۴ مرداد ۱۳۸۹

برجستگی های ناچیز , کفشهای زرد

تولد امام زمان قرار است  برویم یک مهماني  بزرگی .  با بدبختی رفته ام برای دخترها چند تکه لباس خریده ام بخصوص لباس خریدن برای بیز بیز به یک شعور فرا انسانی احتیاج دارد . او نیمه زن  ؛ نیمه کودک است . بالاتنه اش چندان تعریفی ندارد . دوست ندارم لباس تنگ بپوشانمش . خودم همیشه لباس برادرها را می پوشیدم تازه غوز هم می کردم  تا این دو پدیده نوظهور کمتر به چشم آید . روزگار ما اینطور بود  روزگار او اینطور است که دوست دارد لباس تنگ بپوشد و این برجستگی ها را  با همه ی ناچیزی اشان بکند در چشم و چار کسانی که فکر می کنند او هنوز کودک است . پایین تنه اش  کمی از تخته سه لا  ضخیم تر؛  برجسته تر؛ نرم تر است  . گودی کمر ندارد . صاف صاف رفته است بالا از آن طرف صاف صاف از پشت اندام آمده است پایین .
می خواهد دامن بپوشد . دامن کوتاه ؛ اصرار دارد موی پایش را بزند . من چشمهایم را گرد می کنم و همانطور که پدرم وقتی در شانزده سالگی برایم چشمهایش را گرد کرد و به من پرید به او می پرم که حالا ؟ دختر کلاس پنجمی ؟
او اما پررو تر از من است . به جای آنکه مثل  من برود  توی زیر زمین هاي هاي گريه کند  و تا یک ماه  خجالت بکشد به چشمان پدرش نگاه کند ،  با انزجار شانه بالا می اندازد و می گوید: مامان چقدر تو امل هستی ؟ مثل مامان بزرگها فکر می کنی .
مجبورم کرد برایش کفش زنانه پاشنه بلند بخرم  . پایش را کرد توی یک کفش زرد پاشنه هفت سانت  که دو سایز ازپایش بزرگتر بود  در نیاورد تا خریدمش . از دیروز تا به حال حتی توی تخت خواب هم کفش ها را از پایش در نیاورده .
دیشب با آقای خانه وقتی کفش ها را پویشیده  و توی تختش خوابیده بود یک ساعت نگاهش کردیم به اين اميد که  آخرین روزهای کودکی اش را  سير  دیده باشیم .او اما بی خیال همانطور که  تفش از گوشه لبش آویزان يود و عروسکش را  زير بغلش زده بود .  کفشهای زرد ش  را  پوشیده  و با همه ی موهای خاکستری پایش خوابیده بود  .

۲۴ نظر:

Armin گفت...

:))))))))))

این بیزقولک عجب سیستمی داره!
یاد دختر دختر عمم میفتم با اون زبون نجومی که داشت!

یادش بخیر.. منم تا بچه بودم عشقم ریش و سبیل بود
همینکه سبز شد حالم بهم خورد و زدمشون

مداد گلی گفت...

اصلا این پررویی بیزقولک لازمه برای دورانی که قراره برای همه چی دنبال حق گرفتن باشه. از ما که خجالت کشیدیم که بهتره.

رهگذر گفت...

عجیبه! بچه ای که زبون داره بگه شما امل هستین آیا مناسبت اون مهمونی بزرگ رو نمی تونه درک کنه؟ اینکه کجا داره میره و برای چی داره میره؟

فرهاد از قم گفت...

مثل همیشه زیبا بود

ناشناس گفت...

خیلی خوب بوددد

امیدوارم مهمونی خوش بگذره
بذار عقده توی دلش نمونه و کنار خودت همه رو تجربه کنه و سیر شه و بره دنبال پیشرفت و انسانیت...
ممنون از این پست
عیدت مبارک

اردیبهشت گفت...

چه اعتماد به نفسی از کف ِ ما می رفت با اون شانه خم کردن ها و لباس گشاد پوشیدن ها. حال آنکه نه تها مایه ی شرم بلکه نشانه ی روح دخترانه ی ما بود

غزاله گفت...

دوره خیلی عوض شده
خدا حفظش کنه

محمد گفت...

خیلی قشنگ به تصویر میکشی و مینویسی . . .

ناشناس گفت...

توصيف كردنتان حرف ندارد.ولي هر چيزي توصيف كردني نيست.من هم زماني دختر بودم اين احساساتي است زنانه و دخترانه كه همه ما آن را درك كرده ايم اما با عكس العمل هاي متفاوت.ولي اينكه عريان و بدون حصر آن را بيان كنيد به نظرم كار جالبي نيست.بعضي چيزها بايد درون خودمان بماند.خودم را كه جاي دخترتان گذاشتم ناراحت شدماگر مادر من اينچنين مطلبي را راجع به من مي نوشت حتما باهاش قهر مي كردم!!!!!!

آزاده گفت...

یاد خودم افتادم که چه قوزی می کردم تا این دوتا نخود که هنوزم نخوده دیده نشه!چه خوب که فرهنگ عوض شده!

