۱۷ آبان ۱۳۸۹

در واقع مهم نیست که بچه ها از کجا به دنیا می آیند ؛ مهم این است که بچه ها چطور به آنجا می روند

 به میمنت و خوشی در سن هشت سالگی  هفته ای دوبار به شدت عارضه ی کاذب  سرماخوردگی  بر من حادث می شد و به مدرسه نمی رفتم . من راه می افتادم می رفتم مطب شوهر خاله ام تا از او گواهی دکتر بگیرم برای مدرسه . او جراح بود روزهایی که جلوی میزش می ایستادم تا او معاینه بعضی زنان باردار  را تمام کند می دیدم  او کجا را معاینه می کند و می دانستم بچه از کجا به دنیا می آید . مادرم نيز هیچ وقت هیچ چیز را از ما پنهان نمی کرد او یک دختر آخوند است  و تربیت آخوندی اش در مورد پایین تنه  آزادی بیان کاملی به او داده بود . مساله  این بود که من چیز مبهمی نمی دیدم تا سوال خاصی را مطرح کنم . تااينکه وقتی دوازده ساله بودم یکبار سر کلاس علوم به معلممان گفتم : خانم ؛ مادر من لوله هایش را بسته ؛  لوله های زنها کجایشان هستند که وقتی می بندنشان دیگر بچه دار نمی شوند ؟(واضح بود فکر مي کردم اين لوله ها بايد درحلق آنها باشند اما برايم جاي سوال بود که بعد از بستنشان زنها چطور مي توانند آب و غذا بخورند )
معلم دستپاچه ؛ سرخ و سفید شد و گفت : خوب نیست این سوالها را سرکلاس درس بپرسم و وقتی بزرگ شوم با مطالعه می توانم بفهمم لوله ها کجا هستند . درهمان سالها تصویر نقاشی شده یک اسپرم که وارد تخمک شده بود را در کتاب علوم جای داده بودند  . همه ی ما بچه ها بوضوح اسپرمی را می دیدیم که وارد تخمک می شود اما هیچ وقت هیچ کدام از ما به دلیل همین نوع پاسخ دادنها به  فکرمان نرسید از بزرگترها بپرسیم : این وارد شدن ها دقيقا از کجا صورت می گیرد ؟ این شد که هر کدام از ما تصور بخصوصی از این پروسه داشتيم  چیزی که بیشتر بین خودمان مطرح می شد . من فکر می کردم از طریق دهان است مرد لبهایش را روی لبهای زن می گذارد و ناگهان یک اسپرم به صورت نور الهی از دهان او خارج می شود از حلق و مری می گذرد و در شکم زن جایی که تخمک منتظر نشسته ماوا می گیرد . یکی از دوستان با تعصب خاصی می گفت : اینطور نیست بلکه اسپرم از غدد عرق ریز مرد تولید می شود و زن ناخواسته با لمس آن و از طریق پوست بارور می شود . یکی دیگر قسم می خورد ؛ پدرش را موقع خوراندن اسپرمی که تبدیل به برادر کوچکش شده  دیده است . وقتی آن را با قاشق  پلو و قرمه سبزی به زور توی دهن مادرش گذاشته است . دقیقا از همان سالها یعنی حدود اول راهنمایی پچ پچ های ما از همدیگر شروع شد در همین سالها بود که هیجانات پایین تنه ای را می فهمیدیم .یکی از روشن ترین مطالبی که در این جلسات مخوف دخترانه مطرح می شد و من هنوز مثل روز اول بخاطرش دارم داستان معلمهایی بود که شوهر نداشتند ما به وضوحی خیره کننده در مورد سرگرمی های  پایین تنه ای آنها صحبت می کردیم .
 عجیب است چرا هیچ وقت نفهمیدیم ما با همه ی نادانی امان در میان همه ی جوابهایمان ایستاده بودیم .

پی نوشت : این بحث جالبی است برایم خیلی مهم است بدانم شما از کجا آمدن را چطور می دانستید . اگر اجازه بدهید این دانستن ها در یک پست  جداگانه به نامهای خودتان یا مستعار پست شود .اگر هم نه که نه ، پس صادقانه بنویسید و صریح باشید .

۷۷ نظر:

دانژه گفت...

نمی دونم چرا همیشه دیر به این سوالا جواب میدن یا میزارن آدم همین جور با حدسای مسخره خودش بزرگ شه و بعد از یه عمر گاگول بازی بعد تازه بفهمه چی به چی بوده!
یادمه ما هم همیشه درباره ی این مسئله(سرگرمی پایین تنه ای معلم ها) صحبت می کردیم!

ف@طمه گفت...

حالا کی به جوابتون رسیدی :دی

پریزاد گفت...

اشتباهه اگه فکر کنیم بچه ها چیزی نمی فهمن ... خوب یادمه که 7-8 ساله بودم و دختر عمه ام تازه به دنیا اومده بود ، وقتی نگاهش می کردم ، اون یکی دختر عمه ام که از همه ماها بزرگتر بود و سن ازدواج داشت گفت تو هم دعا کن خدا بهت یه خواهر کوچولو بده ... با اون سن کم ، از خودم می پرسیدم " یعنی خدا اینقدر بیکاره ببینه کی عروسی کرده که به طور ناخودآگاه بهشون بچه بده ؟؟!! " من هم توی دوره راهنمایی با این مقوله خوب آشنا شدم و یادمه تا مدتها از پدر و مادرم بدم می اومد ، از اینکه چرا این همه مدت جلوی من فیلم بازی می کردن و عوضش شبها دلی از عزا درمی آوردن ... دروغ نگیم بهتره ، یا حداقل اون چیزی که هست رو یه جور دیگه نشون ندیم ....

بين التعطيلين گفت...

خاخي

به اميد خوندن نوشته شما كامپيوتر رو روشن ميكنم .

مم نون

چسبیده به زمین گفت...

خاری جون خواندن مطالب شما بیشتر مواقع برای من مثل رانندگی در راه باز و بدون کمر بنده. می خونم ریسه می رم بقول جوانها حال می کنم بعد یهو به آخر که می رسم با سر می رم توشیشه

چاي داغ گفت...

بنظرم بد نيست كودك حقايقي را بداند البته اگر با جنبه باشد اما نه در حد بستن لوله شما مه مامانت مشكلي نداشت واسه تعريف كردن ازش مي پرسيدي لوله كجاست

قاصدک گفت...

بهتر نيست يك مطلب رو قبل از اينكه شورش در بياد بايگاني كني؟

قشنگ روزگار من گفت...

منم فکر میکردم وقتی لب تو لب میشن بچه بوجود میاد :)

ناشناس گفت...

اوه اوه فکر کنم من نهایت خنگولی بودم.باور کنید من تا مدتها فکر میکردم یه جای بلندی وجود داره و خدا اون بالاست. هرکس بچه میخواد میره اون پایین می ایسته و خدا یه بچه براش میندازه تودامنش.
میدونم خیلی خنگ بودم.ولی دیگه شما شرمنده ام نکنید.

ناشناس گفت...

