۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۰

هندوانه فروشی

رفته ام بقالی یک شیشه مربای آلبالو بخرم برای خانم آلبالویی خانه امان بیزقولک . پسرک جوانی از راه می رسد دوست مغازه دار است .
بقال می گوید : چی شد ؟ چه خبر ؟
پسر می گوید : هیچی بابا پرونده رو بردن دادگاه ؛ وکیل گرفتم ! ولی بهم گفته حکم دادگاه مثل هندوانه سربسته می مونه آخرش نمی دونی چی از توش در می آد . مصطفی می دونی یعنی چی ؟
من می خندم هر دو نگاهم می کنند می گویم :  یعنی اینکه شما به دادگاه نرفته اید به هندوانه فروشی رفته اید .

هیچ نظری موجود نیست:

نوروزی دیگر

پول خوشبختی نمی می آورد

 غمگین نباشید و تلاش کنید به ادامه زندگی به خوشبین ترین حالت ممکن. زیرا برای غصه  خوردن در هر موقعیتی که فکرش را کنید سوژه مناسب پیدا می شود...