۲۳ آبان ۱۳۸۹

هی دارم می روم به جایی که نمی دانم کجاست

آه بله خودم هم می دانم افتاده ام به سراشیبی ؛ کلامم دارد رنگ و بوی لمپنیزم به خودش می گیرد . هی نوار بهداشتی ؛ هی کاننندوم . هی آقای خانه اخم می کند حرف نمی زند. هی بیز بیز و دوران بلوغ و قد بلند و هوش سرشار . هی بیزقولک و شیرین زبانی  و خل مشنگ بازی . هی لفافه ؛ هی لفافه ؛ هی لفافه ؛  حرف دیگرم نمی آید  گویا  .
 من به خدا خیلی عمیق بودم ؛ خیلی خیلی عمیق بودم ؛ یک حرفهایی می زدم فلسفی ؛  خودم در می ماندم که چه گفته ام ؛ چه برسد به دیگران . اما حالا چه ؟ کم مانده است برسم به آنجا که فکر کنم به جای " خارخاسک هفت دنده " اسم وبلاگ را بگذارم " کاندو----- م نامه " یا " زنی که نووووار بهداشتی اش را پشت درخت آلبالو گم کرده بود " . چه می دانم  آخر به کجا می خواهم برسم . من دارم با این وبلاگ نویسی ام ؛  هی دارم می روم به جایی که  نمی دانم کجاست .
با خودم می گویم : بهتر است مدتی دست نگهدارم ؛ ننویسم چیزی ؛ بچسبم به زندگی ام برای آقای خانه فسنجان  بپزم بگذارم حسابی ریز ریز بجوشد رویش روغن بیاندازد این هوا ؛  بخورد اخمهایش باز شود .
با خودم می گویم : برسم به درس بچه ها ؛ بیزقولک را بیشتر نوازش کنم ؛ هی نگویم بنویس ؛ بنویس مشقت را بنویس.
هی با خودم می گویم : گیر ندهم به بیز بیز اینقدر ؛  نگویم اطاقت را تمیز کن ؛نگویم برو حمام بو می دهی بزرگ داری می شوی شورتت را زود به زود عوض کن .
هی با خودم می گویم : زن باشم یک چند صباحی ؛ مثل بیتا ؛ سیما ؛ زیبا ؛ زن باشم یک چند صباحی زود به زود بروم آرایشگاه . ابروهایم را جلوی آینه خودم تند تند نگیرم ؛ موهایم را بدهم های لایت کنند ؛ باشگاه بروم ؛ بدوم ، لباس بخرم .
هی با خودم می گویم : چرا اینطور شده ام من هی دارم می روم به جایی که نمی دانم کجاست .
.

۳۱ نظر:

پسر آریایی گفت...

وبلاگ نویسی است و این دردسرهای شیرینش.
وقتی راه میروی، غذا میخوری، صحبت میکنی، میخواهی بخوابی و حتی توی خواب به فکر سوژه واسه بلاگینگ هستی، وقتی هم چیزی نداری که بنویسی، نگران و مضطرب هستی و ممکن است با پست های اینچنینی، آرامشی نسبی به خودت بدی که مثلا پست گذاشتم.

نازی گفت...

فکر کنم حسیه که همه به وبلاگشون پیدا میکن ولی من یکه که واقعا از نوشته هات لذت میبرم

کلاغ دست آموز گفت...

کار خطیری است وبلاگ نویسی، که تا گریبانت را نگیرد، نمی فهمی.
ولی جنس بعضی از آدم ها جوری است(اللخصوص جماعت وبلاگ نویس) که اگر ننویسند و اینترنت بازگردد به دوران dial -up ، این جماعت(مثل خودم) نه زن خانه می شوند، نه خانم چیتان پیتان و کدبانوی فسنجان پز و ژیگول مآب
...درمورد مردها نظر نمی دهم،که خُب مرد نیستم.
گاهی سرچشمه لغات و افاضات آدمی خشک می شود... چاره چیست؟ ننوشتن بدتر است.

کلاغ دست آموز گفت...

راستی! برای فسنجان، اگه درمرحله آخر طبخ و بعد از اضافه کردن تمام چاشنی ها، یک قالب کوچیک یخ بندازی توی خورش،روغن گردو روی خورش جمع می شود این هــــــــــــوا... و دهان همه وا می ماند نیم گز.

ناشناس گفت...

میشه به من راهنمایی کنید که اگر دختر کوچولوی شما بعد از شنیدن اینکه بچه از کجا میاد از سر بچگی با دوستی بخواد رابطه جنسی را تجربه کنه؟برای این جریان چه فکری کردید؟

ناشناس گفت...

