۵ خرداد ۱۳۸۹

همه پرسی خفاش شب (1)

می دانم این ماجرای دیدار من با خفاش شب برایتان جالب بود و سوالات زیادی برایتان مطرح شد.
1- چند نفر دوست دارند که ماجرایم با این مرد را همانطوری که اتفاق افتاده بود بنویسم ! با ذکر جزئیات البته .
2 - چند نفر باور می کنند که با وجود اطمینان من از این که این مرد خفاش شب بود این اولین باری است که پس از این همه سال موضوع را با کسی یا کسانی مطرح کردم ؟
3 -چند نفر مطمئن هستند که این موضوع زاییده ذهن خیال پرداز من است ؟
4 - چند نفر با این که می دانند این موضوع زاییده ی ذهن خیال پرداز من است دوست دارند من باز هم داستان را تعریف کنم ؟
5 - چند نفر فکر می کنند من با نوشتن این مطلب دارم همه را سر کار می گذارم و می خواهم تعداد کامنتهایم را بالا ببرم ؟
6 - چند نفر با این که می دانند من می خواهم تعداد کامنتهایم را بالا ببرم باز هم دوست دارند برای من کامنت بگذارند و بگویند من داستان را تعریف کنم ؟
7 -چند نفر فکر می کنند من زیاد در قید و بند کامنت نیستم و فقط می خواهم سوژه پیدا کنم ؟
8 - چند نفر فکر می کنند من دنبال سوژه نیستم و فقط به فکر راهی برای برقرار کردن ارتباط با خوانندگان می گردم ؟
9 -چند نفر فکر می کنند آخرش من بهانه می آ ورم که چون رای گیری به حد نصاب نرسیده پس من تعریف نمی کنم این داستان را !
10 - چند نفر فکر می کنند این همه پرسی سر کاری است و نباید در ان شرکت کرد چون من لوس می شوم !؟

و ............................... هر چیز دیگری که خودتان به ذهنتان رسید .

۲۲ نظر:

Seyed Amin گفت...

سلام
دوست دارم با جزییات تعریف کنی...

و فکر هم نمیکنم خیال پردازی بوده باشه...

علیوحید گفت...

فعلن تعریفش کنید. راست و سرکاریش هم پای نامه‌ی اعمال خودتان.

عليرضا گفت...

گزینه ا-بنده دوست دارم.
گزینه 2-باور نمی کنم که اولین بار است.
گزینه 3-خیر -زاییده نیست.
گزینه 4-ر گ 3
گزینه 5-بنده همچین فکری نمی کنم
گزینه6-ر گ 5
گزینه 7-بنده
گزینه 8-بنده
گزینه 9 -ر گ 5
گزینه 10- ر گ 5

ناشناس گفت...

عجب دلی داری خواهر.صبر ایوب برات میخواهم.میدونم بار سنگینی روی دوشتان هست ولی باور کن میتونی !!!

azerila گفت...

من که باور نمی کنم اولین بار باشد که برای کسی تعریف کرده ای.

و دوست دارم که ماجرا را تعریف کنی ببینم چه گذشته است در آن مدت که توانستی فرار کنی

و موافقم که لوس می شود.

Unknown گفت...

lura su
كه در گوگل منو دنبال مي كنه شماييد؟

قرنفل گفت...

والله ما که از قدیم با ذهن خیال پرداز شما آشنایی داریم حالا قرار نیست همه چی عین واقعیت باشه اصلن ما مشتری خیالپردازیای شماییم ریش و قیچی دست خودتون

ناشناس گفت...

خانم نازنین بنده بسیار خوشحالم که شما خفاش شب را دور زده و الان سالم و سر حال نشستهاید و وبلاگتان را به روز میکنید.بنده را هم از صبح از کارو زندگی و بچه داری انداخته اید .از صبح که بکهویی اینجا رو پیدا کردم یک نفس تمام آرشیو وبلاگتان را سر کشیدم و یکروزه ختمش کردم.

