۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۰

کالبد شکافی یک خاطره

عادت کرده ام هر از چند گاهی که خاطره تاثیر گذاری می نویسم ؛ ببینم  بعضی ها با شک و تردید به ماجرا نگاه  کنند وبگویند : این خاطره دروغ است خارخاسک ماجراهایش واقعی نیست .البته من هنوز هم اعتقاد دارم که  یکی از راستگو ترین نویسندگان وبلاگستان هستم  که با صداقت می نویسم : کجا راست می گویم و کجا ماجرا را پیچانده ام . طبیعی است من هم مثل بسیاری از کسان دوست دارم تصویر زیبا و بی نظیری از خود داشته باشم بنابراین در بسیاری از خاطرات سعی می کنم  ماجرا را به نفع خود و خانواده ام دلپذیرتر کنم . اما امروز تصمیم گرفته ام به سبک برنامه های معمایی تلویزیون بگویم خاطره " شرافت شاخه ای چند است"  که به نظر می آید توجه بسیاری را به خود جلب کرده  حقیقت دارد یا نه !؟
جواب : بله این خاطره صد در صد واقعی است .
سوال : آیا آقای خانه از ماشین بیرون رفته و محترمانه به راننده گفته است " تف توی شرافت نداشته ات "
جواب : نخیر در واقع آقای خانه از ماشین بیرون رفته اما متاسفانه خیلی نامحترمانه صورت به صورت  راننده گفته است " خوشگل ِ مو فرفری ( آقای خانه خودشان کچل هستند )  ؛ من یکی دو تا رفیق فابریک سراغ دارم دنبال کیسی مثل تو می گردن برای ..... اگه پایه ای بگو خبرشون کنم . بعدشم  حاضرن ماشینت رو یکی دوتا  بالای قیمت بخرن  .( خوب آخه این گفتن داره -  زن نباید همه جیک و پوک شوهرش رو بریزه تو صفحه وبلاگش که )
سوال : آیا آقای خانه بعدش ناراحت به ماشین برگشته اند و عرق کرده اشکی از گوشه چشمشان آویزان بوده است ؟
جواب : خیر ایشان خیلی هم از شیرین زبانی خودشان خوششان آمده بود و تمام مدت  به الفاظ رکیک فرد بوس فرستنده را مورد عنایت قرار می دادند .  اشک گوشه چشم را برای بار عاطفی و تاثیر گذاری بیشتر مطرح کرده ام .( خوب همه دلشون می خواد همسر مودب و با احساس داشته باشن من هم یکیش )
سوال : آیا آقای خانه از دختر گل فروش گلها را خریده اند ؟
جواب : بله همه ی گلها را .
سوال : آیا راننده واقعا منظور بدی در مورد دختر بچه داشت یا من فکر کرده ام ! ممکن است منظور بدی داشته باشد   ؟
جواب :  متاسفانه بله و حتی اشارات دیگری هم داشت که من در حد " یک بوسه بده یک شاخه بخرم " کوتاهش کردم .
سوال: آیا این تغییرات اصل داستان را زیر سوال می برد ؟
جواب :؟

۱۸ نظر:

کیقباد گفت...

این روزا مد شده هر وقت کسی یه چیز جدی نوشت میگن داستان بود ؟!
یا میگن بیخیال ، زیاد سخت نگیر !
اگه یه کم خوشمزه باشن میگن حالا شما خودشو ناراحت نکن .
ظاهرا" چیزی که مهم نیست اصل داستانه !

راوی گفت...

یک انتقاد ساده در قالب یک نظر که بدون کوچکترین لفظ رکیک یا توهین آمیز و کاملا در چهارچوب ادب مطرح شده بود اینقدر برای شما سنگین و سوزش آور بود که بعد از دو بار فرستادن (یک بار دیشب و یک بار هم حدود 4 ساعت قبل) که تایید نشد ؟
شرمده فرمودید ما را با این حجم از آزادی بیان

محسن گفت...

من یکی هرچیزی بنویسی قبول دارم بانو. اگه در پست قبل شرافت آقای خانه رو تحسین کردم بیشتر بدلیل خرید گلها بود نه حرفش به اون یارو. پس ازنظر من در اصل ماجرا تغییری ایجاد نمیشه.

محسن گفت...

هرچیزی بنویسی من یکی که دوست دارم. تحسینم از آقای خانه بخاطر خریدن همه گلها بود نه حرفش پس واسه من که فرقی نکرد.

ناشناس گفت...

It was the best way to tell a sad but true memory.

ناشناس گفت...

