دیروز رفتم موهایم را رنگ کردم ! از ساعت 4 بعد از ظهر به هوای کوتاه کردن موهایم رفتم آرایشگاه اما همانجا تصمیم گرفتم موهایم را رنگ هم کنم . اصولا گور بابای برنامه ریزی من زاده اتفاقات و تصمیمات آنی هستم . بنابر این کارم تا ساعت 5/8 شب طول کشید . در این فاصله دخترها توی خانه از گرسنگی در و دیوار را گاز می زدند و بخاطر اختلاف نظر با هم چندین و چند بار گیس هم را کشیده یا کتاب دفترشان را تو سر هم کوبیده بودند . آقای خانه رفته بودند به املاکشان سر کشی کنند و سرشان خیلی شلوغ بود .
ولی وقتی هم که به خانه رسیده بودند اتفاق خاصی نیفتاده بوده است ! یعنی علی القاعده " بودن یا نبودن" ایشان در رفع مشکلات دخترها توفیری ندارد . ایشان وقتی توی خانه هستند توی مبل بزرگ خودشان فرو می روند و با لذت هر چه تمامتر به زد و خورد میان کودکانشان خیره می شوند و به اینکه دخترانی با سرپنجه ی آهنین دارند بر خود می بالند .
بنابر این توی خانه شرایط جهنمی بوده است .
اما من توی آرایشگاه شرایط بدتری را تجربه می کردم . یعنی شرایط گه گیجه به طور کامل !
برای یافتن مدل مویی که به من بیاید هفتاد آلبوم بزرگ پر از مدل های موی اجق وجق و سیخ سیخی را دیدم ؛ تک تک چهل پنجاه تا تابلویی که در سراسر تالارها و سالن های آرایشگاه بزرگ به در و دیوار چسبانده بودند دیدم ؛ موهای کار کنان و مشتری ها را به خوبی ورانداز کردم . اما چیزی که عجیب بود این بود که هیچ تفاوتی میان این همه مدل مو پیدا نمی کردم در عین حال همه اشان به طرز اعجاب بر انگیزی با سلیقه ی من منافات داشتند .
والبته سلیقه ی من چیزی است که هنوز خودم آن را به خوبی نشناخته ام و بنا براین تعریف دقیقی از آن ندارم !
باید می پذیرفتم این من بودم که دچار تردید بودم .و چیزی باید این دیوار تردید را فرو می ریخت و چه چیزی بهتر از دیدن هیبت با شکوه خانم آرایشگر با آن ممه های بزرگ ولپ های گوشتالو و دنبه های آویزان که عینا ً شباهت داشتند به آن خانم جادوگر هشت پای کارتن "پری دریایی کوچولو" .
وقتی نگاه خشم آلود او را دیدم جادو اتفاق افتاد و همه ی تردید هایم فرو ریخت .
با تته پته گفتم : مدل موهای خودتان برایم بزنید لطفا !
و این شد که من موهایم را برای اولین بار در عمرم تا بیخ کله ام کوتاه کردم .
وقتی تصمیم گرفتم مویم را رنگ کنم چنان به خوبی توانستم بذر بلاتکلفی و تردید را بگسترانم که تا دو ساعت بعد از تصمیم به رنگ کردن موهایم ؛ انتخاب رنگ برای موهای من به یکی از دلمشغولی های پانزده آرایشگر جوان آنجا ؛ خدمه ؛ مشتری ها و حتی پسر کوچولوی یکی ازکارکنان که آن دور و برها پرسه می زد شده بود .
بالاخره همه با هم تصمیم گرفتند من وارد پروسه ی بی رنگ کردن مو شوم تا ببینیم بعد چه می شود !
اما یک ساعت و نیم بعد از پروسه ی بی رنگ کردن من همچنان سر جای اول خود ایستاده بودم و هنوز نتوانسته بودم رنگ موی مورد علاقه ام را انتخاب کنم .
و اما ...
در نهایت باز هم این نگاه جادویی ! جادوگر بزرگ دریاها بود که من را وادار کرد با لبخندی لرزان و ترسیده به او بگویم : حالا که موهایم مثل خودتان شده است رنگش را هم مثل خودتان بزنید ,
یعنی زرد به مفهوم واقعی کلمه !
ولی وقتی هم که به خانه رسیده بودند اتفاق خاصی نیفتاده بوده است ! یعنی علی القاعده " بودن یا نبودن" ایشان در رفع مشکلات دخترها توفیری ندارد . ایشان وقتی توی خانه هستند توی مبل بزرگ خودشان فرو می روند و با لذت هر چه تمامتر به زد و خورد میان کودکانشان خیره می شوند و به اینکه دخترانی با سرپنجه ی آهنین دارند بر خود می بالند .
بنابر این توی خانه شرایط جهنمی بوده است .
اما من توی آرایشگاه شرایط بدتری را تجربه می کردم . یعنی شرایط گه گیجه به طور کامل !