خارخاری خانم.هر چند کمی برایتان زود است(سن و سالتان را تخمینی حساب میکنم ۳۵ ۳۶ سال) اما این نوشته تان بوی بُحرانهای اواسط زندگی* را میدهد.یکوقت زبونم لال کرکره را پایین نکشی که کُلی را دلشکسته میکنی.لااقل نوشتن را تا عروسیِ بیزبیز ادامه بده.در ضمنْ کلامتان هیچ رنگ و بوی لمپنیزم را ندارد.
قربان شما:راد
*Mid Life Crisis

بيد مجنون گفت...

اينكه گاهي آدم عميق تر بشود و گاهي سطحي تر طبيعي ست
ولي اينكه اينقدر تغيير كند را به شخصه تجربه نكردم.نظر نمي دهم.يك روانكاو شايد نظرات خوبي بتواند ارائه بدهد

c30net گفت...

ای بابا....بنویس دیگه گیر نده

ایلناز(خانم روباهه) گفت...

همینطور خوبه عزیزم... خودتو بسپر به دست جریان زندگی، بذار اروم آروم با خودت ببرتش... نوشته هات اتفاقا خیلی هم عمق دارن، فقط اینکه باید عمقشون رو از پس ظاهرشون دید.
راستی دوست ناشناسی که درباره امکان تحریک جنسی(!!!) بچه اظهار نگرانی، به نظر من به ریاضت نفس احتیاج داره. آخه یک همچین زاویه دیدی صرفا از ذهنیتی تراوش میکنه که به شکل بیمار گونه ای دایما در حال فکر کردن به مسایل جنسی و محرک باشه.
امیدوارم صاحبخونه جسارت بنده رو ببخشن که بی اجازه پا توی کفششون کردم :))

بين التعطيلين گفت...

سلام
ما يه استاد كوهنوردي داشتيم . مي فرمود :

تو هر قدمي كه برميداريد ، هم تنفس كنيد و هم استراحت كنيد و ...... . تا بدنتون كم نياره . اينقدر شمرده شمرده قدم برداريد ، كه سازگارانه سعود كنيد . نه با سختي

بعد ما تازه كارها و ضعيف ها رو اونقدر آرام آرام به بالا هدايت ميكرد ، كه تا قله توچال رفتيم و هيچ متوجه نشديم كه كار نسبتا مشكلي رو انجام داديم .

تصور كنيد : تو هر قدم هم به اندازه كافي تنفس كني . هم به فكر پرورش عضلاتت باشي . هم اجازه بدي بدنت يه كم استراحت كنه .و ...

كار وبلاگ نويسي هم به نظر بندهبايد شبيه همين باشه . هم بنويسي . هم ياد بگيري . هم از مسير دور نشي . هم خواننده رو داشته باشي . خلاصه هيچ وقت به هن و هن نيافتي .

در واقع همه كارها بايد پخته و با دقت انجام بشن .



فاينالي به نظر من شما خيلي خوب هستيد . من فقط گودر رو به اميد خوندن شما باز ميكنم . فقط اخيرا ه نظر مياد به اندازه كافي ااكسيژن نميگيريد . همين كه خودتون فرموديد . اگه تو هر قدم اكسيژن لازم رو نگيريد ، خداي ناكرده از پا مي افتيد .

ناشناس گفت...

ميدوني چيه خارخاري فكر كنم داري پريود ميشي! منم وقتي ميخوام پريود بشيم به خودم گير ميدم! اينم يه دوره است چند روز بگذره تموم ميشه سعي كن تو اين دوره تصميم نگيري

پرنده گفت...

درود خارخاسك جانم
من خيلي وقته با اين تكرار افسونگر مرموز زندگي آشنا شدم شايد هم مي‌دانيم اما خيلي‌ها خيلي زود يادشون مي‌ره يا دوست ندارن به اين فكر كنن كه زندگي زيادي تكراريه...
اما چيز واسه گير دادن زياده‌ها به نظرم دايره‌‌ي ادماي نوشتن‌هات بايد بزرگتر بشه يه غيژغازي يه فش فوزي چيزي ديگه...
مراقب خودت باش خارخاسك تيزبين جان

حسن گفت...

فکر می کنم نظر خیلی خوبی است

آیدا گفت...

همیشه از نوشته هات لذت می برم یعنی من سطحی فکر می کنم؟!

ناشناس گفت...

گاهی اوقات پیش میاد
و به راحتی هممیتونی دوباره فضا رو تغییر بدی

امتحان کردنش ضرر نداره

مهوش گفت...