ناشناس گفت...

راستش من باور نکردم........
شاید یکی به تو ګیر داده باشه و از شرش راحت شدی اما طرف یه خفاش شب نوعی بوده نه دقیقا همان آقای ........

ناشناس گفت...

ببین من هم یه بار با دوستم تو شیراز سوار تاکسی شدیم. بسره می خواست ما رو .... دوستم جلو نشسته بود و من عقب. خل مشنګ هم بودیم. دوران دانشجویی و شهر غریب و ... یهو دیدم قضیه داره جدی می شه. من تصمیم داشتم در را باز کنم ببرم بایین. به دوستم هم ګفتم که اون هم ببره. بهم ګفت نه صبر کن. بعد نفهمیدم به بسره یواشکی چی ګفت که بسره زد کنار و ما بیاده شدیم. هیچوقت نفهمیدم. الان هم واسم سواله........

tomo jerry گفت...

من شناسنامه ام رو ميزارم وسط كه يه خالي بستي و توش موندي حالا اين نظر سنجي رو راه انداختي
مَي نه؟

اکرم گفت...

من به گزینه ۳ رای می دهم.

Mahdi گفت...

4

ناشناس گفت...

موارد 1 و 2 - من فکر نمی کنم که شما بخوای آمار بازدیدت رو بالا ببری یا دروغ بگی.چون موضوع داغ روز نیست که همه براش سر و دست بشکنن(اگه می خواستی دروغ بگی می تونستی بنویسی یکی از دخترایی بودی که تو خاوران اذیتشون کردن مثلا اینجوری مسلما آمار بازدیدت سر به فلک می زد)در مورد اینکه با کسی در موردش خرف نزدی هم خیلی از آدما هستند که در سنینی ازشون سوئ استفاده شده حالا شدیدی یا حفیف که جفتش آزار دهنده است ولی نمیگن و پنهانش می کنن چون می ترسن از چشمهایی که با شنیدن قضاوت می کنند.به نظرم شیوه ای که از دست اون قاتل فرار کردی هوشمندانه بوده و می تونه آموزنده باشه برای کسانی که زبونم لال تو این شرایط گیر می افتند.

ناشناس گفت...

من زمانی نوشتن وبلاگ را شروع کردم که شمار وبلاگ های فارسی از ۴۰ تا تجاوز نمیکرد و تقریبا تا ۳ سال پیش هم به کندی ادامه دادم . تجربه ای که در آن روز ها و سپس با روبرو شدن با شخصیت های های حقیقی پشت نوشته ها کسب کردم را میتوانم به صورت خلاصه در جواب همه پرسی اینجا بنویسم :
۱- از روی نوشته ها نمیتوان کاراکتر نویسنده را شناخت ، فرهنگ ما همه ما را چند رو و چند لایه و چند بعدی بار آورده. رو یا لایه یا بعدی از شما که اینجا مینویسد میتواند کاملا متفاوت از آنچه باشد که در خانه یا محل کار یا کنار دوستان یا ... هستید .
۲-مرز بین واقعیت و رویا در نوشته ها و حرف ها میتواند خیلی مبهم و غیر شفاف باشد و نویسنده میتواند بسته به توانایی قلمش این دو را به زیبایی و هنرمندی مانند تار و پود پارچه در هم ببافد که هیچ اشکالی هم ندارد. اینجا کسی دنبال داستان مستند نیست. خواننده هم میتواند به اختیار خود باور کند یا نکند ولی دست کم از جذابیت نوشته لذت میبرد . ( مشابه تاریخ نویسی های ذبیح منصوری ).
۳- از جادوی کامنت و هیت نمیتوان غافل بود که هر کسی را که در این محیط مینویسد افسون میکند ! این دو به کردیت یا به عبارتی دیگر سرمایه حضور در این محیط است و کمتر کسی است که اینجا بنویسد و به کامنت ها و بالا و پایین شدن هیت اش بی توجیه باشد . مورد توجه بودن خیلی برای بیشتر آدم ها خوش آیند است و خیلی هم نرمال است .