مضراب گفت...

خوبه حداقل دوره و زمونه عوض شده وديگه خجالت كشيدن تو اني موارد معني نداره... اين دوره قديمترها زجر مطلق بود!

پیر فرزانه گفت...

من همین احساس را در مورد پسرم دارم .چند روز پیش که دستش را ناغافل بلند کرد برای اولین بار موهای زیر بغلش را دیدم و یک جوریم شد که نمی توانم وصفش کنم .دو روز بعد دیدم که زده است ، نمی دانم چرا خجالت کشیدم از خودش چیزی بپرسم . فکر می کنم ما نسل شرمنده در تمام عمرمان باشیم . می دانم که صد ساله هم شویم از شنیدن بعضی چیزها سرخ خواهیم شد.

سحر گفت...

این نوشته ت رو خیلی دوست داشتم.
مخصوصا جملات آخرش رو

ملنگ گفت...

به نظر من اين مهم نيست كه نسل شما كم رو بوده و نسل ماو نسل هاي بعد از ما پرو اصلا به نظر من همين تفاوت بين نسلاست كه باعث ميشه تاريخ يك مملكت به وجود بياد.
پدر و مادرا بايد يادشون بمونه كه حداقل بيست سال بافرزندشون تفاوت سن دارن شايد اون چيزي كه براي شما در نوجواني ارمان بوده امروز براي بچه هاي شما به نظر يه لطيفه ي بي مزس!و اين به معني گستاخي نيست به معني تغييركه ميشه با ايجاد درك متقابل به خوبي باهاش كنار اومد.

ناشناس گفت...

چه خوب که خجالت نمیکشه، من بعد از سالهای سال با اینکه نخود‌ها به چیز‌های دیگه یی تبدیل شدند خجالت میکشم:D

ناشناس گفت...

ببخشيد من تازه با وبلاگ شما آشنا شدم اين داستانهای ماشال را كجا مي‌تونم بخونم ؟

کیقباد گفت...

باید سیر تماشا کرد . باید خوب نگاهشان کرد . تا تمام نشده باید سیر تماشا کرد کودکی شان را که زودگذر است ...

ناشناس گفت...

سلام مادر دختر 6.5 ساله ای هستم. که بسرعت بزرگ می شود و همه آن چیزی است که من نبودم و من شاید ته دلم حال هم می کنم که اون مثل من خجل و کمرو نیست. داشتم فکر می کردم با احتساب سرعت پیش رونده این نسب جدید باید تا یکی دو سال دیگه منتظر چنین گفتگوهایی باشم. راستی زودتر هم شروع کرده .......یعد ازاینکه دلش می خواست مامان بشود و فهمید برای مامان شدن بابا داشتن هم لازم است. اومده به من میگه تو بابا رو از کجا پیدا کردی؟ قیافه من دیدنی بود. و البته فکم که باید از توی زیرزمین حمع اش می کردم!

فاطمه گفت...

چه قدر خوب می نویسی.ولی من با این چیزهایی که می گی بیگانه ام. با انکه خانوادهام و به خصوص مادرم مذهبی اند ولی هیچ وقت این چیزهایی که میگی برای من حداقل اتفاق نیفتاده یادمه عروسی دختر دایی ام خود مامانم منوبرد آرایشگاه پام و دستام رو اپیلاسیون کرد.البته اون موقع چهارم دبستان بودم.یا هیچ وقت نگفت لباس تنگ نپوش.یا وادارم نکرد سوتین بپوشم .یادمه من از دوم راهنمایی شروع کردم . به پوشیدن چون سینه هام بزرگ بود وموقع دویدن اذیتم می کرد.بعدش مگه مو دست و پا زدن بده؟موی صورت که نیست؟به تمیزی مربوطه.

ترگل گفت...

7 ختم قران ویژه ماه مبارک رمضان
در صورت تمایل اعلام امادگی نمائید دوست خوبم [گل]

مه سا بادوم گفت...

هنوز خجالت می کشیم از دخترانگی و زنانگی هامان!
این را گذاشته اند نجابت!

ف@طمه گفت...

به حق ازتون تعریف کرد دختر حاجی
نوشته هات درسته زندگیتن ولی قشنگ گفته شده

Shaghayegh گفت...

دختر من هم همین روحیه رو داره. ۹ سالشه، هی‌ میاد میگه: "مامان دست بزن رو ممم، یه کم سفت شده،نه؟!"

اینا از ما خوشبخت تر میشن و با زن بودنشون بیشتر حال می‌کنن.

آباژورمن گفت...

من فک میکنم نباید زیاد بهش سخت گرفت!
اون چهار تار موی بد ریخت چیه که رو پاش نگه داره؟! اونم وقتی میخواد دامن کوتاه بپوشه!
البته به شرط اینکه فوری نره سراغ ابروهاش!! :))

نوروزی دیگر

پول خوشبختی نمی می آورد

 غمگین نباشید و تلاش کنید به ادامه زندگی به خوشبین ترین حالت ممکن. زیرا برای غصه  خوردن در هر موقعیتی که فکرش را کنید سوژه مناسب پیدا می شود...