به نظر من كه خيلي خوب مينويسي.. گاهي در پس حرفهاي به ظاهر ساده نكته هاي خيلي جالبي رو ميگي...
آدم حظ (حذ؟هز؟هظ؟...؟) ميكنه

یوسف گفت...

فقط می تونم بگم باید به احساست احترام بگذاری و وقتی چیزی برای گفتن نداری چیزی ننویسی
من شخصا از نوشته هات لذت می برم ولی مهم تر اینه که خودت از کاری که می کنی لذت ببری و از روی عشق مطلبی منحصر بفرد بنویسی و نه از روی اجبار که ای وای چند روز گذشته و من هیچ پست جدیدی نداشتم

چسبیده به زمین گفت...

بابا بی خیال کی گفته همیشه باید عالی باشیم تازه از زاویه دید کی؟ یه نظر سنجی بزار میبینی بعضی پست هات که به نظر خودت سطحی می آن از دید بقیه بهترینه. اصلا قراره کجای دنیا رو بگیریم؟
من اگه وبلاگ نویس بشم تا این اسفندیار رحیم مشایی هست سوژه کم می ارم. لامصب در مورد هر چیزی نظر می ده.
پی نوشت: هوای این بیز بیز مارو بیشتر داشته باش/ خون که نکرده خلقیاتش به باباش کشیده

پیچولیده در وجود خویش گفت...

پس میخوای نظر خودت رو به نظر این همه خواننده ترجیح بدی؟
ننوشتن راهش نیست.من شخصا نوشته هات رو دوست دارم به یاد بعضی ها میندازه تو زندگی باید به چه چیزهای فکر کنند همین یعنی عمق زمانی نوشته عمیقه که ادم رو به فکر بیا ندازه چه در مورد زندگی چه فلسفه چه خدا و چه هرچیز دیگه فقط موضوع عوض میشه.

ناشناس گفت...

از زن بودن همین هارو فهمیدی؟
زود به زود بری آرایشگاه و موهاتو لایت کنی و بری باشگاه و بدوی؟!
نه عزیز من!
زن بودن خیلی بالاتر از این چیزاییه که تو فهمیدی(یا شاید فقط داری میگی!)

قاصدك گفت...

از خوبه اينهمه بهت تذكر دادم بازم توي اين اعتراف نامه ت هم يه جورايي زرد نويسي كردي. اينهمه لازم نبود تو قسمت با خودم مي گويم هات از پايين تنه و جنسيت حرف بزني. اينجوري فقط پسراي تازه شاش كف كرده و دختراي ترشيده خوششون مياد. از شان نويسنده خوش قلمي مثل تو بدوره. اگه دنبال موضوع ميگردي كافيه اخبار رو دنبال كني تا كلي موضوع فرهنگي اجتماعي سياسي دستت بياد. مثلن همين جريان افتتاحيه بازيهاي آسيايي و بي تفاوتي دولت به حيثيت ملي. يا مثلن حرفهاي وزير آموزش پرورش در مورد تنبيه بدني دانش آموز. يا اگه دنبال سوژه خنده ميگردي سخنراني هاي احمدي نژاد. لازم نيست همش از پايين تنه بگي.با شناختي كه ازت پيدا كردم ميتوني جوري بنويسي كه فيل تر! هم نشي

صنم گفت...

خارخاسک جان !

همیشه که نباید عمیق بود و فلسفی نوشت !

خب بعضی وفتها توی یه مرحله ای از زندگی ( هرچند طولانی ) ٬ تا سطحی نشی و حرفهای فلسفی ات تموم نشه ٬ زندگیت خیلی یکنواخت میشه !
این تغییرها لازمه !
و همیشه بعد از این دوران ٬ این حرفهای فلسفیه که از سر و کولت میریزه پایین !
یعنی تو داری با نوشتن به زندگیت ادامه میدی ولی عمقت ٫ فلسفه ت و ذهنت داره خودش رو تقویت می کنه !

نگو یه مدتی دست نگه دارم !

چون اون موقع اس که فلسفه ات فوران می کنه و دیگه دستت به نوشتن نمی یاد !

ناشناس گفت...

kharkhasak azizam. shoma az zendegi minevisi va in rooz maregiha bakhsh e azimi az zendegiye . merci ke ravayateshoon mikoni. adam khodesho tooye ravayat hat peyda mikone , va gahan rooz adam i mesle e mano misaze. lotfan va lotfan va laotfan in rooz mare nevisi hato payan nade! be havaye khoondane inast ke man hamishe siteto check mikonam. :) koli omq dare hamash . ooni ke nemibine koore !!! :) sahar , koodak e 32 sale az pasht e daryaha!