من كمي مي فهميدم ولي از تنها چيزي كه حالم به هم ميخورد و خيلي بدم مي آمد كارهاي عجب و غريب پدر و مادرم بود بعضي شب ها من را خواب نمي برد و در تاريكي شب ميديدم كه اينها يك كارهايي ميكنند ، اينقدر بدم مي آمد بيشتر از پدر ، چون مادر را خيلي اذيت ميكرد ، بعضي شب ها هم ميرفتند يك اتاق ديگر كه باز هم من بيدار بودم و يواشكي ميرفتم نزديك در و تنها صداهايشان را ميشنديم .
حالا كه بزرگ شدم ميگم خوب چرا اينها اتاق خواب جداگانه نداشتند كه من اينقدر زجر نميكشيدم
اين به من تجربه شده حالا من تا از بچه مطمئن نشم كه خوابيده هيچ كاري نميكنم .......................

اون گفت...

سلام
من فکر میکردم خانوما بعد از اینکه از یه سنی میگذرن بچه تو شکمشون آماده بیرون اومدن میشه و به دنیا میاد!! مثل رسیدن یه میوه!!
و همیشه برام سوال بود که بچهء دوم چطوری انقدر زمان آماده شدنش برای وضع حمل میتونه کوتاهتر از اولیه باشه!!
نمیدونستم پدرجانها نقش کاتالیزگر دارن که بچه هر وقتی که خواستن موقع وضع حملش باشه.. نه مامانا!!
البته من اون موقع 2.. 3 سالم بود..
تو 9 سالگی هم توسط دوستان از رابطهء "ج" آگاه شدم و همیشه برام سوال بود این حرکت چشه که انقدر کتمانش میکنند و در ِِگوشی بیانش میکنن و هر وقتم که صحبت میشه همه دهنشون آب میفته.. وقتی به جوانی رسیدم پاسخ همه سوالام رو گرفته بودم!!

یوسف گفت...

وا... ما ساده تر از این حرفا بودیم
فکر می کردم که وقتی زن و شوهر دو نفری از خدا بخوان اونوقت خدا کاری می کنه که شکم زن جلو بیاد بعد هم شکمش رو پاره می کنن و گوگولی به دنیا میاد

پیچولیده در وجود خویش گفت...

من از کلاس پنجم تا اول راهنمایی گرفتار کشف عادت ماهانه بودم وقت نداشتم به این پروژه بپردازم

اوه گفت...

راستيتش من وقتى بچه بودم اصن به اين مسئله دقت نميكردم.اصن برام سوال پيش نيومده بود كه بچه از كجا مياد و چه جورى مياد!..كم كم خودم متوجه شدم!

اوه گفت...
این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.
ناشناس گفت...

باور نمی کنید
من اصلاً ، نظری در این مورد تا 10 سالگی نداشتم . تا وقتی پنجم ابتدایی بودم توسط یکی از دوستانم که در خانه نیمه شبها از غفلت پدر و مادر استفاده میکردند و فیلم سوپرهای مامان و باباشون را می دیدند متوجه موضوع شدم و دوستم قسم خورد که حتی پیامبرها هم این کار رو میکردند ولی درک آن برای من خیلی مشکل بود و تا سالهاهم این موضوع برای من واقعا چندش آور بود . تا گذر زمان مشکل من را حل کرد

بهاره گفت...

من فکر می کردم از توی ناف میان بیرون

دورگه گفت...

توی رازبقا نشون میداد اسبهای نر و ماده دارن گردن و صورتشون رو می زنن به هم و محمد نماینده با اون صدای اطمینان بخش در باب جفتگیری اونها توضیحات شفاهی کلی می دادو من هم مطمئن شده بودم که شیوه جفتگیری جانوران کلن همینه. تازه پشتوانه ایدئولوژیک هم داشت و اینکه واسه همینه که مرد و زن نامحرم با هم روبوسی نمی کنن! توی عروسی داییم که همه با هم روبوسی می کردن فهمیدم 90% بچه های فامیل حرامزاده هستن. دختر داییم که خیلی من 12 ساله رو دوست داشت اومد یهو ماچم کرد! احساس گناه تا 13 سالگی که اولین کامروایی ها شکل گرفت ادامه داشت

هفتم گفت...

من قبل از این که بتونم کنجکاو بشم همه چیزو از دوستم شنیدم. تو 8 سالگی. بعدش همه رو برای هر کی کنجکاو بود می گفتم. یادمه حتی سر کلاس درس :)

rohollah گفت...

سلام
من اينطوري متوجه شدم!
http://restless3.wordpress.com/2010/11/08/baby/

صنم گفت...

راستش من همیشه فکر می کردم زن و مردی که باهم ازدواج می کنند و می شینن پای سفره ی عقد و کسی اونجا یه دعای عربی می خونه اونجا به خدا می گن که ما ازدواج کردیم هرموقع وقت کردی یه بچه بذار تو شکممون !

همیشه به فکر زنایی بودم که بعد از ازدواج طلاق می گرفتن و نگران بودم از اینکه خدا نفهمه اینا طلاق گرفتن و زن حامله شه !
بیشتر شبا هم وقتی می خوابیدم تا صبح به خدا می گفتم که خدا جونم من ازدواج کردم و شوهرم چون از صبح زود میره سر کار و شب کارم هست نمی تونه بیاد و باهم دیگه دعا کنیم یه بچه به من بده تا تنها نمونم :دی ولی خدا زرنگتر از من بود :دی میفهمید که دارم دروغ میگم و هیچ وقت تو اون سن و سال بهم بچه نداد !
بعدها که بزرگتر شدم یکی از دوستام اومد و در گوشم گفت که جریان چیه !

شنیدن جریان همانا و استفراغ من همانا !

از اون موقع (اواخر راهنمایی) تا اواخر دبیرستان حالم از مامان و بابام به هم می خورد که کار بد می کنند :دی

حتی وقتی خواهرم ازدواج کرد چندشم میشد ازش ! بهش نزدیک نمی شدم :دی

حالا تازه تازه رفتارم با افراد متاهل خوب شده و فهمیدم که اون جریانه اسمش کاره بد نیست :دی

انوشه گفت...

والا من از صداهای شبانگاهی مامان بابام خیلی زود فهمیده بودم که یک خبرایی هست.خیلی زود.مثلا 5 سالگی.و فکر می کردم این برای زن ها شکنجه است و فقط به درد مردها می خورد.همیشه مطمئن بودم هر چیزی هست زیر سر این پاین تنه است و هیچ وقت ذهنم منحرف شکم و لب و خدا نشد.جزئیات قضیه کشف و شهودهایی بود که به مرور لای کتاب ها یا بین حرفهای یواشکی فهمیدم.

فاطمه گفت...
این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.
فاطمه گفت...

