امروز بيز بيز و بيزقولک را بردم استخر همانطور که تلاش مي کردم يادشان دهم چطور خودشان را روي آب نگهدارند براي آنکه ترسشان را از آب بريزم آرام آرام به قسمت عميق استخر بردمشان . يک لحظه نمي دانم چه شد حواسم رفت به شنا کردن بيز بيز ؛ بيزقولک را چسباندم به لبه استخر و رفتم دنبالش تا شنا کردنش را ببینم . نمي دانم چند وقت و چطور سرم گرم شد که بيزقولک را از ياد بردم وقتي برگشتم ديدم در حال غرق شدن است هر بار دست و پا مي زند که بالا بيايد و لبه ي استخر را بگيرد اما دوباره مي رود زير آب و دستش به لبه ی استخر نمی رسد . به قول خودش مدام مي خواستم داد بزنم کمک اما نمي شد آب مي رفت توي گلويم و مي رفتم زير آب . هيچ کدام از آدمهاي دور وبرم هم به کمک من نمي آمدند من فقط منتظر بودم کسي نجاتم بدهد .
خودم را به او رساندم و بغلش کردم و او را که ترسيده و آب خورده و عصباني بود نشاندم لب استخر. بیشتر از او ترسیده بودم و از خود نا امید .همینطور که او را دلداری می دادم صحنه ی غرق شدن را مرور می کردم ؛ بالا و پایین رفتن ؛ دست و پا زدن ؛ تلاش برای پیدا کردن یک دست آویز . فریادهای بی صدای مبهم . فکر کردم شايد داستان منجي در چنين وقتهايي از زندگي ملتها نوشته شده است . وقتي همه اميدت را از دست داده اي . دستت به هيچ دستگيره اي براي نجات نمي رسد . آدمهاي مليتهاي ديگر کنار تو ایستاده اند و زیر آب رفتنت را و فریادت را نمی بینند و نمی شنوند و بی تفاوت هستند. تنها اميدت يک دست است که تو را بگيرد و بيرون بکشد و از خفگي ؛ از خفقان نجات دهد . کل حیات بشر یک استخر رفتن است . ملتهایی که شنا کردن می دانند منجي خودشان هستند اما ملتهایی که شنا نمي دانند دنبال منجی می گردند . بعضی ملتها منجی را پیدا می کنند ؛ اما بعضی هایشان غرق می شوند با این امید و ندای درونی که شاید یک منجی پیدا شود . ندايي که هميشه در روح ملتهاي در حال خفقان جاريست اين است عاقبت کسي مي آيد و ما را نجات مي دهد .
من امروز بيزقولک را نجات دادم شايد فردا کسي ما را .
ته نوشت :
*بچه ها می دانند من گاهی داستانشان را می نویسم . این را به اصرار بیزقولک نوشتم که می گوید : بنویس من نزدیک بود غرق شوم .
** این ماجرا را طوری نوشتم تا کوتاهی و بی مسئولیتی ام را در پس لفاظی و حرافی پنهان کرده باشم . نتیجه اینکه آخرش از خود یک منجی ساختم ! در حالی که من خود بیزقولک را به خطر انداخته بودم . بله داستان اين طور مي شود که گاهی منجی خود ِ دجال است .
*بچه ها می دانند من گاهی داستانشان را می نویسم . این را به اصرار بیزقولک نوشتم که می گوید : بنویس من نزدیک بود غرق شوم .
** این ماجرا را طوری نوشتم تا کوتاهی و بی مسئولیتی ام را در پس لفاظی و حرافی پنهان کرده باشم . نتیجه اینکه آخرش از خود یک منجی ساختم ! در حالی که من خود بیزقولک را به خطر انداخته بودم . بله داستان اين طور مي شود که گاهی منجی خود ِ دجال است .
۱۴ نظر:
آخه ملت ما یا شاید ملتهای دیگه... ولی منظورم بیشتر رو ملت خودمونه... کاش خودشون غرق میشدن... مشکلی نبود...حداقل میگفتیم از بی عرضگیشونه شنا یاد نگرفتن...
ولی گاهی یه دستی رو سرشون رو تو آب فشار میده... اینجا منجی نمیتونه کاری بکنه یا خیلی باید قدر باشه تا این دستها رو قطع کنه!