فاطمه گفت...

به نظر من هم اخیرا نوشته هات کمی تکراری شده اما باز هم قشنگن، باز هم جای فکر دارن ، باز هم دلهای خسته ای مثل دل من رو ماساژ میدن ، باز هم تنوعی واسه زندگی های تکراری دارن، باز هم ....

پس خواهش می کنم باز هم بنویس...

ناشناس گفت...

هر چند يكم دير به اين نتيجه رسيدي و لي ، الانم دير نشده، به نظرم ديگه حرفي براي گفتن نداري.
همين جا تمومش كني برات بهتره. برو بشين يكم فكر كن. يكم كتاب بخون. گاهي هم براي آقاي خانه چايي بريز و با هم عشق بازي كنيد.
شايد ، تاكيد مي كنم شايد يكم دوباره آماده شدي براي نوشتن

ارادتمند

فرمهر گفت...

نروید! جان من نروید! نمی شود هم همه ی این کارهایی که گفتید را انجام دهید و هم وبلاگ بنویسید، فلسفی و عمیق هم باشید؟ من نمی فهمم چرا ما عادت داریم یا از این ور بوم بیافتیم یا از اون ور بوم!؟

volcano گفت...

اون احمقی که بهت گفته فلسفی بنویس و این چرت و پرتا چیه می نویسی، یه روانی بوده که خواسته یکی از دلخوشیهای کوچک ِ ما رو که خوندن ِ بلاگ خارخاسک هست، ازمون بگیره؛
قوی باش و به این شر و ور ها گوش نکن؛
خارخاسکی بمون تا خواننده ات بمونیم ..
Please.

ناشناس گفت...

نهایتا خودتی که بر حسب صلاحت تصمیم میگیری و عمل میکنی. اما میخوام بدونی اگه پنج تا بلاگ غیرمینیمال باشه که من میخونم یکی ش همینه.
به اضافه اینکه نادیده حدس میزنم همین نوشتن از خونه و خانواده و مسایل عام و روزمره و البته توجه به فیدبکهای مردم میتونه خیلی کمک کننده باشه. مشورته دیگه.

گودرنشین گفت...

نوشته هات همیشه برام این مفهوم رو داشته که ادم هم می تونه زنده باشه و فلسفی و روشن و هم در خوشی های کوچک زندگی وخانواده و شریک باشه. نشونه ی این بوده که برای فکر کردن لازم نیست از کتاب های قلمبه سلمبه ی هزار صفحه ای ایده بگیریم . شطرنج بازی بیز بیز یا غرق شدن بیزقولک تو استخر می تونه یه قالب فوق العاده باشه برای یک مفهوم فلسفی فکری روشن . نوشته هات رو واقعا دوست دارم. کاش این شک رو خیلی جدی نگیری.  

سمیرا گفت...

شیرینی اش به این است که می بینی چقدر از یک مطلب که نوشته ای ،برداشت های مختلف و حتی عجیب و غریب شده است...والا آدم شگفت زده می شود از این همه گوناگونی....به نظرم مطالبت یه جورهایی به یادماندنی هستند...من که هروقت دستشویی می روم یاد پست توالت شویی شما می افتم و تازه آنجا در نهایت آرامش به عمق این سیستمداری فکر می کنم.....

عابد گفت...

به عنوان دانشجویی که قریب به مدت ده سال فلسفه می خواند به شما می گویم که شیرین می نویسید و آنچه نوشته شما را از لمپنیسم دور می کند هوش و دقتی است که در امور ریز و کوچک زندگی به خرج می دهید. یونانی ها به این هوش و دقت فرونسیس یا خردعملی می گفتند. چیزی که به نظر ارسطو مادر علومی مانند اخلاق و اقتصاد بود. اکونومی به معنای قانون خانه در اصل به کارگیری عقل در امور روزمره است. فلسفه یونان از امور روزمره سرچشمه گرفت و در فلسفه های معاصر هم قرار است از تئوری های انتزاعی فلسفه اخلاق و سیاست در نهایت نوعی عقل گرایی به امور روزمره کشانده شود.

نوروزی دیگر

پول خوشبختی نمی می آورد

 غمگین نباشید و تلاش کنید به ادامه زندگی به خوشبین ترین حالت ممکن. زیرا برای غصه  خوردن در هر موقعیتی که فکرش را کنید سوژه مناسب پیدا می شود...