خارخاسک عزیزم در جواب سوالت باید بگم من از حدود اول راهنمایی میدونستم که رابطه آنچنانی بین پدر و مادرم هست .چون چند بار دیده بودم هر چند درک درستی ازش نداشتم.حالا فکر نکن مادر و پدرم والدین بی فکری بودن در این زمینه .من از همون بچگی از تاریکی میترسیدم و عادت داشتم برای رفتن به دستشویی ،برم اتاق مادر اینا و مادرم رو بیدار کنم.اونوقت خیالم راحت میشد و بدون ترس جیشمو میکردم و می خوابیدم.دو باری فکر کنم وقتی رفتم دم اتاقشون با صحنه ای که نباید مواجه میشدم شدم و میدونستم که نباید وارد بشم بنابراین برمیگشتم و می خوابیدم.حتی توی همون سال از عادت ماهیانه هم چیزایی میدونستم و برای اینکه اطلاعاتم تکمیل بشه از خاله ام که سه سال از من بزرگتر بود میپرسیدم اونم بهم جواب میداد.به هر حال توی اون سالها ممکن بود که اطلاعات ناقص و گنگی داشتم اما مثل خیلی از بچه ها نبودم و بیشتر از اونا میدونستم.دلیلش شاید کنجکاوی بیش از حد بود.و اینکه من به همه جای خونه سرک میکشیدم و هیچ سوراخی از دست من در امان نبود.یادمه توی همون سالها من و برادرم صندوقچه مادرم رو توی زیر زمین کنکاش میکردیم بعد یه جعبه خیلی خوشکل و طلایی دیدیم اول فکر کردیم خوراکی چیزیه.بعد که باز کردیم چیزایی مثل بادکنک دیدیم . خلاصه توی حیاط بادکنکها رو پر از آب کرده بودیم که مادرم رسید .اون روز من یه سیلی از مادرم خوردم.و کلی آه و ناله کرد که خدایا هیچ چیز من از دست این دختر در امان نیست.هر چی از مادرم خواستم تا برام توضیح بده این چیه که من به خاطرش سیلی خوردم بهم نگفت .اما من هر جوری بود سالهای بعد تهشواز دوستام در آوردم.(ببخشید که نظرم همیشه طولانیه)

هدي گفت...

خانم ما هم به همون قدرت دعا و معجزه اعتقاد داشتيم...
يكي از فاميل هامون شوهرش سالها بود مرده بود... يادمه يه بار از مامانم پرسيدم فلاني چرا ديگه بچه دار نميشه... مامانم هم گفته بود چون شوهرش مرده و شوهر نداره...
تا مدت ها تو كف بودم كه يعني چي؟! خوب بچه چي كار شوهر داره... خوب خودش تنهاي دعا كنه... در نهايت هم قانع شدم كه بايد دوتايي دعا كنن...
تا آخرهاي راهنمايي بودم كه ديدم ... بــــــعله... جريان چيز ديگريست!!!

هدی گفت...

من کلا سوال خواصی نداشتم(خیلی گاگول بودم؟)فکر میکردم خوب این یه چیزطبیعیه که زن و مرد بعد از ازدواج بچه دار بشن!
فقط همیشه برام جای سوال بود که چرا هر وقت با داداش کوچیکم بزن بزن میکردیم و اون خودشو مینداخت رو من تا نتونم تکون بخورم و بزنمش فوری سر و کله مامان که تا اون لحظه کاملا بی تفاوت بود پیدا میشدوداداشمو دعوا میکرد.اونم نه به این خاطر که چرا دعوا کردیم! به این خاطر که چرا افتاده بوده روی من!!!

shima گفت...

ميدوني چيه خارخاري من خيلي وقته كه وبلاگتو ميخونم و واقعا خيلي نوشته هات رو دوست دارم ولي اهل نظر دادن نيستم ولي به نظرم اين موضوع اينقدر مهمه كه منم دلم ميخوان بگم نظرم چيه!
خلاصه بگم اولين بار از مامانم پرسيدم كه چرا تا زنها عروس نشن بچه دار نميشن؟؟؟ اونم گفت خدا اينجوري خواسته!!!!!! منم هاج و واج كه اين خدا عجب بيكار بوده ما رو آفريده ولي همه تصميمها رو خودش ميگيره!!!!!
دوم راهنمايي بودم كه از يكي از دوستام شنيدم!!!! و از وحشن تا يه ماه به خودم ميلرزيدم هميش فكر ميكردم كه چه جوري يه چيز به اون بزرگي تو يه چيز به اين كوچيكي ....
نميدونم الان ترسي كه تو اون يه ماه كشيدم و هنوزم بعد از گدشت 5 سال از ازدواجم ميگذره دارم ميكشم رو بايد گردن كي بندازم!؟

samaneh گفت...

يكي از مهمترين سوالاي من تو بچگي اين بود كه نمي‌شه آدم بدون اين‌كه ازدواج كنه بچه دار بشه؟
باور كنيد اين واقعا واسهمن مسئله‌ي خيلي مهمي بود! چون دلم مي‌خواست بچه داشته باشم!‌:دي

مرمر گفت...

سلام عسیسم فکر می کنم این تنها موضوعیه که همه ما بچه های اون دوره تقریبا مثل هم دربارش فکر می کردیم من که کاملا اوت می زدم باورم همین بود که خدا خودش هر موقع مرد و زن عروسی کنند بعدش خودش بهشون بچه میده البته اگه اونا آدمای خوبی باشن .بعدش در دوره راهنمایی که یک از همکلاسی هام درباره رابطه پدر و مادرش گفت که از قضا مادرش معلم زبان ما بود من تو کوپ بودم و فکر می کردم زن و مردها از روی اجبار و در کمال شرمندگی و خجالت و با حفظ شئونات اسلامی فقط مواقعی که می خوان بچه دار شن این کارو انجام می دن .

خودساخته گفت...

سلام
در مورد چطور بوجود آمدن بچه اولین بار اینو دختر دائیم بهم گفت که بخاطر ناشیگری باباش و زن باباش در یک شب تابستانی پی به رابطه کثیفشون :) برده بود و خواهر زن باباش که بزرگتر بود توضیحات مختصری بهش داده بود و او هم به من و بقیه دخترهای هم سن و سال فامیل گفت فکر کنم 11 یا 12 سالمون بود, راستش برخورد مادر و خواهربزرگترم اگر جرات میکردم سوال خفیفی بپرسم لب گزیدن بود و همین باعث اشتیاق روز افزون شد تا در دوره راهنمائی به هر قیمتی که شده کتابی در این باب پیدا و اشتیاقم را سیراب کنم...البته شرمنده ام که بگم این مقوله نحوه به دنیا آمدن بچه تا دبیرستان و حتی بعد از اون برام معضلی بود...
زیر 11 سال هم همیشه فکر میکردم باید خدا بخواد تا زنی بچه دار بشه و میزان محبت زن و مرد به هم باعث تاخیر یا تعجیل میشه و در این مورد شک نداشتم چون زیاد میشنیدم زنی میگفت "خاک بر سرم حامله شدم" و این را القا میکرد که خودش هیچ نقشی نداشته و بی گمان فقط خدا میتونه آدمو غافلگیر کنه :)

arghavan گفت...

من هیچوخ به این مسئله فک نمی کردم ! تا اول راهنمایی یکی از دوستام بم گفت ... قبلش به تنها چیزی که فک نمی کردم این مسئله بود ... :-"

ناشناس گفت...

من از ابتدایی یک چیزهایی مبهم می دونستم،که یعنی یک کار مخفی و عجیبی انجام می شه،به خصوص که با بعضی از دخترهای فامیل گاهی شیطنت هایی می کردیم ،حتی یک کتاب هم یواشکی مادرم که داشت، می خوندم،اما اون تو هم فقط نوشته بود رابطه جنسی و من نمی فهمیدم رابطه جنسی یعنی چی؟؟تا سال اول دبیرستان که با بچه ها حرف زدیم و بالاخره با کلی تعجب فهمیدم که چی می شه که آدمها بچه دار می شن.

چسبیده به زمین گفت...

