۲۵ تیر ۱۳۸۹

دلمشغولی های بشر دو پا !

  همه ی دلمشغولي ما بشر دو پا به مسائل پايين تنه اي و زير پتويي ختم مي شود. در مورد حيوانات به خدا اينطور نيست . يک فصلي دارد  ، يک دوره اي دارد  ،  يک قوانيني دارد ، همينطور هر دم بيل نيست . هر چند حالا ديگر پايين تنه و بالاتنه هم ندارد الان بعضي ها مي نشينند قوانین وضع می کنند   . خيلي هم فکر مي کنند  با بالا تنه اشان اين کار را کرده اند  . استدلال  هم مي کنند . اداره امور هم مي کنند.  اما انگار نه انگار اين کارها را با بالاتنه اشان انجام داده اند  بس که اين کارها  رنگ و بوي پايين تنه اي دارند . انگار کن که اين کارها را با مغز متفکر ماتحتشان انجام داده اند.  درست مثل همين طرح همسريابي دختران پيش دانشگاهي !
زير پتو هم که ديگر قربانش بروم به افسانه ها بر مي گردد  آنوقتها  که نياي بزرگوارمان يک حجب و حيايي داشتند و کارهاي بخصوصشان را مي گذاشتند براي زير پتو ؛ اين روز روز از گرماي هوا که به ناچار شرايط زير پتو را غير قابل زيست مي کند که بگذريم . حجب و حيا باد هواست . نشان به آن نشاني که ديده ايم و ديده ايد  اين امور را مي شود بالاي پل و سر برج و وسط چهار راه  و روی بالکن و حتي وسط زمين و آسمان انجامش داد   و بعد هم از آن بالا افتاد پایین  و ماسید کف خیابان  و مرد و باز هم نفهميد که چه شده است .
حالا تازه کاري به کار اينکه الان از سياستمدار و مدير و مدبر که بگذريم حتي برخي مردان خدا هم وسط روز روشن در هر جا که دهنشان را باز مي کنند اشارت هاي زير پتويي بيرون مي ریزد  نداريم  به ما چه اصلا در اين امور  دخالت کنيم  . ما فقط می خواهیم بگوییم الان زندگی  کمپلت شده است مسائل زیر پتویی و پا پایین تنه ای . حتی همین  که   بعضي ها به فکرشان رسيده است نکند يک وقت فضا نوردان اين کارها را توي فضا هم انجام بدهند یک نشانه است  . نتيجه اينکه اين اتفاق حتما وقوع پيدا کرده  يک مشکلاتي بوجود آورده يک عده اي ناکار شده اند که حالا تازه گردانندگان امور  به کنترلش راي مثبت داده اند .  يعني در شرايط کاملا بي وزني که نه پتويي هست و نه تختي هست و نه حتي پل و برج و چهار راهي هست . فضانوردان رفته اند آن بالا به جاي انجام امور ماوراي جوي  .افتاده اند به جان هم . در شرايط کاملا خلا يک کارهايي کرده اند که باعث وضع چنين قوانين سختگيرانه اي شده است . 


ته نوشت : در پست قبلي يک استدلال ناقصي کردم که منجر به يک پارادکس شد . آخرش بعضي ها باور کردند که ممکن است من يک مرد بدون زن باشم . شاید هم دلیلش این باشد که آقاي خانه گفته اند : يک جوري بنويس که هميشه مبهم باشد . گفته اند : همين که کسي تو را نشناسد با مزه تر است . ما هم گفتيم : باشد هر چه شما بگوييد .

۳ نظر:

رهگذر گفت...

انتظار ما از شما دیگر کم شده است. با شناختی که پست های قدیمی تر تان از شما به خواننده ها می داد انتظار مطلب خیلی بهتری تحت این عنوان(مسائل....)داشتیم.کسی که با دیدن یک جوش روی صورت بچه کم مانده بود یک دوران زمین شناسی را مرور کند، قطعن توانایی ذاتی پردازش ین "موضوع بخصوص" را بیش از این ها دارد!هر کی پست قبلی شما(پست شجره نامه) را خوانده باشد، با خواندن این پست از اینکه چقدر در گفتار، به پدر مادرتان رفته اید دچار حیرت می شود.

ناشناس گفت...

راست میگی
و جالب هم اینکه خیلی هاشون هم از این ور پشت بام افتادن. مثلا همین شوهر من. میگه اگه با هم دعوامون میشه تا چند وقت دلم نمیخواد بهت دست بزنم...
راست میگه یا سرش جای دیگه بنده؟؟

آرمین گفت...

با رهگذر موافقم... هرچند اینم میدونم که آدما چند بعدین و نمیشه همیشه یه جور بود...

نوروزی دیگر

پول خوشبختی نمی می آورد

 غمگین نباشید و تلاش کنید به ادامه زندگی به خوشبین ترین حالت ممکن. زیرا برای غصه  خوردن در هر موقعیتی که فکرش را کنید سوژه مناسب پیدا می شود...