برای یافتن مدل مویی که به من بیاید هفتاد آلبوم بزرگ پر از مدل های موی اجق وجق و سیخ سیخی را دیدم ؛ تک تک چهل پنجاه تا تابلویی که در سراسر تالارها و سالن های آرایشگاه بزرگ به در و دیوار چسبانده بودند دیدم ؛ موهای کار کنان و مشتری ها را به خوبی ورانداز کردم . اما چیزی که عجیب بود این بود که هیچ تفاوتی میان این همه مدل مو پیدا نمی کردم در عین حال همه اشان به طرز اعجاب بر انگیزی با سلیقه ی من منافات داشتند .
والبته سلیقه ی من چیزی است که هنوز خودم آن را به خوبی نشناخته ام و بنا براین تعریف دقیقی از آن ندارم !
باید می پذیرفتم این من بودم که دچار تردید بودم .و چیزی باید این دیوار تردید را فرو می ریخت و چه چیزی بهتر از دیدن هیبت با شکوه خانم آرایشگر با آن ممه های بزرگ ولپ های گوشتالو و دنبه های آویزان که عینا ً شباهت داشتند به آن خانم جادوگر هشت پای کارتن "پری دریایی کوچولو" .
وقتی نگاه خشم آلود او را دیدم جادو اتفاق افتاد و همه ی تردید هایم فرو ریخت .
با تته پته گفتم : مدل موهای خودتان برایم بزنید لطفا !
و این شد که من موهایم را برای اولین بار در عمرم تا بیخ کله ام کوتاه کردم .
وقتی تصمیم گرفتم مویم را رنگ کنم چنان به خوبی توانستم بذر بلاتکلفی و تردید را بگسترانم که تا دو ساعت بعد از تصمیم به رنگ کردن موهایم ؛ انتخاب رنگ برای موهای من به یکی از دلمشغولی های پانزده آرایشگر جوان آنجا ؛ خدمه ؛ مشتری ها و حتی پسر کوچولوی یکی ازکارکنان که آن دور و برها پرسه می زد شده بود .
بالاخره همه با هم تصمیم گرفتند من وارد پروسه ی بی رنگ کردن مو شوم تا ببینیم بعد چه می شود !
اما یک ساعت و نیم بعد از پروسه ی بی رنگ کردن من همچنان سر جای اول خود ایستاده بودم و هنوز نتوانسته بودم رنگ موی مورد علاقه ام را انتخاب کنم .
و اما ...
در نهایت باز هم این نگاه جادویی ! جادوگر بزرگ دریاها بود که من را وادار کرد با لبخندی لرزان و ترسیده به او بگویم : حالا که موهایم مثل خودتان شده است رنگش را هم مثل خودتان بزنید ,
یعنی زرد به مفهوم واقعی کلمه !
۷ نظر:
پدر شما یک کارشناس و مشاور ساخت سد طالقان بود
پدر شما افسر ارتش شاهنشاهی بود
شماهمکار همسرتان در شرکت ایشان بودید
شما کارمند یک فروشگاه هستید
آیاواقعانوشته های شما خالی از واقعیته
شما ان قسمتی که نویسنده ی وبلاگ یک مرد بود در نظر نگرفتید .چرا فکر نمی کنید این وبلاگ ممکن است نویسندگان متعددی داشته باشد و گاهی یکی از انها مطلب می نویسد .
من یه کم گیج شدم. پس اینجا چند نفر نویسنده داره.
من از شما عذر میخوام اما واقعا قصدم فضولی نبود. من به هر وبلاگی که سر میزنم معمولا با شخصیت نویسنده ارتباط برقرار میکنم. حتی تو وبلاگهای گروهی هم این موضوع صادقه.به همین خاطر اون سوال رو پرسیدم. به هر حال موفق باشید خانم یا آقای خارخاسک
واسم مهم نیست که این داستان ها واقعین یه ساخته ی ذهن خلاق شماست فقط دوستشون دارمو خیلی واسم آموزنده ست همین،انگار که خودم دارم خیلی چیزارو تجربه میکنم.....
اين امکان هم وجود دارد که همه ي نوشته ها توسط يک نفر نوشته شوند ولي او براي بيان افکارش از شخصيتهاي متعدد استفاده ميکند . البته رويدادها واقعي هستند
ممنون از راهنمائی شما
به هرحال چه واقعی و چه غیر واقعی مطالب شما همیشه برای من جذاب بوده
"از آقای... خوشم میاد چون مثل همه مردها فکر میکنه و بر عکس همشون آنچه فکر میکنه به زبون میاره"
ببخشید اگه جملات پس و پیش میشه چون برای باز نویسی فقط به حافظه ام باید تکیه کنم.
اگر اجازه بدید به عنوان یه دوست همیشه به شماسر خواهم زد.
ارسال یک نظر