خوب حالا که اینطوریه منم بازی
یادمه که خیلی کوچیک بودم از مامانم پرسیدم و مامان گفت که زیر شکم آدم باز می شه و بچه می آد بیرون. راحت پذیرفتم خوب اگه تو شکم جا می شد لابد یه روزم می زد بیرون دیگه. بعدها یادمه وقتی موضوع رو فهمیدم- یعنی مکان دقیق زیر شکم -به مامانم گفتم امکان نداره مگه جا می شه!؟ و او پوزخند زد.
فقط همین رو بگم که موقع به دنیا آمدن بچه خودم پامو کرده بودم تو یه کفش که من می خوام طبیعی بزام/ یه روز کامل درد کشیدم دهانه رحم فقط 2 سانت باز شد/ آخرش شوهرم گفت بابا سزارین کنید. دیدین آخرشم بچه از اونجا جا نشد!

zari گفت...

سلام
دیدم قضیه خیلی حیاتیه گفتم منم بگم :دی
دبستان که کلا شوت تشرف داشتم ولی نه انقد که چیزی بارم نباشه.. از پچ پچ های خانومای فامیل در مورد یکی از تازه عروس و دامادهای فامیل که عروس خانومشون حامله شده بودن متوجه شدم که برای به دنیا اومدن بچه مرد هم نقشی داره ولی دقیقا نمیدونستم این نقش چیه! یعنی فک می کردیم اگه مردی شب کنار همسرش بخوابه (فقط در حد دراز کشیدن کنار هم) این باعث میشه زن حامله شه و زنی هم که قرص بذاره توی دستش حامله نمیشه! اخه اون موقع ها همه خانومای فامیل ما تا اونجا که من اطلاع داشتم قرص میذاشتن :دی
تصورم این بود که بچه در مثانه یا یه چیزی تو مایه های اون رشد میکنه از ناف زن متولد میشه و حکمت افرینش ناف هم همینه برای همین از این که قرار بود در اینده بچه ای از ناف کوچولوی من متولد بشه وحشت داشتم!:دی
بزرگتر که شدم و رفتم راهنمایی با زمزمه هایی که بین دخترا می شد فهمیدم که قضیه یه چیز دیگه ست و بچه از یه جای دیگه به دنیا میاد! ولی هنوزم نمیدونستم کجا!
تصوراتم در مورد عادت ماهیانه و خون در حد صفر بود ولی به لطف دوستان و طی جلسات زیرزمینی کمی از قضیه رو فهمیدم ولی تا وسطای راهنمایی همچنان نمیدونستم بچه کجا رشد میکنه! تا اینکه از تنها کتاب مستهجنی که توی خونه بود (یک عدد رساله که با توضیحات شفاف در مورد احکام عادت ماهیانه و این قضایا نوشته بود) دو زاری کجم افتاد که بله چی به چیه!!! :دی

هیچ کس گفت...

تو خانواده ما همیشه این ایدهالوری وجود داشت که بچه ها رو فلامینگو میاره..
شاید مامان بابام کارتون دامبو رو زیاد دیده بودن..همون فیله که گوشاش خیلی بزرگ بود و اول داستان یک پلیکانه تو بقچه میارتش..خلاصه اینکه تا مدت ها اگه کاره بدی هم می کردیم مامان بابا تفرینمون می کردن که می گن پلیکانه بیاد ببرتمون...
تا اینکه بزرگ شدیم و سر و گوشمون شروع به جنبیدن کرد و از روی کتاب های بیلوری و تجربی یک چیزهایی دستگیرمون شد..و بعد تر هم که خدا پدر مادر اینترت و تلویزیون رو بیامرزه...که ذهن ما رو اونقدر روشن نمود که اخرش لامپش سوخت...:)

ٱوریل گفت...

یعنی چه جوری حامله میشن؟
یادمه این سوال رو وقتی 10 ساله بودم با صدای بلند پرسیدم.ولی کسی جواب نداد و من خودم واسه اینکه خیط نشم با صدای بلندتر گفتم هر چیه زیر سر آزمایش خونه!

یکـ عدد دختر گفت...

بهت حسودیم شد که تو با اینکه سنت باید خیلی خیلی از من بیشتر باشد ولی از بچه گی این چزا را می دانستی....باورش الان هم برای خود من سخت است که تا قبل ورود به دبیرستان من حتی نمی دانستم که زن و مرد کنار هم میخوابیند، و برام سئواله که چرا اون موقع این سئوال ها به ذهنم خطور نکرده است؟ در کودکی ام از مادرم پرسیده بودم راجع به تولد یک فرزند و جوابم این بود: دکتر با پیچ گوشتی ناف رو باز می کنه و بچه میاد بیرون.... و من خیلی راحت پذیرفته بودم، و سئوال من هرگز تکرار نشد...
دوران دبیرستان که این چیزها را فهمیدم تنها کاری که از دستم بر میومد تاسف خوردن خودم به حال خودم بود که چقدر ساده همه چیز را پذیرفته بودم.....

بهار (خونه ی دل ) گفت...

شما خودتون همه چی براتون سوال بوده دخترهاتون هم براشون سواله ولی شما هم رفتار اطرافیانتون رو تکرار میکنید و براشون علامت سوال می زارید
چرا این قدر آقای خانه رو در منگنه قرار میدید؟!

مخاطب گودر نشین گفت...

من سر جریان حضرت مریم همیشه مامانمو سوال پیچ می کردم . می گفتم خب همه ی زن ها خودشون مامان میشن دیگه. آخرش مامانم خلاق شد گفت زن و شوهر باید با هم دعا کنن . اگه یک خانم تنها دعا کنه نمیشه . مگه مریم باشه که خدا خیلی دوستش داره. منم که شاگرد خوب مامان یادمه گفتم : مگه نگفتی مریم بعدش میگه کاش اصلا به وجود نیومده بودم و بعد خدا دلداریش می ده؟ چرا پس اول دعا کرده . یادم نیست بعدش مامانم چطوری سرمو کوبید به طاق 4-5 سالم بود.
7-8 سالم بود یک بار کاندوم پیدا کردم . گیر دادم به مامان اینا که اینا چین. از عصبانیتش و لحنش فقط فهمیدم چیزه بدیه و مال باباس. به این نتیجه رسیدم که بابا معتاد است!
بعدش دیگه دوم راهنمایی که بودم فهمیدم نه یه خبرای دیگه ای هم هست که به تخت خواب مشترک و تفاوت آناتومیک ربط داره و یکسری چیزها رو پهلو هم گذاشتم و رفتم واسه مامانم تعریف کردم( البته گفتم دوستام اینارو گفتن) مامانم یه خورده سرخ و سفید شد . عصبانی شد . گفت سوم دبیرستان از این چیزا سر در آورده و اگه من واقعآ بخوام بدونم بهم کتاب می ده. و باید بی خیال این دوستام بشم. من دیگه فک کنم خودم پیگیری کردم. سوم راهنمایی تا معنی هموسکشوال رسیده بودم. به علاوه اشتباهی که من کردم و به خاطر همین خودم تو اولین باری که بچم بپرسه بهش توضیح می دم این بود که راه افتادم دور و بر اینترنت تو دوم راهنمایی ام دنبال معنی 3کس . و اون موقع هیچی فیلتر نبود به نسبت الان .به نظرم حیف .

ناشناس گفت...