و افزون بر این ها :
ماجرای خفاش شب اگر در امریکا اتفاق می افتاد میشد سوژه یک فیلم جنایی هالیوودی پر بیننده که حتمن یکی ازسکانس های دیدنی اش هم فرار یکی از شکار ها بود که با تیز هوشی و استفاده از خلاقیت ها و جذابیت های زنانه توانست خود را نجات دهد . حتمن بسیاری هستند که چه برمبنای حقیقی بودن و چه غیر حقیقی بودن ماجرا بسیار تمایل دارند که دیتیل بیشتری بدانند.

سحر گفت...

خب !
ظاهرا من اولین نفرم!

به نظر من از تعریف پیکان و خفاش شروع کن تا آخر

بالاخره درس عبرته.

کیقباد گفت...

اینجانب همه ی موارد را فکر میکنم !
یعنی در مورد هر ده مورد که شما پرسیده اید مثلا چند نفر فکر میکنند فلان و بهمان ، بنده در جواب عرض میکنم که من فکر میکنم !!

شبنم گفت...

بنا رو گذاشتیم به صداقت پس وقتی میگی خفاش شب بوده لابد بوده و تو پست قبل هم گفتی که به کسی نگفتی پس جواب گزینه های 2-3-4-5 مشخص شد.یه نکته ی دیگه این یارو تو همه ی قتلهاش افرادو میبرده خونه اش یعنی جایی که ناشناس بوده یا احاطه نداشته بر اون نمیرفته تا گیر نیوفته.
جزییات و تعریف نکردی هم مهم نیست برای همه کم و بیش اتفاق افتاده در حین رانندگی.
و من فکر میکنم دنبال راهی برای برقرار کردن ارتباط با خوانندگان هستی.
فقط یه چیز دیگه خدایی بعد از این همه پرسی خود جوش صادقانه نتیجه رو بگو.

ali گفت...

من که فکر میکنم تمام نوشته هایتان تخیلی است.نمی دانم چرا اینجوری فکر میکنم.

ناشناس گفت...

بگو بگو
گزینه ی یک

گلاب گفت...

تا اونجا که من یادمه قبلاً یه وبلاگ داشتین که بین کاراکتر ها مختلف جا به جا میشدین. بنابراین من حتی مطمئن نیستم شما خانم هستی یا آقا/ یا بیز بیز و بیزقولک وجود دارند یا نه. هر چی که باشه و هر کی باشین. من عاشق نثر شمام. و حتی اگه همه ی اینام دروغ باشه باز به هوش تون قبطه می خورم که جماعتی را گذاشتین سر کار. خسته نباشی خارخاسک جان

فرشید گفت...

من موافق تعریف داستان با ذکر جزئیات هستم. البته اگه دوتا عکس هم ازش بزاری بد نیست. اگر هم نداری صحنه رو بازسازی کن. اما تعداد کامنت به شما ربطی نداره. بسته به اینه که من بیام اینجا یا نه. دو روز نبودم هیچکی کامنت نذاشت.
از شوخی که بگذریم، من فکر میکنم برای هر کی که مطلب مینویسه کامنت مهمه ولی اگر هم میخوای تعداد کامنتهات زیاد بشه باید بهشون جواب بدی چون اینطوری بازدید کننده احساس میکنه که برات مهمه. البته من چون تجربه کردم میگم.

نوروزی دیگر

پول خوشبختی نمی می آورد

 غمگین نباشید و تلاش کنید به ادامه زندگی به خوشبین ترین حالت ممکن. زیرا برای غصه  خوردن در هر موقعیتی که فکرش را کنید سوژه مناسب پیدا می شود...