه هایی هست که بعدش من می رم کلاس سوم و بیزبیز می رود کلاس دوم راهنمایی .
می گویم : به آن می گویند سه ماه تعطیلی که در فصل تابستان است .
می گوید : آره همون که یک عالمه روز داره ولی همه اش جمعه است .
کلافه ام کرده است بس که می گویم : بنویس ؛ بنویس .
اما او عجله ای ندارد دستش را زده است زیر چانه به گوشه ای نگاه می کند بعد با حسرت می گوید : مامان پس کی اون جمعه های زیاد می آن ؟( می دانم منظورش از جمعه روز تعطیل است )
می گویم : همین امروز جمعه های زیاد توتمام شده تو سه روز را تعطیل بوده ای باز هم دلت تعطیلی می خواهد .
می گوید : نه منظورم اون جمعه هایی هست که بعدش من می رم کلاس سوم و بیزبیز می رود کلاس دوم راهنمایی .
می گویم : به آن می گویند سه ماه تعطیلی که در فصل تابستان است .
می گوید : آره همون که یک عالمه روز داره ولی همه اش جمعه است .
۱ نظر:
:) چه حسابش دستشه!!
ارسال یک نظر