سلام
محمد
من متولد 65 هستم
در یکی از شهرستان های استان اصفهان

تا دوم راهنمایی که برام خیلی مبهم بود و مثل بیزقولک فکر می کردم! (احتمالا از همون راز بقا هم فهمیدم) تا اینکه معلم علوم سال دوممون همه چیز رو رک و پوست کنده بهمون گفت، یعنی اصلا درس داد و حتی کتاب هم برامون آورد. البته نمی دونم چرا اینقدر شنیدن این تیپ حرفا برامون خنده دار بود!؟ ولی خب اولش که می خواست شروع کنه تهدید کرد هر کس بخنده کتک رو حسابی می خوره. و خلاصه کل پروسه زن و شوهر و اسپرم و تخمک و بچه و بیماری های مقا.ر.بتی و ... را گفت.
بعدشم دبیرستان که اومدیم با اومدن اینترنت و اونم بدون فیلتر دیگه ...
البته تو دبیرستان ما که اصفهان می رفتم، سی دی پو.رنو به وفور تو کلاس توزیع می شد و حداقل حدود 30 در صد کلاس از تو همین فیلما همه چیز را یاد گرفتن.
البته من جرات نمی کردم این فیلما را ازشون بگیرم اگرچه دوستام بودن
تا اینکه دانشگاه اومدم و اونجا بچه ها فیلم های روز غربی را بدون سانسور از اینترنت دانلود می کردند و البته توش صحنه های ... بود. مثلا فیلم Juno را اگه بیزقولک ببینه کل پروسه را می فهمه!!! البته فیلمش خیلی هم رمانتیک و مربوط به بارداری یه دختر 16 ساله در ارتباط با دوست پسرشه و جالبه که دختره چشمش دنبال پسرس...
و البته من تعریف این فیلم را در مجله شهروند امروز (خدا بیامرز) به عنوان یکی از فیلم هایی که نباید از دست داد دیدم.بیبینیش، فیلم جالب و احساساسی ایه
ولی جالب بود که ما سال پیش دانشگاهی یکی از بچه های مثبت کلاسمون هنوز نمی دونست بچه دقیقا چه طور ایجاد میشه و فکر می کرد سزارین همون زایمان طبیعیه، حالا یکی نیست بگه که آخه پس زمان قدیم که جراحی نبود چطور بچه به دنیا میومد؟!

ناشناس گفت...

به نظر می آد بیشتر خانوم ها دارن خاطره شون رو در مورد اینکه فکر می کردن از کجا به دنیا می آن می گن.
خوب آقایون شما هم بگین دیگه دوست دارم بدونم پسر بچه ها تو سن بلوغ چی فکر می کنن
مادر بزرگ علی هستم

پسر آریایی گفت...

من یادمه از دبستان دقیقا همه چیز رو میدونستم. یادمه اکثر بچه های مدرسه اینو میدونستن و خب به گوش من هم رسیده بود. خیلی وقت ها به صورت یک راز در موردش صحبت میکردیم.

فاطمه گفت...

با توجه به بقیه کامنتها من کلن گاگول بودم به تمام معناD:

ریحانه گفت...

منم یه مقدار زیادی در این مورد فوضول بودم و با جوابای سر بالا قانع نمیشدم . آخرش با این جواب قانع شدم: بچه‌ها وقتی توی دل مامانشون به وجود میان ، که مادر پدرشون دعا کنند. یعنی حتما باید بابا و مامان با هم بشینند و دعا کنند تا خدا بهشون بچه بده و اگه یکیشون نخواد نمیشه . برای همینم هست که آدمای مجرد نمیتونن بچه دار بشن .
ولی یادمه وقتی بزرگتر شدم و از بچه ها واقعیت رو شنیدم ، عصبانی شدم و گفتم امکان نداره خدا یه همچین کار کثیفی رو اجازه بده بکنیم :D یعنی الان شرمنده‌ی خدام :D

ف.ر گفت...

والا من مال خودم یعنی مردا رو میدونستم چطوریاست.یعنی با مزه ریختن و شیطنت های همکلاسیام توی مدرسه تقریبا فهمیده بودم چه خبره.ولی از دختر جماعت هیچ شناختی نداشتم.
تا یه دوره ای(حدودا 12 سالگی) فکر می کردم از طریق ناف خانوما اینکار صورت می گیره!
مال مردا بسته ست ولی مال اونا تهش بازه!
تصورم برای پایینتر از اون این بود که هیچی وجود نداره! صاف!
تا اینکه یه روز که کلاس کامپیوتر می رفتم،قبل از شروع کلاس یکی از بچه ها فلاپی داشت(یادش بخیر! اون موقع سی دی و دی وی دی و فلش نبود!) گذاشته بود داشت به دوستش عکس لخت از بدن دخترا نشون میداد)
زیر چشمی کنجکاوی کردم و...
اون روز به شدت منقلب شده بودم!
اینگار که یه کشف خیلی مهم کردم!
هیچ وقت یادم نمیره.

متین گفت...

تا قبل از این که چهارم ابتدایی دختر یکی از آشناها که از من بزرگتر بود و رفت و آمدی داشتیم بهم بگه چه جوری بچه ها به دنیا می آن و حتا بی شرمانه برام شفاف سازی کنه ، هیچ وقت بهش فکر نکرده بودم :دی اما فکرم می کنم می بینم بعدشم خیلی ذهنم مشغولش نشد ، اولش خیلی از بابا و مامانم بدم اومد ، بس که نمی فهمیدم :| بعدها تو دوران راهنمایی تو علوم اینا، قضیه علمی شد و اما چیزی که همیشه این خاطره رو برام نگه داشته همون احساس بد فهمیدن اولشه .. بی دلیل نیست که سن خاصی و برای فهمیدن این قضیه پیشنهاد می کنن

نیم تنه گفت...

والا به ما گفتن نپرسید مام نپرسیدیم، بس که روحیه ی تعبدمون قوی بود!

parto گفت...

من بچه بودم عاشق پروانه ها و گرفتن اونا بودم، تا یه بار که رفتم یه پروانه رو بگیرم، دیدم که 2 تان!
در حال جفتگیری بودن...!
چند روز تو شوک بدی بودم، ولی دلم نمی خواست این مسئله رو تعمیم بدم، در مورد آدم ها، فکر می کردم، از راه هوا این اتفاق می افته!!!
(یعنی کلمه "نزدیکی" رو اینجوری تعبیر کرده بودم،از توضیح المسائل)
فکر می کردم هر زن و مردی که توی اتاقی، جایی تنها باشن، ملکول های هوا هوشمند می شن و خانم باردار میشه...
واسه همین تا مدت ها بعد از این تعبیر، می ترسیدم و با پسرای فامیل تنها نمی موندم و بازی نمی کردم.
اول-دوم دبیرستان بودم که موضوع برام کاملا روشن شد...
و به نظرم باید بچه ها ریز ریز و آروم آروم با این قضیه رو به رو بشن. پنهان کاری قضیه رو براشون الکی گنده می کنه.
کلا توضیحش واسه بچه ها جریان سختیه به نظرم!

ناشناس گفت...