متاسفانه در مورد عکس العمل اون آقای خوشگل موفرفری هیچ توضیحی نیومده تا متوجه بشیم که به اشتباه خودشون پی برده اند یا باید برای خرید ماشینشون برسیم خدمتشون .
لطفا در این زمینه نیز یک افکار عمومی ما را تنویر و قلب جریه دار ما را تسکین دهید .

امین گفت...

جواب تمام سوال ها، سوال آخرت بود...

مرسی

مینا گفت...

عزیزم به نظرم مساله اصلی این است که کسی وقاحت به خرج داده وسط خیابان به یک دختر نوجوان گلفروش حرف بی ربطی زده این واقعا دردناک است برای تو که این صحنه را دیدی و برای ما که از وبلاگ تو شنیدیم
این تغییرات اصل داستان را هرگز زیر سوال نمی برد

ناشناس گفت...

یادمه تو یکی از پست هات راجب اولین وبلاگهایی که خونده بودی نوشته
بودی . راجب شیرزاد
نمی دونم خبر داری یا نه چه اتفاقی افتاده؟

سارا گفت...

كي ميگه شماصادقترين نويسنده وبلاگستان هستي ؟؟؟ من كه اصلن اينطوري فكر نميكنم شايد هم فكر من اصلن براي شما مهم نباشه اما ميخاستم بدونيد يكي از دلايلي كه من مثل گذشته نيستم و خيلي كم به اينجا سر ميزنم همين احساس نبود صداقت در نوشته هاي شماست وقتي چند بار اين حركت تكرار بشه كه نويسنده مطلبي رو بنويسه و چند روز بعد تكذيبش كنه يا بگه نه منظورم از اين داستاني كه براتون گفتم ديگري نبود و خودم بودم خوب طبيعي هست كه اين احساس بوجود بياد و خواننده فكر كنه كه سر كار بوده و بيخودي احساس خرج كرده با حترام به همه نوشته هاي شما نظرم رو گفتم كه شايد چندان مورد پسند شما هم نباشه

ناشناس گفت...

آیا هر داستان یا قطعه ادبی برای تاثیر گذار بودن باید حتما واقعیت داشته باشد و یک وقتی در یک جایی اتفاق افتاده باشد؟

آیا برای رمان نویس ها مجاز است که از خیال خود به داستانهایشان شاخ و برگ اضافه کنند ولی برای وبلاگ نویسان مجاز نیست؟

roxana گفت...

به نظر من اگه واقعیتش این بوده که از اون چیزی که شما نوشتین خیلی بهتر و جالبتر بوده! در واقع عیار شرافت آقای خانه مثقالی هفت صنار در نظر اینجانب توفیر کرده جایگاه ایشان را بالاتر برده است! با هر کس به زبان خودش باید حرف زد و مودب و حساس بودن هم جا دارد.

منِ نا تمام گفت...

عاشق این پست بودم ... یه بوس بده ;)

آناهیــــد گفت...

هه چقدر من ساده م !

ناشناس گفت...

عزیز.
مگر اولین باریه که همچین رویداد تلخی رو می شنویم؟
طرز بیان چنین برخوردهای شرم آوری ربطی به صداقت تو نداره.
تو مختاری هر سبکی رو که دوست داری پیش بگیری.

زن معمولی(من بدون سانسور) گفت...

دم آقای خانه تان خیلی گرم. اون را که خوندم اممم شبیه این کلیشه ها بود این را که خوندم یه لبخند پت و پهن اومد گوشه لبم. انگار دلم بیشتر خنک شد. اممم اما راستش دلم می خواد عکس العمل طرف رو هم بدونم.

BeNeFiCeNCe گفت...

نه

ناشناس گفت...

خارخاسک جان این وبلاگ رو بخون، پست "چرا دم خر درازه" ، یه جایی میگه:

"نزدیک بود بروم برای دو تا از وبلاگ‌هایی که شادی انداخته گردنمان بنویسم خاک بر سرتان. به همین صراحت. یکی‌شان به شوهرش باج می‌دهد و مرا حرص می‌دهد و دلم می‌خواهد مردک را بگیرم انقدر مشت بکوبم توی سرش تا جان بدهد و زن بدبختش را ببندم به درخت تا بپوسد. بعد به خودم گفتم تو خشمگینی و این موضوع به آن‌ها ارتباطی ندارد"

نمی دونم چرا فکر می کنم شما رو میگه!

نوروزی دیگر

پول خوشبختی نمی می آورد

 غمگین نباشید و تلاش کنید به ادامه زندگی به خوشبین ترین حالت ممکن. زیرا برای غصه  خوردن در هر موقعیتی که فکرش را کنید سوژه مناسب پیدا می شود...