۲۴ دی ۱۳۹۱

زن صیغه ای

آمده است مي گويد: پول داري به من قرض بدهي دو ماه ديگر به تو پس مي دهم.
من پولم كجا بود؟ اما مي گويم: چند مي خواهي ؟
مي گويد: پانصد هزارتومان.
مي گويم: فكر مي كنم داشته باشم بگذار يك حساب و كتابي كنم ببينم چه مي شود.
مي گويد: فقط جان من به فلاني ( فلاني يكي از دوستان صميمي اش است كه با هم ندار هستند) نگويي ها!
شك مي كنم! آدم خنگول باشد اما اين اندازه،‌ آخر آدم عاقل من چه كار دارم كه به فلاني بگويم تو از من پول قرض گرفته اي، مگر اينكه موضوعي باشد كه تو نخواهي دوست صميمي ات بداند من به تو پول قرض داده ام.
بنابراين قبل از اينكه به او قرض بدهم راه مي افتم صاف مي روم پيش فلاني و مي گويم : ببين تازگي ها به اين دوست شفيقت پول قرض داده اي؟
مي گويد: آرررره از كجا فهميدي؟
مي گويم : هيچي از من هم خواسته به او پول قرض بدهم. مگر خرجش چقدر بالا رفته ؟ معتاد شده؟ يا پدر بچه اش دوباره موي دماغش شده است ( پدر بچه در حد لاليگا معتاد بوده، طلاق گرفته اند ولي او هر از چند گاهي مي آيد حق پدري بچه را از او مي گيرد و مي رود.)
مي گويد: نخير دست گلي است كه تو به آب داده اي ؟
با تعجب مي گويم : من؟ من چكار به كار او دارم .
مي گويد: يادت مي آيد آن روز كه آمد گفت عاشق آن پسر سرباز شده است و با هم رابطه دارند به او چه گفتي؟
يادم آمد آن روز من و فلاني دو جبهه شده بوديم . خانم فلاني مي گفت: خاك تو سر احمقت تو يكبار از يك سوراخ گزيده شده اي باز هم مي خواهي تو را بگزند؟ مي گفت اين پسرك هشت نه سال جوان تر از توست . تو دختر 13 ساله توي خانه داري ، تو كار مي كني، اما اين پسر بيكار است. تو خانه داري اما اين پسر خانه ندارد. اين پسر از خانواده اش دور است. فاميلش نمي دانند اين جوان آمده است اينجا بعد يك زن متاركه كرده كه از او بزرگتر است با او لاو مي تركاند.
اما من مي گفتم : بي خيال، تو يكبار ازشوهر شانس نياورده اي، تو را به زور به مردي داده اند كه تو را دوست نداشته . تو از هفته اول بعد از ازدواج به قول خودت از شوهرت كتك مي خورده اي . بنابراين حالا كه از شوهرت طلاق گرفته اي بگذار احساست تو را هر كجا كه مي خواهد ببرد.
خلاصه اين چيزها به يادم آمد ولي اينها چه ربطي به پول قرض گرفتن دارد؟
مي گويم : خوب بله يادم مي آيد .
مي گويد: خوب ديوانه جان اين رفته با اين پسره صيغه كرده است. حالا بچه دار شده اند مي خواهد برود بچه را سقط كند.
مي گويم : صبر كن ببينم به من چه كه اينها اينقدر خز و خيل بوده اند كه قبل از حكايت هفت هشت  هزارتومان نداده اند وسيله اي چيزي بخرند كارشان به اينجا نكشد؟
بعد حيران مي شوم ! من فكر نمي كردم كار به اينجا بكشد. من ماجراي ارتباط با يك پسر با اين سن و سال با يك زن طلاق گرفته با وجود داشتن دختر 13 ساله  در خانه  زن را نمي پسندم . من فكر مي كردم احساس اين آدم او را همان جايي مي برد كه احساس من.
من اگر جاي او بودم بعد از پدر بچه ها  هيچ گاه با مرد ديگري زير يك سقف برنامه توليد مثل راه نمي انداختم. 
نمي گويم كه ممكن است هيچ گاه با كسي ارتباط نمي داشتم ! چون نمي دانم سرنوشت با احساس ما آدم ها چطور بازي مي كند.
اما اين را مطمئن هستم كه گزينه ي "هر كاري مي كني بيرون از خانه باشد" مهمترين گزينه من است . مسلما من فقط به  آدم هایی با شرایط خودم توجه نشان می دادم. كسي كه همسرش را از دست داده.  يا از زنش طلاق گرفته باشد. یا مردي كه هم سن و سال من باشد. اين بخاطر آن است كه اين آدم بايد هم زبان من باشد. حرف هاي مرا بفهمد. وصرف نظر از ماجراهاي ديگر بتواند مرا درک کند.
اين ها را فكر مي كنم و مي گويم : خوب پسرك چه مي گويد؟ هماني كه اين دست گل را به آب داده است.
او مي گويد: پسرك چه بگويد؟ گفته است هر كاري كه خودت دوست داري بكن . اين هم دارد پول جمع مي كند تا برود بچه را سقطش كند.
مي گويم : به به پس دست گلي را اين پسرك به آب داده است. خانم بايد عواقبش را بكشد . پولش را هم باید ما بدهیم.
بعد شانه بالا مي اندازم مي گويم،‌ من به آدم هاي احمق پول نمي دهم. كسي كه با پسر 18 ساله صيغه مي كند بايد به وقت ضرورت هزار پدر سوخته بازي در آستين داشته باشد تا اوضاعش اين طور خر تو الاغ نشود.   