من ظاهرا از همه خنگتر بودم :)

اصولا فکر میکردم عروسی کردن و لباس عروس پوشید و اینا منجر به بچه دار شدن میشه! تا دبیرستان هم از س.ک.س سر در نمیاوردم!!! یعنی وقتی دوستام جکهای آنچنانی میگفتن من شاخ در میاوردم که یعنی چی؟ مگه اون قسمت بدن همیدگه رو زن و شوهرها میبینن؟ اصلا چرا باید ببینن؟ فکر کن تا سوم دبیرستان من اینقدرررررر پرت بودم از مرحله! تاره تجربی هم میخوندم. یادمه تو دبیرستان یکی از دوستای صمیمیم رفته بود خونه دوست پسرش و کلی واسش هیجان انگیز بود که وای سوتینش رو خونه پسره جا گذاشته! وقتی رفت دوتا دیگه از دوستام کلی پشت سرش حرف میزدن و میخندیدند به خاطر این موضوع! ولی من فکر میکردم که خوب لابد گرمش!! بوده و درش آورده..... . یعنی تا این حد من خنگ بودم
دیگه کم کم کورکورانه فهمیدم که اصلا همیچین فرایندی هم وجود داره.

سارا

فرشته گفت...

جالبه هاااااااااا الان که دارم فکر میکنم اصلا یادم نمیاد :دی
ولی چیزی که یادمه من چون داداشه بزرگتر داشتم سوالارو اون می پرسید وقتی به جواب میرسید منم مطلع میشدم !
ولی یادمه که اول یا دوم راهنمایی از طریق یکی از زیرو بم همه چیز مطلع شدم !

Zara گفت...

ino gosh bede (http://www.youtube.com/watch?v=06R-qTXfVYE&feature=related) jalebe...chand daghighe akheresh be in bahs mikhore

سحر گفت...

پنجم دبستان که بودم رشد موهای نواحی جنسی خیلی برام سؤال بود، بعد که تغییرات بزرگتری برای بدنم افتاد دیگه خیلی بهش فکر نمی کردم. راهنمایی زیاد رمان می خوندم و فهمیدم که یه اتفاقاتی اون پایین می افته که اساسا بیشتر نامشروعه و بی کم و کاست منجر به بچه میشه و سقط خونین یا نگه داشتنش با بی آبرویی و غیره. توی همون دوران یه پسر نوبالغ اونقدر اذیتم کرد و مادرم به خاطر روابط فامیلی چیزی بهش نگفت که من تا خود هجده سالگی اصلا در موردش حرف نزدم که تحقیق هم نکردم. تا اینکه با کلیک روی یکی از ایمیلای اسپمی که برام اومده بود رفتم توی یه سایت پورن پر از عکس و ناگهان همه چیز برام بی پرده آشکار شد. بگذریم که تا مدتها روم نمی شد به معلم های مرد سر کلاس نگاه کنم، چون تا چشمم بهشون می افتاد ناخودگاه اونجاشون مجسم می شد برام.

نبات داغ گفت...

برای کنکور درس می خوندم یکی از سوالات این بود: در کدام جوامع بحران دوره ی بلوغ نداریم
جواب: جوامعی که به شیوه انسان های اولیه زندگی می کنند.
همانجا تصمیم گرفتم که روزی بچمو همینطوری تربیت کنم!!!
سالها گذشت دختر دار شدم 5 ساله بود یه روز خانوم همسایه پسر هفت ماهه شو گذاشته بود پیشم تا بره کلاس ایروبیک
بچه خودشو کثیف کرد رفتم تو اطاق خواب پمپرزشو عوض کنم یهو یه چیزی به ذهنم رسید دخترمو صدا کردم بیاد دستاشو بگیره تا من راحت تر تمیزش کنم.همونجا از تفاوت بدن زن و مرد براش گفتم اونم گفت که فکر می کرده اینا پی پی اند و بچه ها خوب خودشونو نشستند گویا قبلا تو مهد کودک یه چیزایی دیده بوده برا خودش تفسیر کرده.خلاصه بعد از اون تو هر فرصتی به روشنگری هام ادامه دادم فعلا که 11 ساله است روشهام جواب مثبت داده.البته باید یه روز هم اون حرفاشو بگه
ممنون خاری جون

مانون گفت...

يكبار وقتي هنوز مدرسه نميرفتم يا شايد اول،دوم دبستان بودم همين سوألو پرسيدم و بهم جواب دادند كه وقتي مامانا صلوات ميفرستن خدا بهشون بچه ميده!
بعد من در همون بچگي خودم فكر ميكردم كه اين زنها كه دائم در حال صلوات فرستادند پس چه جوره كه هر كدوم فقط دو سه تا بچه دارند؟!
بعد هم ديگر پي قضيه را نگرفتم تا وقتي كه بزرگتر شدم و طبيعتاً توي همين جمع هاي دخترونه مسئله گفته شد و فهميدم و حالا هر وقت ياد اون قضيه صلوات فرستادن ميفتم خنده ام ميگيره...واقعاً بدترين جوابيه كه ميشه در مقابل اين سوأل به يك بچه گفت.

ناشناس گفت...

مثل من که فکر می کردم زن و شوهر از یک لیوان آب می خورند و بچه دار می شوند! چون لیوان مشترک به اندازه حرف های پایین تنه ای ممنوع بود در خانه ما

بين التعطيلين گفت...

من به همين خاطر دوست دارم بچه ها طبيعت رو ببيند و جواب سوالاشون رو با چشم ببينند.
من تو 8 سالگي ديدم يه درازگوش راكبش رو زمين زد و بدو بدو رفت سمت يه دراز گوش ديگه و تو حد فاصل رسيدن به اون درازگوش (يه مسافت20 متري)خرطومش دراومد . (تصور اون زمان من و تنها چيز مشابهي كه ميشناختم خرطوم فيل بود كه شبيه اون مكانيزم بود). آنچنان با سم هاش به پشت درازگوش ماده فشار آورده بود كه پوست ضخيم كمر خانوم شكاف برداشته بود .
عهدش هم كه يه پورنو تمام و كمال خري .
ونتيجه سوال هاي من و توضيحات دوستي كه وارد به تمام موضوع بود .
از همه مهمتر شبيه سازي توليد مثل انسان با مدل درازگوشي .

شیخ حقگو گفت...

من را از بازار خریده اند. الان هم از بازار میخرند دیگر. نه؟ :دی

حرفهاي يك كم حرف گفت...

سلام پستت و نظريه هاش رو خوندم ولي جوابي مناسب براي موش موشي پيدا نكردم.

خط سوم گفت...

ياد يه لطيفه با نمك افتادم:
بچه از باباش ميپرسه كبابا مامانا چطور بچه دار ميشن؟
باباش كه نميخواد بچه پررو بشهميگه: يه فرشته مياد و بچه رو ميزاره تو شيكم مامانها!!
بچه ميگه: اه!!....پس يعني كردن تاثيري نداره!!


بنده به مدد دختر دائي دانايمان همه چي رو ميدونستيم و چقد حريص بوديم به اين دسته از دانسته ها!!
يادم مياد يه باركه خونه اونا مهمون بدم زير تخت دايي اينا يه جلد كـاندوم پيدا كرديم و مدتها راجع بهش شاهنامه ها ميگفتيم!!

پيشنهاد جالبيه كه همه كامنتهارو توي يه پست بياري منكا خوشم مياد!!

مينا گفت...