:)
ناز نوشته بودي:)
اون استخرتون يه نجات غريق نداره خداي نكرده يه موقع حواسش به ملت باشه؟
طفلي بچه.
با سلام بهتره شتا کردن خوب یاد بگیریم و خوب یاد بدیم اگه یه منجی بخواد پیدا بشه ،خوذمونیم.
غریقی که تلاش خودش را کرده است ، دست و پای خودش را زده است ، با هزار مکافات سعی کرده خودش را روی آب نگه دارد ، به هر حشیشی متشبث شده است ولی زورش نرسیده و در حال غرق شدن است را منجی باید .
باید که منجی یی بیاید . منجی نجات دهنده است و هر کس که میخواهد باشد . شرمندگی ندارد !
این غریق به روزگارانی بسیار غریقان را نجات داده است چه میشود که حالا و اینبار یکی خودش را نجات بدهد؟!
آری منجی یی باید . زودتر . پیش از آنکه غریق آخرین نفس هایش را بکشد...
اینجاست که آنکه میخواهد غرق کند ، آنکه با دستان سنگینش میخواهد سر غریق را به زیر آب کند ، به سخره اش میگیرد که هه ، منتظر منجی هستی ؟ نکند منتظر منجی ی اجنبی هستی ؟!
اما غریق را نباید که هیچ غم بدل راه دهد که غرق کننده خود ،اجنبی ی اجنبیان است حتی اگر که از ثبت احوال محله اش شناسنامه گرفته باشد !
مبادا که این غریق فراموش شود ؟!
غرق شدن...
وقتي دجال منجي مي شود!
عاشق جمله آخرتم. وقتی خود منجی همان دجال هست.
وقتی دست و پا بزنی و غرق شدن رو به چشم خودت ببینی و منجی ای نباشه, خودت منجی میشی, به چه خوبی.
حرفت درسته... اما گاهی پیش میاد که توی همین دیار غربت، همین آدما که حس میکنیم نجات یافتگان حتمی دنیا هستن، از همه بیچاره ترن و واقعا دنبال یه منجی میگردن...
حرفت درباره ایران کاملا درسته و لیاقت هر ملتی، حکومتیه که بالا سرشه..
اما نمیتونی تعمیم بدی و ازت انتظار نداشتم که بحثها رو با هم قاطی کنی. درسته... هر کسی خودش باید منجی خودش باشه.. اما صرفا به معنی این نیست که یک اصل مهم و بنیادی رو زیر سوال ببری...
چه تجربه بدي براي يه بچه.
و چه خوبه كه ديديش و نجاتش دادي.
من خودم يه بار جلو چشم غريق نجات داشتم غرق ميشدم.
اون لحظه حس خيلي خيلي بدي داشتم.
منجي شدن دجال يا بلعكس.
پيشنهاد ميكنم فيلم legion رو ببينيد.
ترس ،ترس ، ترس
شاید بیشترین دلیل فرو رفتنها و دست و پا زدنها و فریاد کردن ها ترس باشد. ترس از من، ترس از تو، ترس از آنها.و تا ترس حکمفرماست همه ما بدنبال منجی می گردیم . و خواب می بینیم کسی می آید ، کسی که مثل هیچکس نیست.
دوست دارم نظرتان را در مورد داستان ایران خاتون وبلاگم داشته باشم . ممنون می شوم.
1- یک ضربامثل چینی هست که میگه(شما با لهجه چینی بخونین، صداتونم نازک کنین-چشماتونم باریک کنین): "به دوستت ماهی نده، ماهیگیری یاد بده."
2- سالها پیش "اکی بنایی" یه آهنگ داشت با ترجیع بند" فهمت بره بالا".اون موقع ها داشت واسه خودش ضرب المثل می شد.
نتیجه: برآیند این دو مطلب( همون قطر متوازی الاضلاع)اینه که سعی کنید "فهم" مردم رو بالا ببرید. باقی کارا خودش دوروس میشه.
گاه منجي خود دجال است
جالب بود
نوشته هاتونو دوست دارم
مطلب فوق العاده ای بود، درود بر تو
ارسال یک نظر