۱۱ شهریور ۱۳۸۹

دلقک های سیرک

سال پیش بچه ها را برده بودیم سیرک ، از جمله چيزهاي که مسئولين و گردانندگان سيرک براي کسب در آمد بیشتر براه انداخته بودند عکس انداختن با چند دلقک کوتوله   بود . یعنی بعد از آن همه ژانگولر بازی که توی صحنه در می آوردند بعدش باید می آمدند عکس زورکی می انداختند . قيافه ي غمگين و خسته کوتوله ها را هيچ وقت فراموش نمي کنم . من مي خواستم بيز بيز و بيزقولک حتما کنارشان بايستند و عکس بياندازند پيش خود استدلال مي کردم شايد مبلغي از پول هم توي جيب خودشان برود . اما بيزقولک با گريه و زاري و آبروريزي گفت : مي خواهد برود با کره خر کوچک و بازیگوش سیرک عکس بگيرد . بيز بيز هم آقاي خانه را واسطه کرد تا برود با یکی از دخترهای اسب سوار عکس یادگاری بیاندازد . آخرش ناچار شدم خودم بروم کنار يکي از کوتوله ها بايستم و با او عکس بياندازم . دو تا آدم غمگين يکي که به زور مي خنديد و ديگري که با آن نقاشي روي صورت خندانده بودندش . اين روزها مدام فکر مي کنم چقدر شباهت است ميان ما ملتهاي جهان سوم با آن دلقکهاي کوتوله ي غمگين چهرمان را خندان کرده اند . اما چشمهايمان فرياد مي زنند که چقدر خسته ايم و چه غم بزرگی  داريم .

۱۶ نظر:

مضراب گفت...

من اين روزا دقيقاً شبيه همون دلقك ها هستم !!!

ناشناس گفت...

خدا یا خودت ما رو بکوش بگم توف به ابن زندگی من وقتی به بدبختیا نگاه می کنم و می بینم از من بد بخت تر زیاده گریم می گیره اخه چرا باید اینجوری باشه
وقتی به کل هستی نگاه می کونم وبد بختی رو توش می بینم ........

من گفت...

راست گفتی واقعن. ما مردم مملکت گل و بلبل واقعن همین طوریم. در اخلاق و رفتار انگشت نما هستیم در سرزمین کفر!!!

نازنین گفت...

یاد اون آهنگ دلقک اصفهانی افتادم!

زن و رهایی گفت...

مدتهاست دیگه اون خنده زورکی هم روی لبهامان نیست
:(((((

Armin گفت...

گیر دادی اساسی!
از اون گیرهای ایزوتوپ 25 !

تازگیها مثل صادق هدایت شدی ... فقط فاز منفی میدی

همیشه بهار گفت...

چند وقته که خندیدن از ته دل سخت شده

mona گفت...

اره منم یه دلقکم
یه دلقک غمگین

Hel. گفت...

هـــــــی روزگار!

شاپور گفت...

هميشه بايد بدونيم : آنكه مي خنداند هزار غم دارد!
حالا يا دلقك باشه يا نباشه!
در ضمن جناب آرمين، صادق هدايت فاز منفي نبود،حقيقت و ميگفت كه طبعا به كام خيليا تلخ ميآد و...

شاپور گفت...

من به كامنت گذاشته بودم!
تاييد نشد؟

یازده دقیقه گفت...

منو یاد کتاب خاطرات یک دلقک انداختید!!

فرشته گفت...

موافقم ؛ من که مدتهاست واسه دلخوشیه این و اون لبخند میزنم !

navid گفت...

سلام
یاد داستان مردی که می خندد افتادم که در آن ویکتور هوگو رسمی را توضیح می دهد که برای تربیت دلقک و این که خندان باشد البته در قرون وسطی (تا جایی که یادم است) دهان بچه هایی را که انتظار داشتند در آینده دلقک بشوند تا گوش جر می دادند و می دوختند که همیشه لبخند به لب داشته باشند.
راست ش من با نظریه پردازی آخر چندان رابطه برقرار نکردم. کی چهره مان را خندان کرده؟ آیا منظور تبلیغات کمونیستی مانند حکومت است که جامعه یی را خندان نشان می دهد یا خودمان را خندان کرده ند؟
در این که چشم هامان فریاد می زند که خسته یم شکی نیست اما به نظرم خنده انسانی ترین و درونی ترین نشانه است که می گوید تاب می آوریم. خنده امید را منتقل می کند.
یکی از به ترین تصاویری که از ایران در ذهن م مانده راننده تاکسی های خوش اخلاقی بودند که داشتند زیر فشار زندگی له می شدند اما حرف زدن باهاشان سر ذوق می آوردت. کم بودند ولی به یاد ماندنی.
به جمله ی این روزها مدام ... از نظر نقطه گذاری دقت کنید.
موفق باشید.

ملنگ گفت...

سرا پا اگر زرد و پژمرده ايم
ولي دل به پاييز نسپرده ايم
چو گلدان خالي لب پنجره
پر از خاطرات ترك خرده ايم
اگر داغ دل بود ، ماديده ايم
اگر خون دل بود ، ما خورده ايم
اگر دل دليل است، اورده ايم
اگر داغ شرط است، ما برده ايم
اگر دشنه ي دشمنان، گردنيم
اگر خنجر دوستان، گرده ايم
گواهي بخواهيد اينك گواه
همين زخم هايي كه نشمرده ايم
دلي سربلند و سري سر به زير
از اين دست عمري به سر برده ايم

من به روزهاي شاد بهاري اميدوارم كاش شمام دلتونو به پاييز ندين.

ناشناس گفت...

بانوي ايراني 121
شاپور جواب ارمين رو خوب نوشتي اگه ميخواهيد صادق بشناسيد حتما كتابهاي نويسنده هاي هم عصر خودش رو بخوانيد وببينيد كه اونها در مورد اين نويسنده كه شايد ديگه تكرار نشه چي نوشتنند مثل بزرگ علوي
ملنگ اين قدر خوب نوشتي كه اون نوشته رو حفظ كردم
بانوي ازاده واقعيتي ست كه بايد همه قبول كنيم شب ميري مهموني با دوستان ميگي وميخندي ولي به خونه نرسيدي شادي ازبين ميره
به اميد روزي كه شادي پابرجا باشد

نوروزی دیگر

پول خوشبختی نمی می آورد

 غمگین نباشید و تلاش کنید به ادامه زندگی به خوشبین ترین حالت ممکن. زیرا برای غصه  خوردن در هر موقعیتی که فکرش را کنید سوژه مناسب پیدا می شود...