راجع به بحث زايمان كلا گاگول بودم. تا پيش دانشگاهي فكر ميكردم بچه از باسن مياد.
زماني كه تو سن بلوغ بودم برادرم نامزد بود و گاهيي يه چيزايي ازشون ديده بودم. يه بار از كنار در خونمون يه كان*دوم پيدا كردم.دختر همسايمون بادش كرد و نخ بهش بست و به عنوان بادكنك استفاده كرديم. اون روز چه كتكي خوردم از مامانم. بعد دبيرستاني بودم يه شب تابستون كه همه تو ايوون ميخوابيديم، و من اونشب بي خوابي زده بود به سرم يه صداهايي شنيدم. واي خدا . از ترس داشتم ميمردم. فكر كردم بابام داره مامانمو خفه ميكنه. شايد اگه چند ديقه ديگه طول ميكشيد ميرفتم كمك مامانم...
صبح كه بيدار شدم چشام از اشك قرمز بود. با خودم فكر ميكردم اين يه زجر هست كه عاديه و بايد پدرا مادرا رو اذيت كنن. چقدر اون شب واسه مامانم اشك ريختم. شب ها خواب نداشتم. ميترسيدم از يه چيزي. يه شب ماه رمضون همون سال بود. مامانم تو آشپزخونه داشت سحري آماده ميكرد. منم صدا زده بود ولي من خواب بيدار بودم.يادمه بابام اومده بود مامانمودوباره زجر بده ولي مامانم انگار همش ميخواست در بره. اونم كجا؟ وسط آشپزخونه. منم همينطور كه در اتاقم باز بود و روتخت خوابيده بودم از زير ميز ناهارخوري كامل ديدم بابام چيكار كرد. اون شب در حد مرگ بغض كردم و از بابام متنفر شدم. صبح به يكي از همكلاسيام گفتم. و اگه اون روشنم نميكرد شايد از بابام تو ذهنم هيولا ميساختم. زهره دوستي بود كه از اول بچگي تا حالا باهم هستيم. اون هميشه اطلاعاتش از من بيشتر بود. بعدها كه يواشكي فيلم سوپر ديدم و چشم و گوشم باز شد با اينترنت ، متوجه شدم كه تو اون شب هاي بچگي چقدر الكي اشك ريختم و مامانم و بابام چه خوش به حالشون بوده.
راستي اينم بگمكه چقدر از دست پسردائيم كه هميشه پيشنهاد ميداد آمپول بازي كنيم فرار ميكردم. نميدونستم چرا آمپول بازي بده. اصلا نميدونستم چيه ولي بد بود بد...

لیموشیرین گفت...

منم مثل خیلی های دیگه فکر میکردم خدا بر حسب اتفاق چندتا بچه به زن و شوهر ها میده ! البته این فکر تا دوم سوم دبستان تو سرم بود . بعد از اون فهمیدم اون کارای بی تربیتی که تو فیلمای بی تربیتی دیده بودم ، میتونه به بچه دار شدن ختم شه !!

ناشناس گفت...

نمی دونم از کجا ولی من همیشه می دونستم که یه همچین رابطه ای باید بین زن و مرد باشه.نمی دونم چه جوری ولی توی 4 سالگی شهوتو می شناختم و درک می کردم.نمی دونم از کی ولی از وقتی که یادمه توی این زمینه صاحبنظر بودم.و اونقدر این موضوع منو عذاب داد که وقتی دوم راهنمایی از منی که از سوم دبستان عادت ماهانه می شدم پرسیدن توام میشی یا نه ؟حاشا کردم و خودمو زدم به کوچه علی چپ.هیچوقت سوال نکردم چون برام توضیح واضحات بود.حالا یکی بیاد به من بگه من از کجا می دونستم؟چرا اینقدر زود؟جدا عذاب کشیدم.

بهار (خونه ی دل ) گفت...

شاید این خبر رو خونده باشی ولی ظاهرا فقط برای ما عیب بود این چیزارو آموزش بدن ! ای روزگار !!!!
آموزش آداب زناشویی به دانش آموزان
(سایت تابناک )
http://www.tabnak.ir/fa/news/129623/

ناشناس گفت...

من از همون اول اومدم خونه از مامان بابام پرسیدم آدما چجوری بچه دار میشن!
مامانم جبهه گرفت و دعوام کرد ولی بابام ادعای روشن فکری داشت توضیح داد که "یه چیزی از اونجای مرد میگیرن تزریق(!) میکنن تو شکم مادر بعد بچه دار میشه"!

بعد من اومدم مدرسه اینو برای دوستم تعریف کردم که حرفمو قبول نکرد. اون میگفت مامانش گفته بچه از ناف به دنیا میاد! تازه درست شدنشم نمیدونست انقد تعصب داشت رو نظرش حرف منم قبول نکرد :)))

مداد گلي گفت...

از نمي دانم چند سالگي كه جاي بخيه را روي مامان ديده بودم و ميدانستم به دنيا امدن از كجاست. يعني فمر ني كردم فقط از همان يك جاست.
اما در مورد ايني كه اسپرم از كجا مي رود. هي نشستم و فكر كردم و ديدم تمام عضو هاي بدن يك نقشي دارند. جز ناف. و نتيجه اين شد كه حتما خودش است.
احمقانه بود. خودم مي دونم.

ناشناس گفت...

ای ناقلا خوب همه رو به حرف کشیدی ها
عیب نداره ما هم خواننده خاموش بودیم و خر شدیم و داریم روشن میشیم
دوستم گفت از راه دهان.
من گفتم نه بابا
بعد یادم نمیاد چطوری فهمیدم
ولی یهو دیدم میدونم
از بس شر بودیم توی اون سنین بلوغ
یادت نره اینم توی اون پست دسته جمعیت بنویس که گفتم شر بودم و یهو فهمیدم
مراقب دخترهات باش
خوب مینویسی خانوم نویسنده

سایه گفت...

من بس که فرهیخته بودم توی کتابهای آموزش مسائل جنسی کتابخونه پدر و مادرم و صد البته رساله توضیح المسائل کل ماجراهای پریود و رابطه و خودارضایی رو خونده بودم. وقتی پریود شدم اصلا متعجب نشدم. مامانم حتی یک کلمه هم قبلش بهم نگفته بود. فقط مسائل خیلی مردانه مثل مایعات خروجی و اینها خیلی برام جا نیفتاده بود تا خود ازدواج.

ناشناس گفت...

وقتی فیلم ترانه 15 سال دارد را دیدم تازه وارد راهنمایی شده بودم ،در میانه ی فیلم آنجایی که پسر یهو عین برق زده ها به دختر نگاه می کند و می گوید برویم خانه باید چیزی بر دارم و تنها صحنه رفتن ماشین در شب را نشان می دهد همیشه از خودم می پرسیدم رفتن آنها و بچه دار شدن ترانه چه ربطی به هم دارند بعدها که دوباره فیلم را مرور کردم تازه متوجه شدم داستان دقیقا همان نگاه شروع می شود.

بچه تر که بودم همان زمانی که تازه به بلوغ رسیده بودم فکر می کردم دخترها وقتی کسی را دوست دارند و از دیدن آنها رنگ به رنگ می شوند و خجالت می کشند و وقتی نیستند به آنها فکر می کنند و خیالپردازی می کنند داستان از اینجا شروع می شود و به خاطر همین بود که بار اولی که عادت ماهانه ام به تاخیر افتاد نگران و مضطرب شدم چرا که حداقل این را می دانستم کسی که حامله می شود دیگر مریض نمی شود اینها گذشت و من زودتر از آنچه که شما فکر کنید فهمیدم قضیه از چه قرار است

سال سوم دبیرستان که بودم یکی از همین دختر های همکلاسیم که دانش آموز خوبی بود و درسخوان و البته از یک خانواده غیر مذهبی سر یکی از کلاس هایمان که استاد در مورد بچه دار شدن ناخواسته و طلاق این حرفا حرف می زد با اعتماد به نفسی مضاعف بلند شد و گفت : استاد بچه را خدابه زن و شوهر می دهد آنها که تقصیری ندارند!
بنده خدا فکر می کرد وقتی زن و شوهری ازدواج می کنند اگر زن و شوهر خوبی باشند خداوند در یک موقعیت مناسب لک لک هایش را می فرستد و یک بچه در دامان آنها می گذارد !