" ته نوشت: این از نوشته های دو سه ماه پیش بود،‌ بخاطر  ماجرای زن صیغه ای که از مسعود مشهدی خواندم پستش کردم"
 

۷ نظر:

ناشناس گفت...

سلام
1- نخندید!
2- خیلی ماهه که می خونم اینجا رو، از گودر، توی فولدری هست این وبلاگ که اولویت اول برای خوندن رو دارن
3- محض آموزش اون قسمت 7-8هزارتومن رو یه مقدار بیشتر باز کنید میشه لطفا؟
4- نخندید لطفا :)

همینجا سر می زنم، یا هم اگر پست وبلاگی شد که بهتر.

عذر خواهی و ممنون

ناشناس گفت...

برای چی بهش پول ندادی؟ زندگی یه بچه‌ی معصوم که قراره به دنیا بیاد و از اول زندگی بی پدر بزرگ شه و برچسب بهش بخوره برات کمتر از حماقت یه فرد اهمیت داشت؟
اینجا جای ادب کردن یه آدم احمق نبود :<
اینم که بهت گفت به فلانی نگو و زرتی رفتی گفتی از اون کار دومت بدتر بود.
بی اخلاق!

Unknown گفت...

واقعا نمیشه اینطور قضاوت کرد ، آدمای خیلی عاقل و منطقی هم در شرایط خاص که به نظر ما خیلی خاص نمیرسه کارهای احمقانه زیادی میکنند ، تا جای کسی نباشیم نمیشه قضاوت کرد

خارخاسک هفت دنده گفت...

ناشناس: ای کاش یک اسم مستعاری چیزی برای خودت انتخاب می کردی!
برای کسی که دو خانه دارد یکی را خودش نشسته و دیگری را اجاره داده و باز هم قرض می خواهد باید دست به عصا راه رفت.
پول ندادن باعث شد مشکل را خودش برطرف کند.این کار باعث شد بداند باید در زندگی همه چیز را سبک و سنگین کند و فقط بر اساس غریزه پیش نرود.
اگر با من صداقت می داشت بهتر بود اگر خواستار صداقت از دیگران هستیم باید خودمان صداقت را به ایشان ارزانی کنیم.
من نباید جور خوش گذرانی دیگران را بدهم! مگر آن که مورد ویژه ای باشد.
این مورد ویژه نبود و آن قدر تعداد و مقدار این قرض گرفتن ها زیاد شده بود که باید می دانستم این پول را برای چه می خواهد.

ققنوس گفت...

این قدر بدم میاد از اینایی که قرض میگیرین. همچنین از اینایی که بی حساب کتاب با همه میپرن...

نوروتیک گفت...

به نظر من عامل اصلی وارد شدن دوستتون به رابطه تنهایی و شاید مهم تر از اون کم تجربگی در این ضمینه ها بوده.(نظرات شما در این مورد هم خیلی بی تاثیر نبوده البته). همین طور فکر می کنم بهتر باشه در این شرایط در کنارش باشید و بهش کمک کنید. چون فشار روانی که به این خانم وارد میشه تاثیر مستقیم روی اون دختر بچه 13 ساله خواهد داشت و با توجه به سن دختر بچه، می توانه عواقب ناخوشایندی را براش به بار بیاره.

الهه گفت...

ای وای...
گاهی آدم حرفهایی میزنه که خودش فکر نمیکنه ممکنه چه نتیجه های وحشتناکی داشته باشه اما وقتی کار به این جاها میرسه تازه میفهمه که ماجرا اون طوری که خیال میکرده راحت نبوده...
میگن روز قیامت به یکی یه شیشه میدن که توش خون هست میپرسه این چیه میگن این سهم تو هست از خون فلانی میگه من که تو زندگیم کاری نکردم که کسی بمیره و بهش جواب میدن آره اما فلان حرف رو زدی و به خاطر همون حرف اتفاقی افتاد که به مرگ طرف منجر شد.
مراقب باشید.

نوروزی دیگر

پول خوشبختی نمی می آورد

 غمگین نباشید و تلاش کنید به ادامه زندگی به خوشبین ترین حالت ممکن. زیرا برای غصه  خوردن در هر موقعیتی که فکرش را کنید سوژه مناسب پیدا می شود...