این پست شما من را یاد انیمیشن مری و مکس انداخت ، دیدنش رو به شما توصیه می کنم

Unknown گفت...

همیشه بهمون می‌گفتن از شکمِ مادر به دنیا میایم و مامان هم جای بخیه‌ها رو نشون می‌داد!
فکر کنم 5-6سالم بود که کنجکاو شده بودم که خوب اولش که مادرها باردار می‌شن از کجا شروع می‌شه که از خواهرم که 4سال از خودم برگتر بود پرسیدم و اون هم بعدِ کلی فکر و لذت از هوش و استعداد خودش که چه استدلال دقیقی کرده، به من گفت دیدی اینهایی رو که تازه ازدواج می‌کنن تو یه بشقاب غذا می‌خورن؟ صددرصد از همون طریق حامله می‌شن! تز هم از خودش ول داد که احتمالا باقالی‌پلو و قرمه‌سبزی و کلا غذاهایی که دارای حبوباته، بیشتر تاثیر گذاره!
اما شخصِ بنده از اونجایی که سری در سرها داشتم برای دکتربازی با دختر و پسرهای فامیل و بچه‌های محل در سنین کودکی، بدون هر گونه راهنمایی از هر کسی هم به موضوع سکس علم پیدا کردم که کاراییِ اندام خودم و دخترها چیه و فکر کنم کل موضوع(یعنی بارداری) رو هم وقتی 7یا8سالم بود، از زبون پسر عموم که 3سال از من بزرگتر بود، شنیدم و اسم کلیه‌ی اندام‌ها و نحوه‌ی لقاح و غیره رو برام توضیح داد! حالا اون از کجا می‌دونست؟ خبر ندارم...

ناشناس گفت...

سلام خارخاری
خب من نمی خوام بگم که چطوری این موضوع را فهمیدم، اما می خوام که یه خاطره تعریف کنم
راهنمایی بودم و کتاب های مذهبی زیاد می خواندم و می دونستم که توی تمام اون ها تاکید شده که هم بستری زن و مرد گناه خیلی بزرگی و وحشتناک ترین شون هم بستری پدر و دختر ....
یه شب مامان خونه نبود و من حسابی ترسیده بودم، زیاد....
بابا گفت که اگه می ترسی می تونی بیای تو اتاق ما بخوابی.....
خب من فکر می کردم همین که تو اتاقی بخوابم که یه مرد دیگه به خصوص پدرم خوابیده گناه خیلی خیلی بزرگی انجام دادم به هر حال با هم خوابیده بودیم و هم بستر شده بودیم،
نمی فهمیدم که این یه اصطلاح....
از طرفی خیلی هم می ترسیدم
دلم و زدم به دریا و رفتم خوابیدم
تا مدتها احساس گناه می کردم فکر می کردم که و........
مدتها طول کشید تا از عذاب وجدان راحت بشم

گربه ی ایرانی گفت...

من این طوری فهمیدم خارخاسک جون :)
http://persian_cat.persianblog.ir/post/512/

معصوم گفت...

من فکر میکردم پروسه بچه دار شدن همش زیر یر همون چائی دورنگی که تو عروسی به خورد زن و شوهذ میدادن . .. که البته بعد برام سوال شد که چرا یکی 2 تا و یکی 5 تا بچه داه و این شد که به یمن همکلاسی های محقق ، متخصص و کار کشته ام در دوره راهنمایی پرده جهل از جلوی چشمانم کنار رفت و من با سکس آشنا شدم

چاي داغ گفت...

من اون وقتها از مامانم كه مي پرسيدم ميگفت ما رفتيم تو بيمارستان از بين چند تا بچه تو رو انتخاب كرديم و بعد خدا تو رو آورد گذاشت تو دل من و من هميشه فكر ميكردم يه بچه ي فينگيلي تو هوا داره مثل واتو واتو پرواز ميكنه و مياد ميره تو شكم مامانم از سكس پدر و مادرم هم چيزايي ديده بودم ازشون بيزار نشده بودم تازه از كارشون خوشم هم اومده بود خودمم دلم ميخواست بعدنا هم كه فهميدم ماجرا چيه از كسي بيزار نشدم . من خانواده ها رو درك ميكنم كه چرا به بچه هاشون نميگن اكثر بچه ها دهنشون چفت نداره و يهو تو جمع از معلوماتشون صحبت ميكنن كه مثلا مادر و پدرشون و درحال سكس ديدن و يا از اين قبيل خوب بيچهاره ها حق دارن چون تو كشور ما سكس چيزه چيزيه حتي بين زن و شوهر و هميشه بايد مخفيش كني عين پريود شدن كه هميشه دخترا از پدراشون مخفي ميكنن و حتي جالبه مثلا شوهر من ازم ميخواد جلوي مادرش جوري وانمود كنم تو ماهرمضونها كه پريودم كه جلوي شوهرم هنگاميكه مادرشوهرم هم هست روزه خواري نكنم كه معلوم شه من پريودم

شاپور گفت...

من فكر مي كردم لك لك ها بچه هارو از تو شومينه ميندازن پائين و زن و شوهر صب كه بيدار ميشن ميبينن صاحب بچه شدن!

دوست گلی گفت...

دوستی دارم که برای ادامه تحصیل رفته خارج می گفت یکی از دوستان خارجیشون که یه دختر 12 ساله داره تعریف کرده که مدتیه که دخترشون گیر داده گه براش یه خواهر یا یه برادر بیارن.
اونها هم می گفتن که دعا می کنن تا خدا بهشون بچه بده.
یه روز مسائل زناشویی رو تو مدرسه به دخترشون می گن و بچه می آد خونه و به مامان باباش می گه که برای بچه دار شدن که نباید دعا کنند خنگها باید بیشتر try کنن!

ويدا گفت...

ابايي ندارم كه چاپ بشه!
كلاس پنجم بودم كه تصور پسري كه شب عروسي با چاقو اونجاي دختر رو پاره ميكنه _و از اون به بعده كه چند وقت يك بار از محل مذكور خون مياد_ افتاد تو مخم.

ناشناس گفت...

مادرم یه بار وقتی ازش سوال کردم گفت که همش قرص میخوره تا بچه دار نشه و هر وقن نخوره بچه دار میشه. من خنگول هم دیگه نپرسیدم قبل از اختراع قرص چی میشده. کلاس سوم راهنمایی از بروبج محله مون شنیدم و بعد هم رفتم برای نزدیکترین دوستم تعرف کردم که رنگش شد عین گچ و فکر می کرد من دارم دروغ میگم!

نوروزی دیگر

پول خوشبختی نمی می آورد

 غمگین نباشید و تلاش کنید به ادامه زندگی به خوشبین ترین حالت ممکن. زیرا برای غصه  خوردن در هر موقعیتی که فکرش را کنید سوژه مناسب پیدا می شود...